سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
واقعیت عریان ما
مارسل یک قاشق چایخوری چای با خرده های کیکی فرانسوی می خورد یا دقیق تر بگوییم خرده های مادلن که انگار در قالب یک صدف ریخته شده است و ناگهان همه کودکی اش را به یاد می آورد، چون که وقتی در کودکی، صبح های یکشنبه به دیدار عمه اش می رفت عمه اش تکه یی مادلن به او می داد که در جوشانده لیمو خیس شده بود. (مارسل شخصیت راوی در رمان مشهور در جست وجوی زمان از دست رفته مارسل پروست است).
نقطه شروع شعر (ادبیات) نه کل جهان و کائنات که همان فنجان چای است که مارسل پروست رمان طولانی اش را از آن آغاز کرده است. بنابراین تخیل تنها بخشی از جهان واقعی است که باید گسترش پیدا کند. از نظر والانس استیونس زندگی نکردن در جهان جسمانی به معنای زیستن در قلمرو تخیل نیست زیرا تخیل بخشی از جهان واقعی است که باید بسط و گسترش پیدا کند. تمام تلاش پروست احیای کامل یک هستی در محدوده تجربه این جهان است. مهم تجربه این جهان است که می تواند یادآور زمان از دست رفته یی باشد که در عین حال می توان آن را جست وجوی دیوانه وار خوشبختی نیز در نظر گرفت اما مهم تجربه عینی این زمان است.
بعد از آن که برگ ها ریخته اند، ما برمی گردیم
به یک حس ساده اشیا. این چنین است که گویی
ما به یک پایان تخیل رسیده بودیم
بی جان در یک معرفت ساکن
مع الوصف غیبت تخیل
خود بایست تخیل می شد. تالاب بزرگ
حس ساده آن، بدون بازتاب ها، برگ ها
گل، آب مثل شیشه کثیف، سکوت بیانگر۱
(حس ساده اشیا)
تخیل آغاز فصل جدیدی نیست بلکه با ریزش برگ ها و مواجه شدن با حس ساده اشیا پایان می پذیرد. فقیر شدن یعنی از دست دادن چیزی و در اینجا یعنی از دست دادن برگ ها یا همان ریزش برگ ها. این یعنی آنکه هر چقدر از زندگی حسی ملموس دور بشویم، فقیرتر می شویم. بنابراین تخیل بخشی از جهان «من» می شود هنگامی که دیگر «من» وجود نداشته باشد، تخیل نیز از بین می رود. استیونس در یکی از اشعار معروفش به نام زیباشناسی شر دقیقاً به جنبه واقعی و انضمامی و جسمانی تخیل و خیال اشاره می کند و می گوید؛ «زندگی نکردن در جهانی جسمانی، بزرگ ترین فقر است.»۲
تالاب در مواجهه با رودخانه پر آب نیز نوعی فقر است و این مواجهه زمانی رخ می دهد که برگ ها ریخته شده اند و ما برگشته ایم به یک حس ساده شیء. این همان حسی است که پایان چیزی برایمان به وجود می آورد. پایان چیز همچنان که گفته شد همان پایان تخیل خیال و یا غیبت تخیل است اما «مع الوصف غیبت تخیل خود باید تخیل می شد».
با این نگاه استیونس به نقد بنیادی ترین پیش فرض های متافیزیک می پردازد یعنی به تقابل سوژه و ابژه یا نفی تقابل ذهن و عین و نفی حقیقت به مثابه تطبیق شیء با آن چیزی که در ذهن وجود دارد. این نقد بنیادی از متافیزیک در این جمله استیونس تحقق می یابد «در پایان امر واقع بودن به معنای در آغاز تخیل بودن نیست بلکه به معنای بودن در پایان هر دو آنها است. پس تخیل و واقعیت در یک نقطه واحد به پایان می رسند از همین رو می توانیم بگوییم در نقطه یی واحد نیز آغاز می شوند، به همین دلیل تقابل این هر دو امری کاذب است.»۳
از طرفی دیگر فرم در کنار «حس ساده شیء» معنی خود را از دست می دهد و فرو می ریزد،با این نگاه «فرم» دیگر جایگاه مخصوصی ندارد و به جای آن بنیان (ماهیت) یا «من» است که جایگاه پیدا می کند. در واقع حس ساده شیء همان چیزی است که ما را از فرم آزاد می کند. بنابراین نوعی «نفی مداوم» به وجود می آید یعنی اینکه ما با نفی دائم فرم می خواهیم به چهره واقعی چیزی برسیم یا با این نفی «شیء» خود را برای ما آنچنان که هست آشکار نماید. این نفس همچنین آزادکننده اشیا از امور روزمره جهان است. امور روزمره جهان در تقابل با سادگی و عریانی اشیا همانا امری مثبت هستند که اشیا را در خود حبس کرده اند. پس با نفی دنیای پوزیتو (مثبت) به حس ساده شیء می رسیم. این نفی هرگاه استمرار یابد آنگاه چهره واقعی شیء آشکار می شود. واقعیت آن است که در دنیای پوزیتیو شیء چهره واقعی خود را نمایان نمی کند زیرا پوزیتیویسم تنها می تواند از روی شیء صحبت کند نه از ماهیت آن.
نخل در انتهای ذهن
ورای آخرین فکر، برمی خیزد
در فاصله مفرغین
یک پرنده زرین - پر
در نخل می خواند، بدون معنای بشری
بدون احساس بشری
یک آواز بیگانه
تو می دانی که این عقل نیست
که شاد می کندمان یا ناشاد
پرنده می خواند. پرهایش می درخشند
نخل بر لبه فضا می ایستد
باد آرام در شاخه ها می جنبد
پرهای آتش گرفته پرنده پایین می تابد۴
(از بودن محض)
به نظر استیونس آفتاب فلوریدا در حکم عریان کردن اشیا است، منظور از عریان کردن اشیا همانا ساده کردن آنهاست زیرا آفتاب ما را در نقطه نهایی خود قرار می دهد و این نقطه نهایی همانا عریانی یا همان تن لخت است که به دور از هرگونه آلایش و یا امر مثبتی (همان امور روزمره) به پدیدار شدن کامل شیء می انجامد. اهمیت نفی و امر منفی در این است که ما را با واقعیت عریان هر چیز آشنا می کند چون به نظر استیونس چیزی ورای واقعیت به چشم نمی آید. مثلاً در شعر «از بودن محض» واقعیت جز درخت نخل چیز دیگری نیست. درخت «نخل در انتهای ذهن و ورای آخرین فکر برمی خیزد» از این نظر درخت نخل شباهتی به آفتاب دارد زیرا آفتاب عمود ما را آنچنان که هست به نمایش می گذارد به دور از هرگونه سایه و متافیزیکی. درخت نخل نیز نقطه نهایی ذهن آدمی است و این نقطه نهایی ذهن چیزی بیش از یک درخت نیست در اینجا تنها فیزیک است که خود را پدیدار می کند و این جهان فیزیک در درخت نخل نمایان می شود که ورای آخرین فکر خود را به نمایش می گذارد. اما مهم آن است که این درخت نخل است که به دیدگان ما پرتوی می افکند و دنیای جدیدی را برایمان می گشاید نه آنکه این دیدگان ما باشد که پرتوی بر درخت نخل افکند. استیونس با این طرز تلقی بسیاری از کلیشه های رایج در روانشناسی پوزیتیو شهری را زیر سوال می برد.
مثلاً جمله متداول در کلاس های رایج موسوم به تصویر مثبت یا ذهن مثبت «سعی کن بزرگی در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که به آن می نگری» از نظر استیونس قابل اعتنا و واقعی نیست زیرا اگر که بزرگی وجود داشته باشد در همان درخت نخل است.
از طرفی دیگر شعر استیونس را می توان نگاه به جهان از منظر نیستی در نظر گرفت. در تخیل نیز از امر نامرئی صحبت می کنیم از امری که گویا هست در عین حالی که نیست در واقع نوعی حضور نیستی در هستی. در اینجا می توان از نقاشی کمک گرفت. «... بعضی نقاشی های رنه مگریت را مثال آورد مثلاً نقاشی که تصویر یک درخت است ولی در واقع درخت نیست بلکه درخت مثل پنجره یی است که از خلال شاخ و برگ آن منظره یی دیده می شود. یعنی خود درخت یک فضای خالی است یا آن تجربه یی که هر انسانی با آن روبه رو شده یعنی وقتی زیر درختی می خوابید به جای نگاه کردن به برگ ها، به فضای خالی میان آنها می نگرید، پس می شود به جهان از منظر نیستی نگریست... هستی و نیستی به یکدیگر مرتبط اند. هر چیزی خودش است چون چیزهای دیگر نیست یعنی حضور هر چیز متضمن نفی دیگر چیزها است.»۵
چیزها، اشیا یا آدم ها زمانی وجود داشته اند اما امروز آنها دیگر نیستند این اندوهی بزرگ و مالیخولیایی بسیار عمیق است اما از طرفی دیگر تنها در خلأ و نبود آنهاست که بودن شان را درمی یابیم. این امر منفی در عین حال نشان حیات و زندگی است همچون آفتاب و تابش که بر ما پرتو می افکنند. این پرتوها نیز بعدی منفی دارند. در نقطه نهایی ذهن جز یک درخت نخل و تنی لخت چیزی وجود ندارد این را آفتابی نمایان می سازد که بعدی منفی دارد.واقعیت ما تن لخت و نداشتن حفره است اما این نداشتن است که حکایت از داشتن می کند و این هیچ بودگی است که نشان همه چیز است.
نادر شهریوری (صدقی)
پی نوشت ها؛
۱- از شعر مدرن، والاس استیونس، ترجمه امید مهرگان، ص ۱۲۱
۲- کتاب شاعران، درباره والاس استیونس، مراد فرهادپور، ص ۱۳۹
۳- کتاب شاعران، درباره والاس استیونس، مراد فرهادپور، ص ۱۳۷
۴- از شعر مدرن، والاس استیونس، ترجمه امید مهرگان، ص ۱۲۴
۵- کتاب شاعران، درباره والاس استیونس، مراد فرهادپور، صص ۱۴۶- ۱۴۵
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست