یکشنبه, ۲۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 16 March, 2025
آرزوهای یخ زده هانیکو در سطل چوبی

پیش از آغاز: دانشمندان اینطور میگویند که وقتی با دست راست کار میکنیم، نیمکره چپ یا به عبارتی نیمکره غربی و وقتی با دست چپ مشغول میشویم، نیمکره راست یا شرقی مغزمان فعال میشود.
این البته هیچ ارتباطی به موضوع ندارد، چون الان شما مشغول خواندن متنی درباره محصولات تصویری شرق آسیا هستید و نویسنده بیش از چپ و راست، به پنجههایی فکر میکند که مثل پنجه گربه تاب برداشتهاند و به جای اجرای فنون رزمی، واژه تایپ میکنند. او ـ نویسنده متن ـ مانده است که متن را با جیغی کشدار شبیه «خشم اژدها» آغاز کند یا اشکهای «اوشین» از آن انتهایی بدبختی؟! در نهایت گزینه «هیچ کدام» صحیح است و شما میتوانید قسمت «پیش از آغاز مطلب » را از متن جدا کنید و ادامه متن را از «آغاز مطلب» بخوانید.
آغاز مطلب: مطلب آغاز میشود، درست مثل «اژدها وارد میشود»... مردی ـ شما فرض کنید با محدوده سنی ۳۵ تا ۴۰ سال ـ وارد اتاق میشود. دستش را فرو میکند زیر تختخواب چوبی کهنه و یک آلبوم قدیمی بیرون میآورد و براساس کلیشههای تصویری، این آلبوم باید قد کویر، خاکی باشد. پس شخصیت قصه ما ـ همان مرد سی و پنج تا چهل ساله ـ دو طرف آلبوم را با پنجههایش میگیرد، تا مقابل لبهایش بالا میآورد و فوت... اتاق مثل گیر افتادن در توفان شن، محو و تاریک میشود. گرد و خاک که بخوابد، شما دستهای شخصیت قصه را میبینید که آلبوم را ورق میزنند و این را مطمئن باشید که در ایران، هر پسربچهای حتما از بچگیهایش ـ در سالهای دهه ۶۰ ـ قطعه عکسی دارد که در آن با شلواری مسخره و بالاتنهای برهنه در زیرزمین خانهشان ادای بروسلی را درمیآورد!
بروسلی ملیتی آمریکایی ـ چینی داشت، اما در ایران هم کم از چین و آمریکا، جماعت اشک نریختند در غم مرگ اسطوره چک و لگد! سالها، بچههای بسیاری در کوچه و خیابان شهرهای مختلف ایران، در مسیر مدرسه قدمزنان میرفتند در فکر روزی که مثل بروسلی استاد فنون رزمی شدهاند و در مدرسه از این نیمکت به آن نیمکت پرواز میکنند و با مشت و لگد آدمهای بدجنس را تنبیه میکنند و جماعتی در مدرسه برایشان هورا میکشند! باور کنید همین بود رویای ـ تقریبا ـ تمام پسربچههای سالهای دهه ۶۰ . تازه بروسلی که مرد، قصه ما و اسطوره آغاز شد. چه افسانههایی که ساخته نشد از مرگ رازآلود بروسلی. پوسترهایش را ـ که تصویری بود از او، با آن پنجههایی که شکل گربه جلوی صورتش گرفته بود، شلوار مسخره مشکی و بدن عضلانی برهنه ـ از گوشه خیابان میخریدیم و میچسباندیم به دیوار اتاق و آنقدر به آن زل میزدیم که... . راستی چرا این ماجرای کائنات که میگویند تصویر مورد علاقه را به دیوار بچسبانید و مدام به آن فکر کنید تا به آرزویتان برسید، درباره ما و بروسلی صدق نکرد؟! واضحتر اینکه چرا ما هیچ وقت بروسلی نشدیم، با اینکه جز بروسلی هیچ کس در فکر و نگاهمان نبود؟! این سوال میتواند تمام ادعاهای کائناتی را که در فیلم راز یا کتابهای موفقیت آمده است زیر سوال ببرد، اما شما فکر کردن به این موضوع را بگذارید برای بعد، چون الان به بهانه همان موضوع «موفقیت» و با همین تم «الگوسازی»، میخواهیم مطلب را شیفت کنیم روی یک شخصیت شرقی و پرمخاطب دیگر در ایران؛ اوشین پیرزن قصهگوی سالهای دهه ۶۰ در ایران.
بازهم میرویم داخل اتاق. با این تفاوت که اینبار قصه، قصهای زنانه است؛ حکایتی از جنس نگاه و آینه! تصویر را با این جزئیات درون ذهنتان بسازید: دختری مقابل آینه ایستاده، هر یک از انگشتهای اشاره را گوشه یکی از چشمهایش گذاشته و پوست را به سمت گوشها میکشد؛ از میان پلکهای تنگ شده، تصویر صورتی با چشمهای کشیده، محو و تار، دیده میشود... درست همانقدر که پسربچهها در سالهای دهه ۶۰ دوست داشتند بروسلی باشند، زنان این روزها سی و پنج تا چهل ساله هم خوب یادشان میآید وقتی ده پانزده ساله بودند، چقدر دوست داشتند روزی از خواب بیدار شوند و ببینند تبدیل به یک اوشین شدهاند!
تردیدی وجود ندارد که عنوان اولین سریال موفق خارجی پس از انقلاب، متعلق به اوشین است جالب اینکه مردم به حدی شیفته این شخصیت شرقی بودند که هرگز از عنوان اصلی این سریال استفاده نمیکردند
تردیدی وجود ندارد که عنوان اولین سریال موفق خارجی پخش شده از تلویزیون ایران، پس از انقلاب، متعلق به اوشین است. جالب اینکه مردم به حدی شیفته این شخصیت شرقی بودند که هرگز از عنوان «سالهای دور از خانه» ـ عنوان اصلی این سریال ـ برای حرف زدن از این سریال استفاده نمیکردند و همیشه میگفتند: «امشب اوشین داره!» اوشین یا همان سریال سالهای دور از خانه، داستانی بود که از زبان یک پیرزن موفق درباره سالهای دشوار زندگی در دوران کودکی و جوانیاش روایت میشد. مردم ممکن بود تاریخ تبدیل کردن کوپنهایشان به جنس را فراموش کنند، اما تماشای اوشین را هرگز از یاد نمیبردند. در مسافرت، در مهمانی، در خواستگاری(!) و حتی در همان صفهای جنس کوپنی هم اوشین حضوری انکارناشدنی داشت. هنوزم که هنوز است، فروشگاههای لباس دست دوم با عنوان «تاناکورا» ـ تاناکورا نام خانوادگی همسر اوشین در آن سریال بود ـ گواه تاثیرگذاری یک شخصیت شرقی در تمام سلولهای آدمهای دهه ۶۰ ایران است. البته الان اگر به اینترنت مراجعه کنید و در لوله جستجوی گوگل، نام اوشین را تایپ کنید، تصاویری را در اوایل دهه ۹۰ خورشیدی میبینید که حق دارید تصور کنید احتمالا خورشید دهه ۶۰ خیلیخیلی تابان بوده که عقل از سر آدمها پرانده و آنها را زمینگیر سریال اوشین کرده است! چون سه بازیگر در این سریال نقش اوشین را در سنین مختلف بازی میکردند که بازیگر نقش پیریهایش، طبیعی است که پیر بود، بازیگر نقش کودکیهایش هم تحفهای نبود و بازیگر نقش جوانیاش هم واقعیت این است که چشمهایش چپ بود! اما... صبر کنید... صبر کنید، قبل از تاسف خوردن به حال این جماعت، به این فکر کنید که آدمها آن روزها دنبال الگویی برای تحمل سختیها و امید به آینده میگشتند و داستان زندگی اوشین با آن کلیشه رنجی که به خوشبختی ختم میشود، به قول امروزیها «خود خودش» بود!
رویای بروسلی شدن تا موفقیت به سبک اوشین، خیلی زود معادلهای شرقی دیگری هم در ایران پیدا کرد. لابد درباره اینکه صرفه اقتصادی بود یا مسائل فرهنگی که تلویزیون ایران، شرقیها را به همه عالم ترجیح میداد، در مطالب دیگر این پرونده بحث میشود، پس ما اینجا به همان خاطرهبازی خودمان ادامه میدهیم و... بروسلی که مرده بود و دیگر پوسترهایش هم روی دیوار اتاق پوستهپوسته بود. پسربچهها الگوی زنده میخواستند برای کتک زدن قلدرهای محله و بچههای تخس مدرسه در عالم خیال و این چنین بود که «جت لی» و «جکی چان» در فیلمهای ویدئویی ـ در فاصله کمربند و شکم، زیر پیراهنها ـ حمل شدند و به خانهها رسیدند. بروسلی که نمیشدند، اما بازهم خوب لگدپرانی میکردند و آدم از حرکات دستها و پاهایشان در آسمان هیجانزده میشد. تازه خوبی جکی چان این بود که هم کتک میزد و هم آدم را حسابی میخنداند. از آن طرف هانیکو هم با سریال «سالهای زندگی» به خانهها آمد که اگر مخاطب ایرانی را به چشم خواستگار نگاه کنید، هوویی بود برای آن اوشین معروف! هانیکو هم آنقدر در ایران معروف شد که بچهها در مدرسه برایش شعرهای طنز میخواندند و شینوسکه ـ شخصیت ابلهی که در این سریال نقش نامزد هانیکو را بازی میکرد ـ نماد حماقت در ایران شد؛ آن وقتها هر کسی موهایش را فرق وسط باز میکرد، مردم شینوسکه صدایش میزدند و میخندیدند. این ماجراها پس از گذشت ۲۵ سال خندهدار به نظرمیرسد، اما این میان مثلا در برنامه کودک و نوجوان، سریالی عروسکی به نام «افسانه سه بردار» هم بود که جدی جدی، هنوز هم اگر مجموعه کاملش گیر بیاید، آدم دلش میخواهد بنشیند پای تلویزیون و آن را تماشا کند! درباره عشق به بروسلی و دیگر بزن بهادرهای شرقی تاریخ سینما، درباره ارزش سریالهایی مانند اوشین، هانیکو و درباره سفرهای میتی کومان و آن زمبه ـ سگ مسخره گروه ـ شاید تردیدهایی وجود داشته باشد، اما تردیدی نیست که جانگ فی، لیوبی و گوان یو، سه برادر افسانهای در «نمایش عروسکی عاشقانه سه پادشاهی» ـ عنوان اصلی این نمایش عروسکی که در ایران با عنوان افسانه سه برادر از شبکه دو در سالهای دهه ۶۰ پخش میشد ـ از بهترینهای تلویزیون ایران پس از انقلاب بوده است.
پیش از پایان: یک تصویر در این متن جا ماند که شاید بهتر از هر تحلیلی، خیلی مختصر و کوتاه، دلیل علاقه ما به محصولات تصویری شرق آسیا را توجیه میکند... هانیکو در سرمای سگکش زمستان، در حیاط ایستاده بود، با دستهایی که طناب، پوستشان را در سرما میکند، به دشواری با سطل چوبی از چاه آب میکشید و آب یخ را میریخت روی سرش تا... آرزویش برآورده شود!
پینوشت: منتظر «پایان» هستید؟ نداریم! درست مثل یک فیلم ترسناک ژاپنی و بیانتهای ژاپنی!
شهرام فرهنگی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست