شنبه, ۱۶ تیر, ۱۴۰۳ / 6 July, 2024
مجله ویستا

بازخوانی دروغ ۲۳۰۰ ساله بخش سوم


بازخوانی دروغ ۲۳۰۰ ساله بخش سوم

نگاهی به روایت دکتر احمد حامی از داستان اسکندر روایت مرحوم دکتر احمد حامی به عنوان کسی که سازنده بسیاری از پلها و جاده های اصلی ایران در ۵۰ سال قبل بوده وهمچنین به عنوان کارشناس فنی می تواند مورداستناد قرار گیرد

سرداری گرفتار در سرزمینهای خیالی (بخش سوم)

نگاهی به روایت دکتر احمد حامی از داستان اسکندر روایت مرحوم دکتر احمد حامی به عنوان کسی که سازنده بسیاری از پلها و جاده های اصلی ایران در ۵۰ سال قبل بوده وهمچنین به عنوان کارشناس فنی می تواند مورداستناد قرار گیرد. وی اگرچه تحت تأثیر عرق ملی به دنبال بررسی سفر جنگی اسکندر مقدونی رفته اما تقریباً در کتاب خود تحت عنوان «سفر جنگی اسکندر مقدونی به درون ایران و هندوستان بزرگترین دروغ تاریخ است». به بیراهه نرفته و بجز در برخی موارد، عمدتاً مستدل به این روایت پرداخته است وی در ابتدای کتاب خود می گوید از سال ۱۳۱۶ خورشیدی که به خدمت وزارت راه درآمدم، بر آن شدم که راه سفر جنگی اسکندر را در ایران از نزدیک بررسی کنم راهی را که به نوشته اسکندرنامه، اسکندر و سپاهش در ایران پیموده اند، از کنار کرخه به شوش به دزفول به شوشتر به هفتگل به رامهرمز به بهبهان وازخرمشهر به ماهشهر به آغجری به بهبهان و ارغون به دوگنبدان به فهلیان به ممسنی به کازرون به شیراز و از شیراز به اردکان فارس و از شیراز به مرودشت، و از بند امیر تا تخت جمشید را پیموده و بررسی کرده ام بارها ساختمان تخت جمشید را از دید طرح، جنس سنگ و روش ساختن رسیدگی کرده ام. راه تخت جمشید به اصفهان را ده ها بار پیموده ام. مسیر راه تابستانی شیراز به اصفهان، دنبال رود کربه رامگرد به خسروشیرین به قلعه گبری به ایزد خواست را بررسی کرده ام. ساختن راه اصفهان به داران به ازنا به دورود را سرپرستی کرده ام.در راه دورود به بروجرد به همدان دهها بار رفت وآمد کرده ام. راه باستانی همدان به ساوه به تهران را مسیر یابی و ساختن آن را سرپرستی کرده ام و نوسازی راه تهران به ایوانکی و ارابه رو کردن راه ایوانکی به سردره خواربه سمنان را سرپرستی کرده و از سمنان به دامغان، چه در راه و چه دنبال راه آهن بارها رفت وآمد کرده ام. راه از دامغان به کلاته به قلعه به رادکان به کردکوی و به گرگان را برای ساختن ، مسیریابی کرده ام. راه گرگان به گنبد کاوس و گرگشان به مینودشت را خوب می شناسم. راه گنبد کاووس به مینودشت به بجنورد به شیروان به قوچان به مشهد را مسیریابی کرده و ساختن راه گنبد کاووس به بجنورد را سرپرستی کرده ام. به راه بجنورد به اسفراین به سبزوار به نیشابور به فریمان و به راه مشهد به فریمان به تربت جام به تایباد به مرز افغانستان خوب آشنا هستم راه میرجاوه به زاهدان به کرمان به رفسنجان به شهر بابک را می شناسم و راه شهر بابک به هرات به خوانسار به ارسنجان به مرودشت را برای ساختن بررسی کرده ام راه چابهار به نیکشهر به اسپکه به بمپور به ایرانشهر به دلکان به زهکلات به جیرفت به سیرجان را برای ساختن راه آهن بررسی کرده و راه کرمان به بندرعباس را هم، از سیرجان و از جیرفت برای ساختن راه آهن و راه بررسی کرده ام راه همدان به کرمانشاه به قصرشیرین به مرزعراق وبا راه بروجرد به خرم آباد به اهواز به خرمشهر و به سربندر خوب آشنایی دارم. با آنچه دربالا خواندید، در ایران راهی نیست که اسکندرنامه نویسان وستایشگران اسکندر، او را از آن راه گذرانده باشند ومن آن راه را نپیموده باشم و نشناسم. با این آگاهی به خواننده اطمینان می دهم که اسکندر در تنگ بوان در کهگیلویه شکست خورده، پس نشسته و به سوی باختر بازگشته و به درون ایران راه نیافته است. اما وی اصل داستان اسکندر را به شرح زیر روایت می کند: گمراهی همه اسکندرنامه نویسان، اسکندرشناسان، ستایشگران اسکندر وغربزدگان پیرو آنها در این است که هندجنوب خوزستان را ، هندوستان پنداشته اند. این گمراهی گریبانگیر «مانی» شناسان و «توماس» شناسان هم شده است ناپلئون بناپارت ، امپراتور فرانسویان هم که در آغاز گمان کرده بود، اسکندر از مصر به هندوستان رفته است، برای یورش بردن به هندوستان از راه ایران، با فتحعلی شاه قاجار پیمان بست. پس از آنکه به مصر رفت تا از آنجا مانند اسکندر، راهی هندوستان شود، در مصر دروغ بودن «سفر جنگی اسکندرمقدونی به درون ایران و هندوستان» را دریافت و از مصر به کشور فرانسه بازگشت و زیر پیمانش با شاه قاجار زد. در زیر سرگذشت کوتاه شده افسانه ای الکساندرس مقدونی را از هنگام پیاده شدن در آسیای صغیر در سال ۳۳۴ پ م. تا زمان مردنش در شهر «اور» در سال ۳۲۳ پ م. می خوانید: نوجوانی ناز پرورده و تازه به شاهی رسیده به نام «الکساندرس» فرزند فیلیپ دوم شاه مقدونیه و «الیمپیاس» که از فشارروانی رنج می برده، زیرا پدرش را کشته بودند ومادرش او را فرزند پدرش نمی دانسته ومی گفته که: «الکساندرس فرزند فیلیپ نیست، مار بزرگی به بستر من خزیده و مرا باردار کرده است». شاه نوجوان از بیم کشته شدن و برای رهایی از زخم زبان مردم که او به «مارزاده می گفتند نه شاهزاده» با چند صدماجراجوی مانند خود، دل به دریا زده، ترک یار و دیار کرده ، برای به چنگ آوردن مال و زورمند شدن ۳۳۴ پ م. از تنگه هلس پونت (داردانل امروزی) گذر کرده، در کناره آسیای کوچک پیاده شده است.

نیروی محلی در «گرانیک» (بیغا چای امروزی) جلوی اسکندر و یارانش را گرفته و آنها را گریزانده است.اسکندر ویارانش همانند راهزنان، نخست از گرانیک به سوی جنوب تا «هالیکارناس» سپس به سوی جنوب خاوری تا «سید» (سی د) ، پس از آن به سوی شمال تا «آنکیرا» (آنکارای امروزی)، از آنجا به سوی جنوب تا ایسوس دستبرد زنان با جنگ و گریز از شهری به شهری و از جایی به جایی می گریختند تا گرفتار نیروی محلی نشوند. اسکندر و یارانش ، دو هزار کیلومتر راه از گرانیک به هالیکارناس به سید به آنکیرا به ایسوس را هجده ماهه پشت سرگذاشتند اسکندر و یارانش در ایسوس گرفتار نیروی محلی ایران گشته وناگزیر به جنگ کردن شدند و در جنگ ایسوس شکست خورده به سوی جنوب گریختند. اگر اسکندر و یارانش، جوری که در اسکندرنامه ها آمده، در جنگ ایسوس پیروز شده بودند، نیاز نبود به فنیقیه و مصر بگریزند، می توانستند پس از پیروزی ایسوس، بدون برخورد با نیروی ایران، خود را به حلب رسانیده و از آنجا دنبال رود فرات با پیمودن بیشینه ۱۲۰۰ کیلومتر راه به بابل بروند واز بابل راهی شوش شوند وکم از دو سال زودتر شوش، پایتخت هخامنشیان را بگیرند.

اسکندر و یارانش پس از شکست خوردن در ایسوس به اندازه ای ناتوان شده بودند که به نوشته اسکندرنامه ها برای صور امروزی) هفت ماه جلوی آن شهر ماندند گرفتن شهرکوچک Tyros (اسکندر و یارانش با جنگ و گریز خود را در سال ۳۳۲ پ م. به مصر رسانیدند. مصریان که برای رهایی از زیر یوغ شاهان هخامنشی، چند بار سر به شورش برداشته بودند که خشایارشای یکم، اردشیر یکم و به ویژه اردشیر سوم آنها را سرکوب کرده بودند. ستمگری و کشتار اردشیر سوم ، مصریان را سخت به درد آورده بود روز شماری می کردند تا از شاهان هخامنشی انتقام بگیرند. همین که از گریختن اسکندر و یارانش به مصر آگاه شدند، آنها را با آغوش باز پذیرفته او را یاری کردند تا برای جنگ با ایران، از مردان جنگی سپاهی سازمان دهد. اسکندر با مال غارتی و با یاری مصریان، سپاه چند هزاری گردآوری کرد و در بهار سال ۳۳۱ پ م. به فنیقیه رفته و رسیده است. از این پس اسکندرنامه ها دروغ پردازی و افسانه سرایی کرده اند. اسکندر و سپاه وی به شهر صور Tyros را روزی ۵۹ کیلومتر دوانده اند تا ۶۵۰ کیلومتر راه میان صور تا کنار رود فرات را یازده روزه بپیمایند و آنها را جهانده اند که ۳۲۰ کیلومتر راه میان فرات و دجله درنینوا را روزی ۸۰ کیلومتر، پشت سر گذارند. اسکندر هدفش جنگ کردن با داریوش نبوده و از این کار می ترسیده و گرنه می توانسته با پیمودن یک هزار و صد کیلومتر راه، خود را از صور به دمشق ، دنبال رود فرات به بابل (هله امروزی) برساند. و از آنجا به شوش یورش برد. اسکندر در پی غارت کردن بوده، تا مال زیاد گردآورده و به مقدونیه فقیر ببرد. چون در راه صور به دمشق به بابل چیز زیادی برای غارت کردن نبوده، از این رو از صور رو به شمال به راه افتاده، خود را به آسیای کوچک رسانیده که، برای غارت کردن ارزش جنگیدن را داشته است. اسکندر و سپاهش پس از پیمودن آسیای کوچک خود را به قفقاز رسانید از نام جاهایی که اسکندرنامه هانوشته اند و آنها را در زیر می خوانید بر می آید، که آنها در قفقاز و پیرامون آن بوده اند که، اسکندرنامه ها واسکندرشناسان آنها را به خاور ایران امروزی، به افغانستان امروزی، به هندوستان باختری پاکستان امروزی) برده اند، تا اسکندر و سپاهش را به هندوستان برسانند دروازه کاسپین ـ دربند خزر یا باب الابوات است در کناره باختری دریای خزر و شمال باکو، که تا پایان جنگ های ایران و روس ۱۸۲۸ شمالی ترین شهر ایران بود. آمازون ـ کشور زنان پستان سوخته، که از کوه های قفقاز تا رودخانه فاز(ریون امروزی که در شمال باتوم به دریای سیاه می ریزد) زیستگاهشان بوده است. ملکه آمازون ها، در هیرکانی به دیدن اسکندر رفته است مرکند ـ واژه مادی است که از دوپاره : مز = ماد+ کند، از ریشه کندن ساخته شده است . اکنون دهی است نزدیک نخجوان در جنوب رود ارس. اریان ـ اران یا آلان است در شمال رود ارس در قفقاز . البانی ها و ارنودهاهم از اینها هستند سوسیا ـ شهرشوشی ، یکی از هفده شهربزرگ قفقاز که پس از جنگهای ایران و روس که پایانش معاهده ترکمانچای بود روسها ازایران جدا کردند. (۱۸۲۸) ، هیرکانی ـ که از یک سو همسایه آسوری ها (در ارومیه( بوده ، مرز دیگرش به دریای کاسپیان (دریای خزر) می رسیده ومردمش با آران ها هم پیمان می شدند، آذربایجان خاوری است که جاهایی به نام «هیر»و «هیران» هنوز در آنجا هست باختر ـ بلخ امروزی نیست . جایی بوده در همسایگی سکاهای اروپایی ، که در آن سوی روددن می زیستندو از بلخ بیش از پنج هزار کیلومتر هوایی دور است . «اسکندر پس از آنکه ده روزه از کوه قفقاز گذشت به شهر اسکندریه که در سفر اول خودش به «باختر» بنا کرده بود رسید.» سعدیان ـ جایش در ورارود (ماوراءالنهر ) نبوده ومردمش در نزدیکی ذن ساکن بوده اند پاراپامیز ـ کوه یخ بسته ای در قفقاز که به نوشته آریان، اسکندر ده روزه از آن گذر کرده است. کیلومتر، بلندی اش ۱۱۱۰ متر ، پایش وسیع وهرچه بالا می رفت کوه آ ارنس ـ اسکندرکوهی را که دورش۵ ‎/۱۸ باریک تر می شد تا به نوک تیزش می رسید، با دشواری گرفته است . درجایی که اسکندرشناسان در هندوستان نشان می دهندچنین کوهی نیست. این کوه بانشانی هایی که داده شده به «آرارات » که رود ارس در باختر وجنوب آن روان است وشکل مخروطی دارد بهتر می خورد تا کوهی ناشناخته در هندوستان اسکندر پس از غارت کردن آسیای کوچک وقفقاز، مال فراوانی گرد آورده با آن مال جوانان ماجراجوی مانند خود را در ردیف سپاهیان خود اجیر کرده و زورمند شده است . اسکندر زورمندشده ، به فکر چاپیدن نینوا پایتخت کشور آسور وبابل، افتاده واز راه ارمنستان سپاه خود را به کنار دجله رانده تا از آنجا، دنبال رود دجله به نینوا و به بابل برود داریوش سوم برای جلوگیری از پیشروی اسکندر زورمند شده با لشکری انبوه به سوی شمال رانده در GAUGAMELA یا گردنه گوساله (گوگه به کردی وفارسی = گوساله + مله به کردی = گردنه) جایی که از سوی باختر ۱۱۴کیلومتر از اربیل دور بوده، میان سردشت درایران وقلعه دزه در کردستان عراق جنگ سختی درگرفته ، که لشکریان داریوش سوم نتوانستند سپاهیان جنگ کرده وکارزار دیده اسکندر را شکست دهند. هنگام جنگ ، داریوش سه یم به دست فرمانده پاسدارانش «بنوجنبس ابن آذربخت» کشته شده، لشکر داریوش سوم از هم پاشیده وکشور هخامنشیان که بی سروسرور شده بود فرو ریخته است. ابوریحان بیرونی در باره جنگ داریوش سوم با اسکندر نوشته است که: (فارسی شده داناسرشت چاپ ۱۳۲۱ تهران ص. سپس (اسکندر) به سوی ارمنیه وباب الابواب رفت… پس به سوی داراابن دارا شتافت … در یکی از این غزوات، ۶) … رئیس حراس دارا که «بنوجنبس ابن آدربخت بود»، دارا را بکشت واسکندر به ممالک دارا چیره شد…

پس از کشته شدن داریوش سوم واز هم پاشیدن لشکریانش و فروریختن شاهنشاهی هخامنشی ، الامی ها که دوسده «خود سروری» شان را از دست داده وبزیر فرمان شاهنشاهان هخامنشی رفته بودند، به امید آنکه دودمان هخامنشی را ریشه کن کرده واز نو «خودسرور» شوند، اسکندر را به شوش خواندند، به پیشوازش رفتند، او را به شوش آوردند وگنجینه ودیگر دارایی های هخامنشیان را به او پیشکش کردند الامی ها، برای انتقام گرفتن از شاهان هخامنشی، از گنجینه های تخت جمشید افسانه ها به اسکندر گفتند تا او را وادار کنند به تخت جمشید برود ودر آنجا همان کارهایی را بکند که «آسوربانی پال» و لشکر آسوردرالام کرده بودند اسکندر که پس ازکشته شدن داریوش سوم در جنگ اربیل (گوگه مله) رایگان به یکی از پیروزیهای بزرگ تاریخ باستان دست یافته بود ، مغرور از این پیروزی ، پنداشته بود که کار ایران به پایان رسیده است. خواست مانند «آسوربانی پال » پادشاه آسور تخت جمشید را غارت کرده به آتش بکشد ومردم آن را از دم تیغ بگذراند (همان کارهایی را که دروغنویسان اسکندرنامه ها درباره رفتن اسکندر وسپاهش به تخت جمشید، از کشتن ، سوزاندن، غارت کردن … نوشته اند). اسکندر و سپاهش پس از زمان کوتاهی ماندن در شوش، روانه تخت جمشید شدند وتاک هگیلویه پیش رفتند تا به «تنگ بوان» رسیدند. ممسنی ها (مماسن اسکندرنامه ها) اسکندر و سپاهش را به درون تنگ بوان کشیده، باران سنگ برسرشان ریختند وآنها را در هم کوبیدند. اسکندر دریافت که آنچه پنداشته ، نادرست بوده ا ست. جوری که اسکندرنامه ها نوشته اند «اسکندر دید چون چاره ای جز عقب نشینی ندارد، حکم آن را داد». آنچه از این پس درباره رفتن اسکندر به تخت جمشید ، به همدان به دامغان به گرگان به هرات به بلخ به ورارود )ماوراءالنهر ) و بازگشتنش به بلخ و رفتنش از آنجا به کابل، به هندوستان تا کراچی وبازگشتنش از راه بلوچستان به کرمان به پازارگاد، به شوش ، هرزه کاری هایش در شوش و رفتنش از شوش به کرمانشاه وبازگشتنش به خوزستان، در اسکندرنامه ها نوشته اند، از آغاز تا پایان، از سرتا ته ، از اول تا آخر، از ابتدا تا انتها، از بیخ وبن دروغ است وکمترین ارزش تاریخی ندارد اسکندر پس از عقب نشینی در جنگ کهگیلویه، راه دیار خویش در پیش گرفته است. چون اسکندر می خواسته سپاهش را Patala)پاتله = پای تپه) به سوی رود از راه بابل، دنبال رودفرات به کنار دریای روم (مدیترانه) برساند، از «عارابیوس» (شط العرب ) به راه افتاده و دنبال رودزهره به سوی باختر رفته خود و سپاهش را به «هند» رسانیده است. هندی که در جنوب خوزستان بوده وامروزه هندیجان نام دارد و رود هندیان (دنباله رودزهره )در آنجا به خلیج فارس می ریزد، هندعلیا (هندکوهستانی ص ۱۸۸۰ ت ا ب از پلوتارک ) هندساحلی ( ص ۱۸۶۲ از کنت کورث(...

اسکندر سپاهش را از «هندعلیا» به سوی باختر، از شمال خورموسی به کنار «رودعارابیوس» (شط العرب ) برده است پس از آنکه اسکندر سه چهارم سپاه خود را در نبرد با مردم بین النهرین از دست می دهد به سوی بابل به راه افتاده ودر ۳۳سالگی در اور (۳۲۳ پیش از میلاد) می میرد. (سفر جنگی اسکندر مقدونی ۷ تا ۱۳(برخی دلایل احمد حامی برای تردید درنوشته های مورخان یونان و غرب دکتر احمد حامی یکی از مهمترین دلایل اشکال در روایات اسکندرنامه نویسان را به کار بردن نامهای اشتباه ذکر می کند. بطور مثال وی گوگه مله مورداشاره تاریخ نویسان را که محل سومین وبزرگترین جنگ داریوش سوم با اسکندر بوده را نه منطقه ای در ۸۴ کیلومتری خاور موصل بلکه در ۱۹۵ کیلومتری خاور موصل می داند. وی می گوید : جای گوگمل که اسکندرنامه نویسان نشان داده اند باید در کوهستان سردشت و قلعه دیزه کنونی باشد وی هندعلیای مورداشاره نویسندگان یونانی را همان هندیجان امروزی می داند و نه هندوستان بزرگ. حامی معتقد بوده که اسکندر پس از شکست در دره بوان (از ممسنی ها) به سوی باختر بازگشته و به هندعلیا رفته است. وی از ۲۱ منطقه نام می برد که با پیشوند هند آغاز شده می گوید، کلمه هند در فرهنگ ایرانی بسیار به کار گرفته شده وی از ۲۱ منطقه نام می برد که با پیشوند هند آغاز شده می گوید، کلمه هند در فرهنگ ایرانی بسیار به کار گرفته شده در زیر نام جاهایی در ایران که با پیشوند هند آغاز می شوند می خوانید

هند زمین ـ دهی در تارم پایین، زنجان

هند کندی ـ دهستانی در تارم بالا، زنجان

هنده خاله ـ دهی در شهرستان فومن

هندوکلا ـ در شهرستان آمل

هندو مرز ـ در بخش نوشهر

هندآباد ـ در بخش سردشت

هندوآباد ـ درقتور، خوی

هندمینبی ـ در شهرستان ایلام

هندی من ـ در شهرستان سنندج

هندی بلاغ ـ در شهرستان سنندج

هنده ـ در شهرستان بروجرد

هندی ـ درشهرستان خرم آباد

هندیجان ـ در جنوب باختری بهبهان

هندآباد ـ درشهرستان نیشابور

هندوارک ـ در شهرستان سبزوار

هندو الان ـ دهی از دهستان طبس

هندیز ـ شهرستان سیرجان

هند چوب ـ در شهرستان نایین

هندوآباد ـ شهرستان اردکان

هندوکش ـ در شهرستان فریدن

هندرابی ـ جزیره ای در خلیج فارس

دکتر احمد حامی همچنین معتقد بوده که کلمه باکتریای مورد اشاره اسکندرنامه نویسان بلخ نیست بلکه جایی در حوالی دن امروزی و در سرزمین سکاها بوده است اگرروایات کنت کورث و هرودوت را بخوانید آنها رود تاناایس (یادن) مورد اشاره در باکتریا را مرز بین اروپا و آسیا ذکر کرده اند حال آنکه حداقل بلخ ۳ هزارکیلومتر با آن نقطه فاصله داشته است!

حامی در کتاب خود می گوید: شهر تاریخی بلخ، باکتریای اسکندرنامه ها نیست، بلخ در شش کیلومتری شمال باختر مزارشریف و در کنار رود بلخاب و در ۷۰ کیلومتری جنوب آمو دریا جا دارد و از رویه دریا ۳۵۰ متر بلندتر است. بلخاب یکی از پرآب ترین شاخه های «آمودریا» است که در بهار سال ۱۹۶۷ سیلابش ۱۷۵۲ مترمکعب در ثانیه اندازه گیری شده است. درازی بلخاب نزدیک به ۳۵۰ کیلومتر است که پس از گذشتن از کنار بلخ، به سوی شهر آقچه روان گشته و سپس به آموی می ریزد. دره بلخاب آباد است و از بلخ تا کنار آمو آبادی زیاد است مانند: دیوالی، خیرآباد، غرچینگ شهر باستانی «ترمذ» درکنار شمالی رود آموی، روبروی بلخ جا دارد، این می رساند که: باکتریا، شهر باستانی بلخ نیست. اکسوس هم که به نوشته اسکندرنامه ها از کوههای قفقاز سرچشمه گرفته و به دریای کاسپیان می ریزد، آموی نیست. رود «آموی» که رودکی درباره آن گفته است: «ریگ آموی و درشتی های آن، زیرپایم پرنیان آید همی» شهر باستانی سغد (سوغود، در سنگ نوشته نقش رستم) که از لخ بیش از ۴۰۰ کیلومتر دور است هم سغدیان یا soderes اسکندرنامه ها نیست.همچنین آمودریا نیز اوکسوس نیست زیرا به نوشته اسکندرنامه ها سرچشمه این رود قفقاز است که به کاسپیان (دریای مازندران) می ریزد. سرچشمه آمودریا در پامیراست و به دریاچه آرال می ریزد و هیچگاه به دریای کاسپیان نمی ریخته، چون که بستر آمودریا از کناره های خاوری، دریای کاسپیان پایین تر است و آب آمودریا به آنجاها سوار نمی شده است. همچنین احمد حامی برای تقویت تئوری خود مبنی بر سرگردان بودن سپاه اسکندر درقفقاز و آسیای صغیر به جای هندوستان و آسیای مرکزی و عمق خاک ایران دروازه کاسپین مورد اشاره یونانیان را در بندر خزر دانسته که این شهر میان راه باکو و ماخاج قلعه (داغستان کنونی) واقع است. پدر راههای ایران، مماسن مورد اشاره اسکندرنامه نویسان را نیز در بلخ نمی داند بلکه آن را بخشی از شهرستان کازرون داشته که اسکندرو سپاهش پس از گذر از بهبهان برای رفتن به تخت جمشید باید از آن می گذشتند. حامی این منطقه را تنگ بوان دانسته که به دلیل عرض کم ممسنی ها در دو طرف دره موضع گرفته و با سنگ سپاه اسکندر را در هم کوبیده اند.

کیان