سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

کمی بیشتر عجله کن!


کمی بیشتر عجله کن!

بهت گفته بودم که تصمیم دارم بنشینم و کمی در مورد تو و ویژگی‌هایت از کتاب‌های مامان مطالعه کنم. برای همین هم جمعه پیش رفتم سر وقت کتاب‌ها مامان. مامان قبل از به دنیا آمدن تو چند …

بهت گفته بودم که تصمیم دارم بنشینم و کمی در مورد تو و ویژگی‌هایت از کتاب‌های مامان مطالعه کنم. برای همین هم جمعه پیش رفتم سر وقت کتاب‌ها مامان. مامان قبل از به دنیا آمدن تو چند تایی کتاب خریده بود. یکی دو تا کتاب ظاهراً دانشگاهی و دو سه تا کتاب هم با عکس‌های رنگی که معلوم بود برای افراد عادی نوشته شده است. باید اعتراف کنم که کیفیت عکس‌های کتاب در چاپ اصلاً خوب در نیامده بود و همه آنها یک سایه همراه خودشان داشتند و در نتیجه ورق زدن کتاب چشم را اذیت می‌کند و در نتیجه گذاشتم کنار تا بعداً برای خواندن آنها تصمیم بگیرم.

یکی از کتاب‌های دانشگاهی را برداشتم. از دوران جنینی شروع کرده بود به توضیح و بعد هم دوران شیرخوارگی. اما راستش را بخواهی هنوز دو صفحه از کتاب را نخوانده بودم که... «پاشو بابای کتابخون! ناهار حاضره» مامانت من را از خواب بیدار کرد. من هنوز صفحه سوم را نخوانده بودم که خوابم برده بود!

اما جدای از اینکه من در نهایت از صبح تا ظهر و آماده شدن ناهار، دو، سه صفحه کتاب بیشتر نخواندم اما خب بالاخره یک چیزهایی یاد گرفتم. اول اینکه هیچ می‌دانستی شما الآن با بالاترین سرعت ممکن در حال بزرگ شدن هستی. در این کتاب نوشته بود در یک سال اول زندگی قد بچه‌ها ۵۰ درصد اضافه میشود و از آن عجیب‌تر اینکه به وزن آنها ۲۰۰ درصد اضافه می‌شود! البته بالاترین میزان رشد در همین شش ماه اول زندگی است.

البته فکر نکنی که من همین یک چیز را یاد گرفتم، چیزهای دیگری هم خواندم اما خب شاید چون خیلی مربوط به سن شما نبود، برای من هم خیلی جالب نبود و خب حالا دیگر یادم رفت!

دیشب رفته بودیم خانه مامانی اینها. مامانی دیشب کلی ما را تشویق کرد که تا موقعی که شما در این سنی، یعنی هنوز چهار دست و پا راه نیفتاده‌ای و آرام در صندلی مخصوص خودت می‌نشینی، یک سفر درست و حسابی برویم. البته اگر یادت باشد یک مسافرت خیلی کوتاه رفتیم طالقان اما خب این بار حرف از یک مسافرت درست و حسابی‌تر بود که تا قبل از سرد شدن هوا برویم. حرف از مشهد شد و رفتن زیارت که بیشتر از سه سال است که نرفته‌ایم. من همیشه عاشق مسافرت رفتن بودم. قبل از ازدواج فکر می‌کردم بعد از ازدواج با همسرم دور ایران را می‌گردیم، چادر می‌زنیم و همه جا را می‌بینیم. بعد از اینکه من و مامان ازدواج کردیم، البته چند تایی مسافرت درست و حسابی رفتیم. اما راستش را بخواهی بعد از ازدواج با خودم بعضی موقع‌ها فکر می‌کردم که چه قدر خوب می‌شود بچه داشته باشیم و مثل خانواده های کامل و درست و حسابی برویم مسافرت. آخرین مسافرت قبل از بارداری مامان، رفته بودیم شیراز. من حتی جاهایی که می‌شد با بچه‌های نداشته‌ام بازی کنم را هم انتخاب کردم. اینکه یک روز از صبح با وسایل و تجهیزات برویم باغ دلگشا و تا عصر بمانیم. فوتبال و وسطی بازی کنیم و برای ناهار روی منقل جوجه کباب درست کنیم و برای عصر هم سیب زمینی بین ذغال‌ها بگذاریم تا آرام آرام بپزد و... بابایی ای کاش به جای این ۵۰ درصد و ۲۰۰ درصد اضافه قد و وزن، هر طوری که خودت میدانی یک طوری زودتر بزرگ بشوی که من کلی کار دارم با تو!