چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

شمعی در باد


شمعی در باد

سینمای ملودرام

شاید یکی از قالب‌های سینمایی که می‌توان در آن به خلاقیت و شکوفایی فراوان دست زد و بیننده را کاملاً با خود همراه کرد، «ملودرام»، «رمانس» یا به اصطلاح «سینمای عاشقانه» باشد، چرا که هر جا صحبت از عواطف و احساسات انسانی است زبانی مشترک سر بر می‌آورد که برای همه قابل لمس است.

سینما سال‌هاست روزهای درخشان و صفحات زرینی را با نگاه‌ها، اشک‌ها، التماس‌ها، وصل‌ها و فراق‌های شخصیت‌هایش سپری کرده و چه‌بسا سالن‌های تاریک سینما که شاهد خیس شدن گونه‌های تماشاگران خود و یا لبخندهای شیرین آن‌ها بوده است. با این وصف می‌توان گفت ملودرام جزو آسیب‌پذیرترین قالب‌های سینمایی است و شمار آثار نازلی که در این زمینه ساخته شده کم نیست؛ به‌طور قطع یکی از نمونه‌های بارز این واقعه «بالیوود» است، کارخانه‌ی ساخت سطحی‌ترین و مبتذل‌ترین داستان‌های عاشقانه‌ی تاریخ سینما بر اساس فرمولی تکراری و کلیشه‌شده که گویی هیچ‌گاه پایانی بر آن نیست، هرچند شعور مخاطبین نیز در هدایت سینمای هر کشوری مؤثر است. البته این بیماری مسری متأسفانه سینمای ما را هم از گزند خود مصون نگذاشته و هر ساله شاهد ساخته شدن ملودرام‌های آبکی، سطحی و یک بار مصرف هستیم که حتی شعور بیننده را هم به سخره می‌گیرند، در حالی که این گونه با همه‌ی بر لبه‌ی تیغ بودنش در این روزهای مدرنیسم و در جهانی که پول و قدرت بر همه چیز ارجح است، می‌تواند مرهمی بر زخم‌های انسان معاصر باشد.

به طبع ملودرام تنها زمانی می‌تواند تأثیرگذار و فراموش‌نشدنی باشد که شخصیت‌هایش واقعی و مستحکم بوده و موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرند استثنایی و یا دستِ کم حاوی نکات برجسته‌یی باشند که بیننده را تحت تأثیر خود قرار دهند و عمیقاً به قلب او نفوذ کنند، به همین علت است که داستان‌های عاشقانه‌ی بزرگ تاریخ سینما همواره حامل پیام‌های عظیم‌تری نیز بوده‌اند. گاهی یک رابطه‌ی احساسی و یا کشمکش‌های عاطفی آدم‌ها بهانه‌یی برای به تصویر کشیدن شرایط زمانی و موقعیت‌های سیاسی و اجتماعی یک جامعه بوده است، البته این یک قانون همیشگی نیست اما قطعاً می‌تواند هویت متفاوتی به ملودرام ببخشد و پایه‌هایش را مستحکم کند، همان‌طور که راز ماندگاری فیلم‌هایی مثل «کازابلانکا» و «بر باد رفته» را باید در آن جست.

به هر ترتیب همواره در فهرست برترین فیلم‌های تاریخ سینما آثار ملودرام جایگاه ویژه‌یی دارند و این خود نشان از قوت و قدرت این گونه‌ی سینمایی و اثری است که عواطف انسانی می‌تواند بر مخاطبین داشته باشد و اگر در زمانه‌ی ما تعداد آثار برجسته‌ی این گونه انگشت‌شمار است، بیش‌تر باید آن را در سطحی‌نگری و ضعف فیلمسازان جست‌وجو کرد تا محکوم کردن کلیت گونه‌ی ملودرام. نگاهی به برجسته‌ترین آثار این گونه ما را به یاد روزهای طلایی سینما می‌اندازد و صف‌های طویلی که برای دیدن اشک‌های «اینگرید برگمن» در «کازابلانکا»، مصیبت‌های «ویویان لی» در «بر باد رفته»، معصومیت و وقار «اُدری هیپبورن» در «تعطیلات رُمی» و اندوه «رایان اُنیل» در «داستان عشق» کشیده می‌شد. تهیه‌ی فهرست کاملی از درخشان‌ترین آثار سینمای ملودرام کار مشکلی است، سعی می‌شود به اختصار و به عنوان نمونه شاخص‌ترین‌ها را مرور کنیم.

۱) کازابلانکا (‍Casablanca)

مایکل کورتیز، ۱۹۴۲

«کازابلانکا» از آن دسته رمانس‌های نایاب در تاریخ سینماست که پس از گذشت ۶۶ سال از زمان ساختش هنوز طراوت و شادابی خود را از دست نداده است؛ یک نمونه‌ی کامل سینمایی! راز ماندگاری آن را باید در تبدیل شدن شخصیت‌هایش به اسطوره جست‌وجو کرد، اسطوره‌هایی که هر گاه آن‌ها را می‌نگری گویی هنوز زنده‌اند.

در جایی از فیلم «ریک بلاین» (همفری بوگارت) به «ایلزا» (اینگرید برگمن) می‌گوید: «مشکلات سه‌تا آدم کوچولو تو این دنیای دیوانه چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد»، در حالی که این آدم‌ها آن‌قدر پراهمیت می‌شوند که خود بخشی از تاریخ را می‌سازند.

معصومیت «اینگرید برگمن» در تقابل با لاابالی‌گری «همفری بوگارت» و وقار «پل هنرید» مثلث غریبی می‌سازد که بسیار نایاب است ...

در کازابلانکا سنت واقع‌گرایانه‌ی استودیو وارنر به شکل معماگونه‌یی با ظرافت و شور و هیجان همراه می‌شود. مضمون فیلم - که در شرایط فشار نظام سرمایه‌داری با هزینه‌ی کم و طی چند روز ساخته می‌شود - شرح یک مثلث عشقی است؛ ماجرای عشقی بی‌سرانجام که آمیخته شدن آن با سیاست و ارایه‌‌اش در فضایی تازه - جنگ جهانی - درک فیلم را خارج از ظرفیت تماشاگر می‌سازد، با این حال در نهایت هم تماشاگر و هم دست‌اندرکاران ساخت فیلم سهم خود را دریافت می‌دارند.

۸ نامزدی اسکار و ۳ جایزه‌ی اصلی بهترین فیلم سال، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه بخشی از سهم کازابلانکاست ...

شاید یکی از مهم‌ترین بخش‌ها در سینمای ملودرام فیلمنامه باشد و کازابلانکا بهترین مصداق بر این ادعاست؛ قوت و درونمایه‌ی اصیل اثر از فیلمنامه‌ی درخشان «هوارد کاچ» مایه می‌گیرد، گفت‌وگویی بی‌جا و بداهه در کار به چشم نمی‌خورد، همه چیز حساب‌شده است، گفت‌وگوها به تن شخصیت‌ها می‌چسبند و فرق یک داستان عاشقانه‌ی واقعی با یک اثر توخالی و تصنعی این‌جا مشخص می‌شود، چرا که همه ریک و ایلزا را باور می‌کنند و سرنوشت آن‌ها برایشان مهم می‌شود، با آن‌ها می‌خندند و با آن‌ها گریه می‌کنند. در سینمای ملودرام اگر شخصیت‌پردازی ضعیف باشد، باورپذیری خود را به سادگی از دست می‌دهد و دیگر قابلیت ارتباط با مخاطب را نخواهد داشت؛ این نکته‌ی مهمی است که متأسفانه کم‌تر به آن توجه می‌شود. فیلمبرداری فوق‌العاده‌ی «آرتور ادسن» در کنار موسیقی شاهکار «مکس استاییز» و نبوغ «مایکل کورتیز» کازابلانکا را در میان شعله‌های جنگ جهانی به مرهمی بر زخم‌های جنگ تبدیل می‌کند. از شاخصه‌‌های مهم دیگر این نوع سینما، بازیگری است که کازابلانکا کلاس درسی برای آن محسوب می‌شود. جایگزین کردن بازیگران دیگری به جای اینگرید برگمن و یا همفری بوگارت دور از ذهن است و این انتخاب درخشان خود به ماندگار شدن اثر کمک شایانی کرده است. پایان‌بندی درخشان اثر با درونمایه‌ی فدا کردن عشق برای نجات بشریت، در کم‌تر فیلمی این‌قدر باورپذیر و تأثیرگذار است. ریک، ایلزا را از دست می‌دهد اما به چیزی زیبا و اصیل مثل شرافت و وجدان جمعی دست می‌یابد. ایلزا ارزشمندتر از آن است که یک مرگ معمولی در انتظارش باشد. او در باطن، آن‌طور که در سینما و فقط در آن‌جا معرفی می‌شود، الگویی غیرقابل تقلید را ارایه می‌دهد. ایلزا از آن‌ چه در زندگی می‌تواند وجود داشته باشد تصوری پایدار می‌سازد و به کمک آن، همه‌ی هستی را به یک لحظه‌ی رومانتیک وصل می‌نماید.

۲) بر باد رفته (Gone with Wind)

ویکتور فلمینگ، ۱۹۳۹

اگر نام این فیلم را بزرگ‌ترین ملودرام تاریخ سینما بگذاریم، گزاف نگفته‌ایم؛ «بر باد رفته» محصول جاه‌طلبی و ولع تهیه‌کننده‌ی بزرگی به نام «دیوید اُ. سلزنیک» است، مردی که سعی داشت کارهای غیرممکن را ممکن سازد.

عظیم‌ترین نمایش تاریخ آمریکا بر پرده‌ی سینما را می‌توان در این فیلم مشاهده کرد. فیلم به‌شدت به رمان «مارگارت میچل» وفادار است و آن را بی‌هیچ کم و کاستی به نمایش گذارده است. بر باد رفته یادگار روزهای طلایی هالیوود است، آن روزهایی که مجسمه‌ی اسکار واقعاً گرانبها بود. از همان ابتدا می‌توان حدس زد که فیلم بزرگی در پیش است؛ با آن موسیقی آتشین «مکس استاییز» و بازی‌های بی‌نظیر «کلارک گیبل» و «ویویان لی» که در اوج درخشش خود هستند، چهار ساعت و بیست‌وپنج دقیقه‌ی توفانی که لحظه‌یی رهایتان نمی‌کند و شما را در دل وقایع و حوادث اثر و در پیچ و خم روابط انسانی غرق در خود می‌کند.

ملودرام‌های بزرگ همواره پس‌زمینه‌های بزرگ دارند و چه پس‌زمینه‌‌یی بزرگ‌تر از وقایع خونبار جنگ‌های داخلی آمریکا، وقایعی که به زندگی شخصیت اصلی‌اش «اسکارلت اوهارا» گره خورده است و درس‌های بسیاری به او می‌آموزاند.

فیلم حاصل تلاش سه کارگردان - کیوکر، فلمینگ و سم‌وود - و بیش از ۲۰ نویسنده‌ - از جمله اسکات فیتز جرالد معروف - است؛ هرچند بعد از اخراج کیوکر توسط سلزنیک، عملاً فیلم را فلمینگ کارگردانی کرد و همین کار او را با بر باد رفته جاودانه ساخت.

با همه‌ی مشکلاتی که ساخت فیلم برای عواملش در بر داشت، محصول اثری کلاسیک، بدیع و درخشان بود که هنوز در هر فهرستی از بهترین‌های تاریخ سینما جای دارد.

صرف هزینه‌ی چهار میلیون و هشتصدوپنج هزار و هفتصدونود دلاری برای ساخت این اثر بیهوده نبود، بعید می‌دانم هیچ‌گاه هالیوود تا این حد از ساختن فیلمی به خود بالیده باشد. نامزدی ۱۳ اسکار و ربودن ۸ جایزه‌ی اصلی بخشی از عظمت بر باد رفته را به معرض نمایش می‌گذارد. فیلم تا پایان ماه می ۱۹۴۱، بیست میلیون دلار فروش کرد و جزو موفق‌ترین‌های تاریخ سینما در گیشه نیز گردید.

ملودرام هرچه پرزرق و برق‌تر و باشکوه‌تر باشد، در چشم بیننده بزرگ‌تر جلوه می‌کند و همگان آن را بیش‌تر دوست خواهند داشت.

هالیوود با نمایش این فیلم در آن دوران چهره‌ی پرثمر خود را عرضه کرد و نشان داد که آدمی تا چه اندازه تواناست و اگر بخواهد چه چیزهایی را می‌تواند به همنوع خود هدیه کند. بر باد رفته را باید اوجِ ملودرام حماسی نامید، تجربه‌یی که هر کس با لمس آن به این زودی‌ها فراموشش نخواهد کرد.

۳) سابرینا(Sabrina)

بیلی وایلدر، ۱۹۵۴

یکی از لطیف‌ترین ملودرام‌های تاریخ سینما، اثر فوق‌العاده‌‌یی از بیلی وایلدر ... «یکی بود یکی نبود؛ در ساحل شمالی لانگ آیلند، در حدود سی مایلی نیویورک، دخترک کوچکی بود که در ملک بسیار بزرگی زندگی می‌کرد ...» و به این ترتیب رومانتیک‌ترین و پرآب و تاب‌ترین فیلم وایلدر آغاز می‌شود، قصه‌ی دختر راننده‌یی که عاشق پسر سربه‌هوای خانواده‌ی متمولی می‌شود که پدرش در استخدام آن‌هاست. «سابرینا» به پاریس می‌رود و با شکفتگی کامل بازمی‌گردد و تمام زندگی خود و اطرافش را دگرگون می‌کند.

طلسم فیلم امروز هم به همان قوت سابق است. فیلم با زیبایی تمام طراحی شده و «اُدری هیپبورن» بازی مسحورکننده‌یی دارد، - نام او به بهترین ملودرام‌های تاریخ سینما گره خورده است و بدون او بخش عمده‌یی از احساسات ناب تصویری محو خواهد شد. فیلم سرشار از برازندگی و جذابیت است، یک درام عاشقانه که آرام‌آرام زیر پوست‌تان تزریق می‌شود و شما را قلقلک می‌دهد. حضور «همفری بوگارتِ» ترشرو در کنار «ویلیام هولدنِ» سرزنده و شوخ هم به فیلم جلوه‌یی ویژه بخشیده است.

نامزد ۶ جایزه‌ی اسکار و برنده‌ی بهترین طراحی لباس برای ادیت‌هد - هرچند بیش‌تر کارها را ژیوانشی معروف انجام داده بود - جزو آثار ماندگار وایلدر و این گونه است و مانند یک فانتزی کودکانه در دنیای بزرگ‌ترهاست ... هنوز هم اشک‌های ادری هیپبورن تأثیرگذار است.

۴) بلندی‌های بادگیر (Wuthering Heights)

ویلیام وایلر، ۱۹۳۹

اقتباسی از رمان «امیلی برونته» نویسنده‌ی شهیر انگلیسی در اثری از «ویلیام وایلر» - که بعدها با اثر حماسی بن‌هور به اوج شهرت و افتخار رسید - شاید هم‌زمانی پخش آن با بر باد رفته بود که آن را در اسکار ناکام گذارد؛ این عشق تراژیک دوره‌ی ویکتوریایی با فیلمبرداری سیاه و سفید و اسکاری «گِرگ تولند» روی پرده‌ کاری دیدنی است.

«لارنس اولیویه» ادعا می‌کند در این فیلم بوده که از ویلیام وایلر یاد گرفته چگونه بازی کند. فیلم لحظات به‌یادماندنی زیادی دارد. «مرلی اُبرن» و لارنس اولیویه زوج فوق‌العاده‌یی‌اند.

«بلندی‌های بادگیر» در ۱۹۵۴، ۱۹۷۰ و ۱۹۹۸ هم بازسازی شده است اما هیچ‌کدام گیرایی نسخه‌ی کلاسیک وایلر را ندارند.

۵) تعطیلات در رُم (Roman Holiday)

ویلیام وایلر، ۱۹۵۳

ملودرامی به این شیرینی، وقار و زیبایی کم‌تر یافت می‌شود. «ادری هیپبورن» یک‌شبه به ستاره‌ی بی‌بدیل هالیوود تبدیل شد. معصومیت و صداقت چشم‌نوازی در بازی او دیده می‌شود که در تاریخ سینما کم‌نظیر است. فیلم پر از لحظات ناب رومانتیک است و بازی‌های فوق‌العاده‌ی «گریگوری پک» و «رادی آلبرت» به آن جلوه‌یی ویژه بخشیده است. شاید بتوان مدعی شد این فیلم بهترین ملودرام فانتزی تاریخ سینماست، مانند داستان پریان، روایتی سوررئال در دل داستانی رئال آن‌قدر خوب پرداخت شده که لحظه‌یی به خود شک راه نمی‌دهی که شاید خیالی بیش نباشد. ویلیام وایلر چیره‌دستانه این فانتزی کلاسیک را به تصویر می‌کشد. یکی از شاخصه‌‌های اصلی ملودرام وایلر بی‌مرز بودن آن است که هر سن و ملیتی را با خود همراه می‌کند و به شب‌های رم پیوند می‌زند. بی‌شک او جزو بزرگ‌ترین قصه‌گوهای تاریخ سینماست.

۱۰ نامزدی اسکار و ۳ جایزه‌ی بهترین بازیگر زن، بهترین فیلمنامه و بهترین طراحی لباس عیار این ملودرام را کاملاً مشخص می‌کند.

۶) رومئو و ژولیت (Romeo and Juliet)

فرانکو زفیرلی، ۱۹۶۸

این فیلم بهترین اقتباس از تراژدی عاشقانه‌ی «ویلیام شکسپیر» است. «فرانکو زفیرلی» به خوبی به لایه‌های زیرین شاهکار شکسپیر نفوذ کرده و آن را به تصویر کشیده و این خود نشان از درک عمیق اثر توسط اوست. اوج نبوغ زفیرلی در هدایت بازیگرانش است؛ «الیویا هوسیِ» ۱۷ ساله و «لئونارد ویتینگِ» ۱۵ ساله تحت رهبری او بهترین بازی‌ها را در نقش اسطوره‌های عشق و معصومیت به نمایش گذارده‌اند.

داستان کلاسیک شکسپیر با فیلمبرداری درخشان «دی سانتیس» و موسیقی درخشان و سوزناک «نینا روتا» هر قلبی را مملو از اندوه می‌کند. شاید بتوان گفت واقعی‌تر، ملموس‌تر و دوست‌داشتنی‌تر از این «رومئو و ژولیت» در هیچ نسخه‌ی دیگری نمی‌توانید بیابید. فیلم نامزد ۴ جایزه‌ی اسکار و برنده‌ی ۲ جایزه‌ی بهترین فیلمبرداری «دی سانتیس» و بهترین طراحی لباس «دانیلو دوناتی» شد.

۷) داستان عشق (Love Story)

آرتور هیلر، ۱۹۷۰

هرچند به خاطر اقتباس‌های متعددی که بعدها از این فیلم شد امروز به اصطلاح نخ‌نما به نظر می‌رسد اما در زمان خود غوغایی به‌پا کرده بود. این اثر جزو آن دسته آثاری است که از کتابش بهتر از آب درآمد. به خاطر موسیقی فوق‌العاده‌ی «فرانسیس لای» که از خود فیلم هم بعدها مشهورتر شد، تنها اسکار فیلم به او تعلق گرفت. «داستان عشق» از آن دسته ملودرام‌های تراژیک است که تمام سعی‌اش را می‌کند تا اشک بیننده را دربیاورد و البته در این کار موفق است. کارگردانی هوشمندانه و دقیق «آرتور هیلر»‌ داستان «اریک سیگل» را روح تازه‌یی بخشیده و توجه او به جزییات و هدایت خوب بازیگران، اثر قابل قبولی را ساخته است. «رایان اُنیل» و «آلی مک‌گراو» در ایفای نقش خود بسیار فوق‌العاده ظاهر شدند و این فیلم به این دلیل که تأثیر مستقیمی روی ملودرام‌های تراژیک بعد از خود گذاشت به‌شدت قابل توجه است. داستان عشق نامزد ۷ جایزه‌ی اسکار شد و ...

۸) دختر خداحافظی (The Goodbye Girl)

هربرت راس، ۱۹۷۷

فیلم «دختر خداحافظی» یک کمدی رومانتیک گرم و کم‌نظیر با فیلمنامه‌ی فوق‌العاده‌ی «نیل سایمون» است که اوج گفت‌وگونویسی و کشمکش شخصیت‌هاست. فیلم یک ملودرام موقعیت است و داستان انسان‌هایی که شرایط اجباری موجب بازگشت آن‌ها به زندگی می‌شود. بازی «مارشا میسون» و «ریچارد دریفوس» بی‌نظیر است. فیلمنامه و بازی‌ها آن‌قدر قوی است که کارگردانیِ کم‌نقص «هربرت راس» کم‌تر به چشم می‌آید. این فیلم نامزد ۵ جایزه‌ی اسکار و دریفوس برنده‌ی جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد گردید. بد نیست نگاهی به تعریف‌های «پالین کیل»‌ از این فیلم در کتاب «وقتی چراغ‌ها خاموش می‌شوند» بیندازید.

۹) وداع با اسلحه (Farewell to Arms)

چارلز ویدور،۱۹۵۷

«وداع با اسلحه» آخرین جاه‌طلبی «سلزنیک» بر پرده‌ی سینما، داستان عشقی - جنگی «ارنست همینگوی» در فیلمی از «چارلز ویدور» است. فیلم به اندازه‌ی کتاب گرم و آتشین است، فیلمنامه‌ی «بن هچت» فوق‌العاده است و «جنیفر جونز» و «راک هادسن» به نقش‌های خود کاملاً مسلط‌اند. حضور «ویتوریو دسیکا»ی کبیر هم در این فیلم در نوع خود جالب توجه است. وداع با اسلحه از آن ملودرام‌هایِ تراژیک جنگ جهانی است که به دل می‌چسبد. دیدن فیلم‌هایی که از آثار همینگوی ساخته می‌شوند، هر بار تجربه‌یی تازه است. این فیلم نامزد جایزه‌ی اسکار نیز شد.

۱۰) در یک شب اتفاق افتاد (It Happened one Night)

فرانک کاپرا، ۱۹۳۴

یک درام عاشقانه است که اولین فیلمی لقب می‌گیرد که هر ۵ جایزه‌ی اصلی اسکار را به خود اختصاص می‌دهد. موضوع فیلم، داستان عشق یک خبرنگار و دختری فراری است که در سفری با اتوبوس لحظات درخشانی را بر پرده‌‌ی سینما بر جای می‌گذارد. «کلارک گیبل» و «کلود کولبرت» هر دو شمایل سینمای کلاسیک هستند. فیلمنامه‌ی درخشان «روبرت ریسکین» نیز بر اساس داستان «اتوبوس شبِ» ساموئل هاپکینز آدامز پر از گفت‌وگوهای ظریف و زیباست.

این ده فیلم تنها نمونه‌هایی از نقاط اوج سینمای ملودرام هستند، فیلم‌های بسیاری باید در سیاهه‌ی بهترین‌های این گونه جای گیرند؛ فیلم‌هایی مثل «گربه روی شیروانی داغ»، «عصر بی‌گناهی»، «پاییز در نیویورک»، «ملکه‌ی آفریقایی»، «بابا لنگ‌دراز»، «افسر و آقا»، «خارج از آفریقا»، «ماه‌زده»، «خواب‌زدگان در سیاتل»، «دون خوان دی مارکو»، «صبحانه در تیفانی»، «چهره‌ی نمکین»، «پل واترلو» و ...

دنیای احساسات انسانی دنیای عجیبی است که اگر از آن استفاده‌ی درخشان شود معجزه می‌کند و پرده‌ی سینما را به آتش می‌کشد و در قلب‌ها برای همیشه باقی می‌ماند، در غیر این صورت شمعی است در باد و بسیار زود فراموش خواهد شد

امیرحسین بابایی