چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

پس از واقعه


پس از واقعه

سرانجام ستمکاران

ظهر عاشورا همه چیز تمام شد. در عرض چند ساعت آنچه روی زمین باقی مانده بود تعدادی جسد غرقه به خون بود که اغلب لباس هایشان نیز تکه پاره شده بود. خیمه هایی که خانواده امام حسین(ع) و یارانش در آنها اقامت داشتند نیز سوخته و ساکنان آن به اسارت گرفته شدند.

عمربن سعد فرمانده لشگر بعدازظهر همان روز سر امام حسین(ع) را توسط خولی بن یزید و فردی دیگر برای ابن زیاد هدیه فرستاد. بعد دستور داد سر بقیه شهدا را از تن جدا کنند و آنها را همراه شمر و دو تن دیگر از سران به کوفه نزد ابن زیاد ارسال کرد. خودش در صحنه ماند و روز بعد اسرا را با خود به کوفه آورد.

هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه مردم برای دیدن آنها از خانه های خود بیرون آمده بودند. در آنجا حضرت زینب(س) و خواهرش ام کلثوم و فاطمه دختر امام حسین و امام سجاد برای مردم سخنرانی کردند. آنها از شایستگی امام حسین و ظلمی که بر او و یارانش رفت، گفتند، از مردمی که به کشتن آنان دست یازیدند انتقاد کردند و فجایع آنها را بازگو کردند.

سپس آنها را به دربار ابن زیاد بردند. ابن زیاد از موضع پیروز و با حالتی متکبرانه و تحقیرآمیز ازحضرت زینب(س) پرسید؛ چگونه دیدی آنچه را خدا با برادرت انجام داد؟

منظورش این بود که آنچه در کربلا انجام شد کار خدا بود که می خواست آنها کشته شده و شما خوار و اسیر شوید. پاسخی که زینب داد بسیار عمیق بود. زینب در پاسخ ابن زیاد گفت؛ ما رایت الا جمیلا- من جز زیبایی ندیدم. سپس به ابن زیاد هشدار داد که به فرجام بدی گرفتار خواهد آمد.

سخنان زینب بر ابن زیاد چنان گران آمد که تصمیم به کشتن او گرفت اما اطرافیان او را از این کار بازداشتند. این درحالی بود که اسرا لباس و پوشش کاملی نداشتند. نقش زنان در این بخش از نهضت بسیار چشمگیر و تعیین کننده بود. به دستور یزید اسرا را به همراه سرهای بریده شهیدان به سمت شام حرکت دادند.

سخنرانی شجاعانه زینب در دربار یزید نیز از چنان ابهت و استحکامی برخوردار بود که همه را تحت تاثیر قرار داد. او مقتدرانه و از موضعی کاملاً مقاوم و متکی به نفس به نقد حکومت یزید پرداخت و با ادبیاتی زیبا و منسجم این رژیم را پوشالی و بی سرانجام دانست.

از حقانیت حسین و جبهه خودشان دفاع کرد و پیشینه خشونت بار حاکمیت و عدم مشروعیتش را توضیح داد. نطق زینب در میان درباریان تضاد انداخت. گفته شده در همان مجلس برخی از حاضران زبان به اعتراض علیه جنایات یزید گشودند که یزید دستور مجازات آنها را صادر کرد. حتی گزارش شده در میان زنان دربار نیز واکنش هایی به نفع اسرا بروز کرد. امام سجاد نیز در کنار زینب سخنرانی می کرد و به افشاگری علیه یزید و توضیح حقانیت خود می پرداخت.

سرانجام یزید دستور داد اسرا را به شهرشان مدینه بازگردانند.

● قتل عام ها

پس لرزه های جنایت های کربلا بعد از آن به تدریج در میان مردم تبدیل به موجی اعتراضی شد تا جایی که در آستانه سومین سالگرد قیام کربلا یعنی ذیحجه سال ۶۳ مردم مدینه شورش کردند، عوامل حکومتی را از شهر بیرون کردند و خود والی جدیدی تعیین و با وی بیعت کردند. والی جدید فرزند یکی از شهدای کربلا بود.

یزید برای سرکوب مردم مدینه لشگری تدارک دید اما کمتر کسی حاضر می شد فرماندهی این کار را بر عهده گیرد. حتی ماموریت سرکوب را به ابن زیاد پیشنهاد کرد. جالب اینکه ابن زیاد که برای هر خشونت و جنایتی آماده بود این ماموریت را نپذیرفت.

سرانجام یکی از خشونت طلبان به نام مسلم بن عقبه را با همراهی مروان بن حکم راهی مدینه کرد. سپاه یزید با لشگرکشی به مدینه وارد شدند و مردم را قتل عام کردند. مسلم بن عقبه تا چند روز شهر مدینه را برای سربازان خود مباح اعلام کرد که هر جنایتی مایلند انجام دهند. آنها نیز در کشتن چندین هزار نفر و تجاوز به زنان و غارت خانه ها سنگ تمام گذاشتند.

اما یک ماه از این سرکوب شدید نگذشته بود که مردم مکه به رهبری عبدالله بن زبیر که همچنان در مکه مانده بود، قیام کردند. یزید همین لشگر سرکوبگر مدینه را مامور مکه کرد اما تصرف مکه و سرکوب شورشیان دو ماه به درازا کشید.

گرچه مکه نیز به شدت سرکوب شد، اما اجل مهلت یزید را به پایان برد و ۱۲ روز بعد از سرکوب مکه مرگ وی را درربود. گفته شده یزید ۱۲ پسر داشت. سران بنی امیه پسر بزرگ وی را که معاویه نام داشت به جای وی به سلطنت گمارده و با وی بیعت کردند.

● خلیفه یی عجیب

خلیفه جدید زمانی به حکومت رسید که سه سال و سه ماه از واقعه کربلا گذشته بود. شدت خشونتی که در این سه سال توسط عمال حکومت اعمال شده بود امان همه را بریده بود. جنایت های ابن زیاد در کوفه، کشتار کربلا، قتل عام مدینه، محاصره و تخریب مکه و کشتار مردم در آنجا امان همه را بریده بود اما از آنجا که ظلم و ستم با ناموس خلقت سازگار نیست و به رغم توهم ستمکاران سرانجامی ندارد، نهضت مقاومت این بار از درون خانه یزید سربرآورد. اوج حقانیت یک نهضت زمانی است که حاکمیت به آن اعتراف کند.

این اتفاق را در ماجرای کربلا می بینیم.

بیش از۴۰ یا ۵۰ روز از به تخت نشستن معاویه فرزند یزید نگذشته بود که او در مسجد دمشق بر منبر برآمد. جمعیت کثیری برای شنیدن سخنان این خلیفه جوان که حداکثر ۲۲ سال بیشتر نداشت گرد آمده بودند. او مدتی بر منبر سکوت کرد و سپس شروع به سخنرانی تاریخی خود کرد. پس از ستایش خداوند گفت؛ جدم معاویه در امر خلافت با کسی به منازعه برخاست که از او و دیگران برای خلافت شایسته تر بود.

جمعیت حاضر و درباریان که از اعلام چنین سخنی از زبان جانشین یزید در شگفت شده بودند، این صحنه را باور نمی کردند اما سخنان بعدی معاویه آنها را شگفت زده تر کرد. او به ذکر زشتکاری های پدرش یزید پرداخت و گفت؛ او لایق خلافت نبود و با هوای نفس قبول خلافت کرد. بر خداوند جسارت کرد و خون فرزندان پیامبر را حلال کرد و بر زمین ریخت.

همگان با شگفتی تمام شاهد بودند که خلیفه جانشین یزید بر منبر شروع به گریه کرد. او بر جنایاتی که پدرش درباره حسین و یارانش کرده بود، می گریست. معاویه سپس اعلام کرد من اکنون سومین غاصب خلافت هستم. کسانی که با من مخالفند بیش از کسانی هستند که طرفدار من اند. من بیعت خود را از شما برداشتم و هر کس را می خواهید غیر از من انتخاب کنید.

درحالی که از منبر پایین می آمد، مروان بن حکم خود را به او رساند و گفت به سنت عمر عمل و خلافت را به یک شورا واگذار کن. معاویه گفت شیرینی خلافت تان را نچشیدم، چطور تلخی آن را بنوشم.

این پدیده در درون ساختار بسته و پلیسی حکومت و به ویژه در درونی ترین هسته ساختار قدرت انسجام درونی بنی امیه را برهم زد. درباریان نمی توانستند این پدیده را تحلیل کنند. تفکر نظامی و پلیسی امکان واقع بینی و درک عوامل واقعی این پدیده را از آنها سلب کرده بود. طبعاً آنها همه چیز را از دریچه همان شیوه های نفوذی و جاسوسی خودشان می دیدند. چگونه نهضت حسینی توانسته به تشکیلات آهنین درون حکومت نفوذ کند. سراغ معلم سابق معاویه رفتند. او را تحت فشار گرفتند که تعلیمات تو باعث شده است معاویه به علی و حسین متمایل شود. هر آنچه او انکار کرد و گفت او برحسب فطرت خود به این مسائل رسیده است باورش برای ایدئولوژی امنیتی و نظامی یزیدیان قابل قبول نبود. سرانجام به جای درس گرفتن از این واقعه و اینکه روش های سرکوب و خشونت راه به جایی نمی برد، معلم بیچاره را زنده به گور کردند، غافل از اینکه عدالت خواهی و آزادگی ناموس خلقت است و آفرینش هر روز نو به نو می شود.

سال بعد نهضت توابین در کوفه پا گرفت. مردمان زیادی به انتقام خواهی از شهدای کربلا برخاستند. آنها کوفه را از دست عوامل حکومتی آزاد کردند. قاتلان و جنایتکاران و خشونتگرانی را که در این جنایات دست داشتند از هر گوشه و کنار شناسایی کرده و آنها را دستگیر کردند و به سخت ترین و خشن ترین وجه به مجازات رساندند. ناگفته نماند رهبر نهضت توابین مختار بود، زمانی که واقعه کربلا در شرف وقوع بود او در زندان به سر می برد و پس از واقعه از زندان آزاد شد.

پس از عاشورا، عمربن سعد و شمر و بسیاری دیگر از جنایتکاران تنها پنج سال زندگی کردند و به فرجامی دهشتناک دچار شدند.