پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

كوه سرگردان در راه


كوه سرگردان در راه

تجربه دیدار با سیمین دانشور در یكی از چهارشنبه های اواخر شهریور اتفاق افتاد چهارشنبه ساعت ۱۰ صبح از كوچه های ناآشنای دزاشیب عبور كردیم تا به آدرسی برسیم كه در آن با تاكید به در سبزرنگ خانه اش اشاره كرده بود شنیده بودم دانشور بسیار دقیق و وقت شناس است برای همین شش دقیقه در كوچه ای كه خانه زیبای دانشور در آن جای گرفته بود, قدم زدم و قدم زدم

تجربه دیدار با سیمین دانشور در یكی از چهارشنبه های اواخر شهریور اتفاق افتاد. چهارشنبه ساعت ۱۰ صبح از كوچه های ناآشنای دزاشیب عبور كردیم تا به آدرسی برسیم كه در آن با تاكید به در سبزرنگ خانه اش اشاره كرده بود. شنیده بودم دانشور بسیار دقیق و وقت شناس است. برای همین شش دقیقه در كوچه ای كه خانه زیبای دانشور در آن جای گرفته بود، قدم زدم و قدم زدم. ساعت ۳۰/۱۰ با اولین زنگ، پرستار بانو دانشور در سبز را باز كرد و من و همكارم شیما بهره مند با سیمین دانشور روبه رو شدیم. فضای خانه ساكت، مرموز و غریب بود. دانشور با نگاهی مسلط و محكم من را به طرف مبلی فرستاد كه بعد فهمیدم خیلی ها بر آن نشسته اند. دیوارهای خانه قدیمی پوشیده بود از عكس ها و نقاشی ها، از تصاویر جلال آل احمد گرفته تا نقاشی های مادر بانو دانشور كه فرمی رئالیستی داشت. بر آن دیوارها، تصاویر دانشور اعم از نقاشی و یا عكس من را محاصره كرده بود. آرامش خانه و تسلط روحی عجیبی كه دانشور بر من داشت، باعث شد تا با وجود مصاحبه های فراوان سال های گذشته، هول شوم و كمی طول بكشد به اطراف و اكناف تسلط پیدا كنم. دانشور آرام حرف می زند و دائم می خواهد كه چای خود را تا قطره آخر بنوشم... سر حال است و رد عمر به چهره اش به او جذبه و حالتی خاص بخشیده. كلمات را با دقت بر زبان می آورد و در عین حال با تحكم حرف می زند. در رفتارش نوعی جذابیت و قدرت مادرانه وجود دارد كه باعث می شود تو مراقب كلمات و نظراتت باشی و همین امر به اقتدار او می افزاید. در آن فضا كه تو را دربرگرفته، زمان می ایستد و تو تلاش می كنی تمام جزئیات و رنگ ها را به خاطر بسپاری. تلفن زنگ می زند و دانشور با دقت و علاقه با فرد آن سوی خط حرف می زند. صدای زنگ تلفن، سكوت چند لایه فضا را برهم می زند و نگاهت به آرامی می چرخد سمت حیاط. سمت درختان و سمت رویاهایی كه در امتداد نگاه نویسنده به درختان كهنسال شكل گرفته است. دانشور نویسنده سووشون، با لهجه دلنشین شیرازی و به همراه خاطرات و یادها زندگی می كند. حافظه فوق العاده ای دارد، آنقدر فوق العاده كه به سادگی و با ذكر كوچكترین جزئیات از اتفاقی مثلاً در دهه ۵۰ میلادی در نیویورك می گوید. كنسرتی كه در آن شركت كرده و با حالی نوستالژیك از آن یاد می كند. دیدار بانو دانشور برای من تنها انجام یك مصاحبه نبود. بلكه درك واقعیتی بود كه از آن به عنوان «مادرسالار» یاد می كنند. دانشور بدون شك تنها مادرسالار ادبیات ایران است. اولین رئیس كانون نویسندگان، مهمترین نویسنده زن ایرانی، كسی كه سووشون اش از سوی بنیاد بوكر در كنار بوف كور و شازده احتجاب به عنوان برترین آثار صدسال ادبیات داستانی انتخاب شده و... مصاحبه می كنم و در میان صحبت هایم از آدم های دور و نزدیك می پرسم. از همه به نیكی می گوید «مادرانه» و عاطفی، از شاملو، ساعدی، براهنی، امام موسی صدر (كه بارها برای دیدار به آن خانه آمده)، نصرت رحمانی و... از جلال هم می گوید با تامل و مكثی بیشتر... از دیدارهای خود با امام خمینی یاد می كند و از فضای سیاسی _ اجتماعی این روزگار و در نهایت از تنهایی اش می گوید... سیمین دانشور در نهایت از روزگاری می گوید كه در پوست زمان جا خوش كرده و به اندك اشاره ای در فضا رها می شود. تلفن زنگ می زند و استاد اغلب می داند چه كسی پشت خط است. دوستان و شاگردانش راس ساعتی خاص مدام احوال او را می پرسند و این امر مدت ها است كه ادامه دارد. در آن خانه كه نویسنده بزرگ تنها بر صندلی اش تكیه زده، همه چیز نشانی از ادبیات دارد. ادبیات و نوشتن كه دانشور قسمت اعظمی از عمر هشتادوچهارساله خود را در هوای آن نفس كشیده است. از در سبز بیرون می آیم. نگاهی به خانه می اندازم و دود سیگار را به آسمان باشكوه تهرانی می فرستم كه سیمین دانشور هر روز صبح به آن نگاه می كند.

•••

سیمین دانشور با آنكه اهل شیراز است اما به دلیل سال ها حضور و زندگی در تهران به یكی از نمادهای فرهنگی این شهر تبدیل شده است. او در بسیاری از آثار خود راوی فضای شهری تهران می شود و این شهر به خصوص در آثار بعد از سووشون جزء لاینفك ساختار داستانی وی می شود. از او درباره تهران می پرسم و روزگاری كه در آن به سر می برد. سیمین دانشور می گوید: «تهران دیگر برای من غیرقابل تحمل شده است. به تعبیری دیگر مانند جوهری كه روی كاغذ آب خشك كن چكانده و پهن شود شهری خرچنگ- قورباغه ای شده است. ۱۴ میلیون جمعیت، آلودگی صدا، هوا، ازدحام ماشین ها و فاجعه های فراوان خسته ام كرده. وقتی جمعیت زیاد باشد فجایع رخ می دهد و كار از دست همه خارج می شود. من پیشنهاد می كنم اگر عملی باشد تهران را به شهری فرهنگی- هنری تبدیل كنند و پایتخت را به جای دیگری منتقل كنند. سالن های تئاتر، گالری ها، پاتوق های نویسندگان و... در تهران باشد و مراكز اداری - حكومتی به شهری دیگر منتقل شود. در ضمن فكر می كنم پایتخت باید رودخانه داشته باشد مثل اصفهان حتی می توانند بین این دو شهر قطار سریع السیر بكشند و همین باعث خلوت شدن تهران و آرام شدنش می شود. پایتخت باید وسعت داشته باشد و اصفهان این گونه است. شهری بزرگ و تاریخی كه از اطراف هم وسیع و قابل گسترش است. فكر می كنم هرچه هزینه هم داشته باشد می ارزد كه پایتخت از تهران به اصفهان منتقل شود و این یك قدم شجاعانه است.» دانشور از طبقه ای فرهیخته و خانواده ای اصیل برخاسته است. او در دوره ای داستان نویسی را آغاز می كند كه حضور زن به عنوان نویسنده امری خرق عادت بود و به نظر من كاری را كه فروغ در شعر انجام می دهد دانشور در داستان ترسیم می كند. حال سئوال این است كه او به عنوان یك زن داستان نویس چگونه از بافت سنتی ایران فاصله می گیرد. دكتر دانشور می گوید: «به واقع من اولین زنی هستم كه داستان نویس بودن را به صورت حرفه ای پیش گرفت. قبل از من هم افرادی بودند مانند امینه پاكروان كه البته به فرانسه می نوشت ولی فارسی را خوب نمی دانست اما به شكلی تثبیت شده من اولین زن نویسنده ایرانی هستم. اولین اثرم آتش خاموش را در ۲۲ سالگی نوشتم و در ۲۷ سالگی چاپ كردم البته این داستان مشق اول من بود. وقتی هم كه آن را به صادق هدایت نشان دادم و نظرش را خواستم به من گفت اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چه كار كن دیگر خودت نخواهی بود. بنابراین بگذار دشنام ها و سیلی ها را بخوری تا راه بیفتی. من هم همین كار را كردم. بعد در سال ۱۹۵۲ به آمریكا رفتم و در دانشگاه استنفرد كه یكی از بهترین و گران ترین دانشگاه های آمریكا است مشغول به تحصیل شدم. البته من بورسیه بودم و نزد دكتر والاس استنگر داستان نویسی و نزد فیل پریك نمایشنامه نویسی خواندم. همان موقع دو داستانم در استنفورد شورت استوری منتشر شد. وقتی از آمریكا برگشتم، شهری چون بهشت را نوشتم كه ده ها قدم از آثار قبلی ام جلوتر بود. من در آمریكا تكنیك، فضاسازی، مكان و محیط داستانی را آموختم و در واقع از مدرن ترین شیوه های روایی داستان آگاه شدم. یادم می آید قصه آخر شهری چون بهشت ترجمه شد. قصه صورت خانه كه روایتی از یك تئاتر سنتی است. از آن روزگار تا به امروز كتاب های زیادی نوشته ام كه شاید حورا یاوری منتقد به خوبی درباره كلیت آنها نظر داده است و آن اینكه دانشور راوی داوری تاریخ است. من نشان داده ام كه هر گوشه ای از این مملكت جزیره سرگردانی است و ما ملتی سیه روزگاریم كه در هر دوره تاریخی با حضور اقوام مختلفی مانند ترك، مغول و تیموری و... روبه رو بوده ایم. برای من این تاریخ و این سرگردانی مهمترین دغدغه درونی بوده است. ما راه خشكی اروپا، آفریقا و آسیا بودیم و به همین دلیل بود كه در جنگ دوم ما را پل پیروزی گفتند. انگلیس ها خط راه آهنی كشیدند تا آذوقه به روس ها برسانند و من آن فضا را در سووشون نوشته ام و می توان به آن رجوع كرد.» سیمین دانشور نویسنده ای بوده كه تا به امروز به اصول واقع گرایی در داستان تاكید داشته است. او حتی در نقدی كه بر آثار اویسی نقاش می نویسد گفته كه آبستره در نگاه وی و آثار وی را نمی پسندد. او روایت های آبستره و انتزاعی را نمی پسندد و همواره بر رئالیسم اصرار داشته است. سئوال این است كه چرا دانشور اینچنین بر واقع گرایی داستانی اصرار داشته و خود نیز یكی از شاخص ترین نمایندگان آن در داستان ایرانی است. او می گوید: «شاید من آن نقد را نوشته باشم درست یادم نمی آید. اما نقاشان ما اكثراً غرب گرا هستند. چهره هایی مانند ضیاء پور، محصص، اویسی و... از این نمونه هستند. در هر حال آبستراكسیون و انتزاع چارچوبی مبهم است و به پیچیده نشان دادن جهان تمایل دارد. اما ملت ما، ملت باسوادی نیستند و تعداد آد م های باسواد و هنرشناس ما بسیار كم است. بنابراین هنرهای ما باید به سمتی روند كه بتوانند فهم مردم معمولی را هم ارضا كنند.

این مردم نمی توانند آبستراكسیون را بفهمند.مثلاً آقای محصص تابلوهایی دارد كه گاه خود من در درك آنها مشكل دارم و گاه به سختی آن را می فهمم پس مردم عادی چه كنند. پدر من درآمد تا بتوانم به این نثر ساده دست پیدا كنم. ما در دوره دكترای ادبیات در دانشگاه تهران با اصول استادی مانند فروزان فر روبه رو بودیم كه می گفت اگر وصاف را می خوانید باید نمونه نثری مانند آن بنویسید و یا بیهقی را باید به سبك خود او بنویسید (جالب اینكه نثر بیهقی بسیار ساده است و همین هم باعث زیبایی تاریخ او شده است) بنابراین من با توجه به این تجربیات فكر نمی كنم ملت ایران بتواند با فرم های انتزاعی خو بگیرد. البته من این فرم ها را رد نمی كنم و هر كس می تواند سلیقه و اصول خودش را داشته باشد. اما در همان نقاشی مثلاً به این كار پروانه اعتمادی نگاه كن (خانم دانشور به تابلوی پروانه اعتمادی كه بر دیوار است اشاره می كند) دقیقاً به نقاشی سنتی ایرانی نظر دارد. خطوط در این نقاشی به مانند هنر اسلامی دایره وار هستند كه اشاره به سیطره خداوند بر محیط دارند. این كار و نمونه این آثار را همه می فهمند و دوست دارند... بنابراین من انتزاع را در ایران قبول نمی كنم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.