شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

جنبش کائنات


جنبش کائنات

نقدی بر دفتر «راستی چرا »

راستی چرا شاعری مانند «پابلو نرودا» دفتر شعری می نویسد یا می گوید که سراسر سطرهایش پرسش است. آیا کار شعر طرح پرسش یا انتقال چند گزینه محتمل و سرگردان شدن مخاطب در میان آنها و نهایتاً برگزیدن یکی از آنها نیست؟ مگر کار شعر در پایان طرح یک فضای نامعلوم در ذهن شاعر و مخاطب توامان نیست؟ چرا یک شاعر هفتاد و چهار شعر سروده که تمام بندهایش انباشته از پرسش های گوناگون است؟ چرا چنین راهی برگزیده است؟ آیا آنقدر خودش گیج بوده که فکر کرده جز از راه پرسیدن نمی تواند آن حس گریبانگیر را مهار کند یا خواسته ما را و ذهن مان را به چالشی مضاعف کشیده و از اهمیت آنچه می خواهد طرح کند باخبر کند.

دفتر شعر «راستی چرا؟...» ترجمه «احمد پوری» (که راستی ترجمه ایشان بسیار خواندنی است و با آنکه خودم این دفتر را قبلاً با ترجمه عزیز دیگری خوانده بودم اما این بار لذتی دیگرگونه را تجربه کردم چرا که شعرها را به همان شکل سابق ازبر داشتم. گاهی مقایسه یی می کردم و فکر می کردم زیبایی ترجمه شعر در همین است که هر بار گویی شعری تازه سروده می شود) با همین الگوی پرسشی نوشته شده. نرودا جاه طلبانه تمام بندها را با پرسشی آغاز کرده است که برای آن پاسخی ندارد. شاید پاسخ ها در ذهن او آماده بوده اند.

اما محال است که شما بار اولی که دفتر شعر را می خوانید از ظرافت نگاه او به مسائل اجتماعی و تغزلی تکان نخورید. شعر از اعماق حسیات نرودا برخاسته است و به همین دلیل سخت به دل می نشیند. شعرها از سر درد و خشم و مهر سروده شده اند و باز محال است در پی هر سوال به فکر پاسخی نیفتید. او از شما پاسخ ها را می خواهد. شما ناگهان با دو سطح شعری مواجه می شوید؛ یکی پرسش هایی که شعر را می گسترانند، دیگری نگاه شاعرانه یی است که باید به آن مسلح شوید تا برای ادامه شعر در ذهن خود طرح تازه یی بیفکنید. پس شما خواسته و ناخواسته با تمام شعرها درگیر می شوید. نمی توانید نسبت به هیچ یک از فضاها بی اعتنا باشید. اصلاً خاصیت این دفتر شعر همین است. فرم آن را می توان به کتابی تشبیه کرد که صفحه راستش را شاعر نوشته و صفحه مقابلش را شما باید پر کنید. برای خواندن این همه پرسش راهی جز این ندارید. یعنی شاعر توانسته به شکل خلاقانه یی شما را از همان ابتدا در تجربه سرودن شعر شریک کند.

(و حیفم می آید از طرح روی جلد کتاب نگویم که هوشمندانه تصویر انعکاس درخت هایی در آب را پیش چشم می آورد و در بالای آب و تصویر درخت ها و کوه، آسمان خالی است و «راستی چرا» همان جا در آسمان خالی نوشته شده است. راستی چرا آسمان خیال خیلی ها اینقدر خالی است که حاضر نیستند حتی به شعرهای نرودا فکر کنند؟)

نرودا جزء شاعران خوش اقبالی است که چاپ آثارش میلیونی بوده چراکه او توانسته در دفترهای شعرش حس تمامی مخاطبان را برانگیزد. او خود را شاعری اهل شیلی نمی داند بلکه گویی در عین اینکه به مسائل کشورش توجه دارد از فرانسه و آلمان هم غافل نیست. او به همین دلیل شاعری جهانی است. وقتی می گوید یا بهتر است بگویم می پرسد؛ «در فرانسه/ بهار این همه برگ را از کجا می آورد؟» به طبیعت در مفهوم عام آن می پردازد. وقتی چند خط بالاتر می پرسد؛ «اگر بمیرم و ندانم چه وقتی است/ ساعت را از که بپرسم؟» به یک مفهوم ازلی- ابدی می پردازد. او در ابتدای شعر از مرگ می گوید و در بند بعدی به بهار فرانسه می پردازد. به تولد. مرگ را با دو پرسش در تقابل هم قرار می دهد. این پرسش همیشگی است که به واسطه چفت میان دو تصویر در قالب دو پرسش به ذهن متبادر می شود. ایستادن یک قطار زیر باران از نظر او تصویری اندوهبار است. این قطار می تواند نماد زندگی باشد؛ زندگی ساکنی زیر باران. این تصویر فقط به شیلی محدود نمی شود بلکه به تمام زندگی و مرگ و اندوه مربوط است. در تمام شعرهای این دفتر این گونه تقابل ها در کنار هم قرار می گیرند.

تقابل و تضاد اصل زیبایی شناسانه شعری است که او متداوماً از آن کمک می گیرد. از دل این تقابل ها است که ما وارد فضای سپید پاسخ ها می شویم. پاسخ پرسشی مانند برگ ها چرا وقتی زرد می شوند، خودکشی می کنند چه می تواند باشد؟ این آخرین بند شعر شماره پنج دفتر است و بند بالایی این شعر می پرسد درخت گلابی برگ های بیشتری دارد یا رمان در جست وجوی زمان از دست رفته. او مفهوم زمان، رمان پروست و زرد شدن برگ ها را در کنار هم می گذارد. از این همنشینی یک یا چند مفهوم یا چند پاسخ در ذهن ما پدید می آید؛ یکی همان مساله گذرا بودن زمان، دیگری زمانی که از دست می رود و بازنمی گردد و بعد خزان برگ های شاید همان درخت گلابی. یعنی زوال و زمان و زوالی که در زمان صورت می پذیرد مساله اصلی این شعر است. پاسخ های این شعر می توانند به بارهای ارزشی نزدیک شوند و می توانند فارغ از ارزش مثبت یا منفی به خود مفهوم از میان رفتن بپردازند. نرودا در این دفتر بارها قراردادهای بشری را زیر سوال می برد.

ما را دعوت می کند به همان سطر معروف شاعر کاشان؛ «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید» وقتی می پرسد دانه های یاقوت چه می گویند، وقتی با آب انار روبه رو می شود و بعد در پی آن از ما می پرسد؛ «چرا پنجشنبه وسوسه نمی شود/ پس از جمعه بیاید؟» او از قول زمین در پایان شعر می گوید که از روییدن بنفشه اندوهگین می شود. اندوه زمین را چنین برساختن آن هم به واسطه گل بنفشه شاید آشنایی زدایی کامل از قراردادهای ذهنی ماست. شاعر خود را جای لاک پشت، درخت، زمین، ماه، کت، پاییز، رنگ آبی و... می گذارد. اینهمانی های شکل گرفته متعددند. همه سر آن دارند که جهان را به شکل تازه یی تفسیر کنیم. او از تعبیرهای نو هرگز غافل نمی شود و اقبال بالای این شعرها و شعرهای دیگر نرودا در تصویرپردازی های درخشان اوست. به این تابلو بیایید نگاه کنیم؛ «هندوانه به چه می خندد/ وقتی خنجر به گلویش می نهند؟» خندیدن هندوانه با دندان های سیاه و صورت سرخ او را به آدمی تبدیل می کند که هنگام کشته شدن لبخند به لب دارد؛ تصویر سوررئالیستی که تابلویی درخشان را فرارویمان قرار می دهد.

او از پری دریایی به شکل مستقیم سخن نمی گوید ولی به آوازی اشاره می کند که در ژرفنای یک دریاچه متروک از حنجره کسی سر داده شده است. او چه کسی است؟ پری دریایی یا دریاچه متروک نمادی است از تنهایی انسان و صدایی که از این آدم به سختی شنیده می شود. شما می توانید برای این پرسش فکری کنید و هزار پاسخ برای این پرسش ساده در نظر آورید. او از نظم خوشه انگور می گوید. از هماهنگی اش. چگونه او ما را دعوت می کند که به این نظم توجه کنیم؟ در این شعر او از انگور به ناپالم می رسد. از نظم به بی نظمی و مرگ و جنایت. به اینکه کسی چرا به حرمت انگور جنگ را متوقف نمی کند. ایجاد هماهنگی میان انگور و بمب جداً ساده نیست. تصور کنید در سطرهای نانوشته همین شعر دانه های انگور جای انسان های ویتنامی می نشینند؛ آدم هایی که له می شوند و از میان می روند. کسی به نظم حیات شان وقعی نمی نهد.

و باز یادمان نرود که او ویتنام را مساله خود می داند. از سیاست روز جهان هرگز در تمام طول حیاتش غافل نبود و به همین دلیل شعرش مرز نمی شناسد. او وقتی سراغ ونزوئلا می رود، می گوید آنجا روشنایی را جعل کردند. تمام مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامونش را به نقد می کشد.اصلاً کارکرد این پرسش ها دوگانه است؛ یکی دوباره اندیشیدن به تمام آنچه فکر می کرده ایم که می شناسیم شان و دیگری به نقد کشیدن مسائل و تصاویر امروزی انسان امروز. او از روح انسانی می گوید وقتی می پرسد؛ «نام گلی که / از پرنده یی به پرنده یی دیگر می پرد چیست؟» اگر روحی چنان بی قرار می شود که به همه جا سرک می کشد و قواعد را در هم می شکند نامش چیست؟ وقتی یک گل از پرنده یی به پرنده دیگر پر می زند چرا من و تو نتوانیم؟ او آرام و بی صدا ما را دعوت می کند به دوباره تجربه کردن یا تجربه نو از سر گذراندن و سرانجام زیباترین تعبیری که در پرسش های این کتاب سخت و زیبا به چشمم آمد پرسش آخرین شعر ۲۱ است؛ «می توانم از کتابم بپرسم / آیا واقعاً من نوشته امش؟» او باور ندارد که کتاب خود را خود نوشته باشد. گویی به نابخودی شعرهایی اشاره دارد که اتفاقاً از غور کردن در تمام مسائل پیرامون او پدید آمده اند. اما او خود کتاب را باور ندارد. به فاعلیت خود ایمان ندارد.

برای خود نقش خالق قائل نیست مگر کتاب خودش به زبان آمده، بگوید، پابلو، تو مرا نوشته یی. چنین است که در پایان هر شعر ما به فضای لایتناهی تخیل شاعر وارد می شویم؛ فضایی که سراسر سپید است. پر است از پاسخ های شاعرانه و غیرشاعرانه که می توان ساعت ها، روزها، سال ها به آن اندیشید. او مقوله زمان را درهم می ریزد. به هیچ قراردادی وفادار نمی ماند. امری جزمی برای او متصور نیست. به ریاضی اعتقادی ندارد. از چشم او همه چیز، همه رخدادها و همه اتفاقات محل تردید و تامل و نقد دارد. از کنار هر چیزی چنان می گذرد که گویی بار اولی است که آن را دیده و چنان شگفت زده است که سعی می کند با پرسشی به تعریف تازه یی از هستی برسد. او به ما می آموزد که چگونه بی بال و پر پرواز می کند و بدون چرخ می چرخد. اینچنین شیدایی را بگذارید کنار تلخی هایی که از مرگ و قتل و جنایت می گوید. بگذارید کنار وقت هایی که از طبیعت می گوید. بگذارید میان لحظه هایی که از عشق می گوید. بگذارید کنار تصویری که از زندگی می دهد؛ «زندگی ما تونلی نیست / میان دو روشنایی مبهم؟»

اینچنین زندگی نرودا و شعرش آیینه یکدیگر می شوند و ما از دیدن هر دو سیر نمی شویم هرگز، همیشه، تا شعر باقی است، ابدیتی از این دست فناناپذیر است.

لادن نیکنام