جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سیاست و سینمای علی حاتمی


سیاست و سینمای علی حاتمی

علی حاتمی در خانواده ای سیاسی و مبارز بزرگ نشد در بطن مسایل سیاسی هم قرار نداشت اما از ۹ سالگی اش كودتای ۲۸ مرداد و شعارهای مرگ برشاه و زنده باد مصدق را به خاطر می آورد و همچنین در كوران مبارزات خرداد ۴۲ به تحصیل در دانشگاه كه آن روزها كانون گرم مبارزه و سیاست بود, اشتغال داشت

سینمای علی حاتمی در پس زمینه تصویر همه آن قصه‌ها و افسانه‌های دور و نزدیك ،‌اسطوره‌ها وقهرمانها،‌ آداب و سنت‌های دیرین،‌ رسوم كهن، عشق‌های سوخته، رفاقت‌هاو نارفیقی‌ها،‌تقدیر و سرنوشت آدم‌ها و… به سیاست و پدیده‌های سیاسی هم گوشه چشمی داشت. گوشه چشمی كه نگاهی عمیق ، تحلیل گر و حتی فلسفی از ورای آن رویت می‌گردید.

علی حاتمی در خانواده‌ای سیاسی و مبارز بزرگ نشد . در بطن مسایل سیاسی هم قرار نداشت اما از ۹ سالگی‌اش كودتای ۲۸ مرداد و شعارهای مرگ برشاه و زنده باد مصدق را به خاطر می‌آورد و همچنین در كوران مبارزات خرداد ۴۲ به تحصیل در دانشگاه كه آن روزها كانون گرم مبارزه و سیاست بود،‌اشتغال داشت.

شاید همین كه از كنار گود، وقایع سیاسی را دنبال می‌كرد به او دیدگاهی ژرف و تحلیل‌گر در این زمینه بخشید كه به گروه ، جناح و یا دسته خاص سیاسی تعصب نورزد و از موضعی غیر جانبدارانه وسلیم بااینگونه پدیده‌ها برخورد نماید. خودش معتقد بود كه اگر تاریخ و یا انگاره‌های سیاسی این كشور را درآثارش مورد مداقه قرار می‌دهد قصدش تنها بیرون كشیدن روابط انسانی از زوایای تاریك آن است كه در سایه شعرو شعارها و قهرمان‌سازی‌ها و اسطوره‌پردازی‌ها همواره پنهان مانده.

اما به واقع نگاه او به تاریخ سیاسی و مبارزات انقلابی و حتی زندگی شاهان و شاهزادگان این سرزمین نه نگاهی تاریخ نگارانه صرف بلکه تحلیل‌گرانه‌ و اندیشمند بود . او نگاهی هنرمندانه و دیدگاهی هنری از این تاریخ ارایه كرد و در آثارش به تصویر كشید كه تنها می‌توان بر آن عنوان «روایت علی حاتمی از تاریخ» نهاد و خودش نیز چنین اعتقاد داشت . نگاه حاتمی به سیاست و مسائل سیاسی از موضع بسیار بالا بود گویی از ماورای ابرها به آن می‌نگریست. همان نگاهی که باورمند است در تاریخ به هرحال سیاست مداران می روند ولی این هنرمندان هستند که می مانند.

علی حاتمی از همان نخستین اثرش یعنی‌‌ «حسن كچل» كه فیلمی موزیكال همراه قصه‌ای كهن درباره همان دلمشغولیهای همیشگی حاتمی بود، به مسائل سیاسی هم نیم نگاهی انداخت.

شاید نگاه حاتمی به مقوله « سیاست و قدرت» كه همگون با زبان تمثیلی فیلم حسن كچل به شكل نماد و سمبل‌های افسانه‌ای در آن فیلم مطرح شد عمیق‌ترین برخورد او با مساله قدرت ،‌حاكمیت و سیاست محسوب شود. اینكه چگونه قرار گرفتن در موقعیت‌های متضاد باعث جراحی روح در آدم‌ها می‌شود و مظلومی را حتی به ظالم مبدل می سازد.

● حسن كچل ،‌نگاه فلسفی-سیاسی به قدرت

«مصلحت گرایی» ، «قدرت طلبی» ، «مادی‌گرایی ‌» و دوری از معنویت برای تصاحب قدرت در جای جای این فیلم به چشم می‌خورد : از نارفیقی حسین كچل كه با به دست آوردن انار حسن همه رازهای او را برملا می‌سازد تا آن شاعر تاجر مسلك كه همه اشعارش راجع به چگونگی كسب وتجارت پرسودتر است تا پهلوانی كه سنگ‌های بزرگ را بر‌می‌دارد و برای برنده شدن در مسابقه ، دوباره آنها را سرجایش می‌گذارد و تا…

اما درخشان‌ترین صحنه فیلم همانا برخورد حسن كچل با دیو است در حالی كه شیشه عمر دیو را در دست دارد . اگر چه با دیو بسان بسیاری كه دیوهای دیگر را به سهولت و بی‌هیچ چون و چرا از دم تیغ می‌گذرانند ،‌برخورد نمی‌كند:

"...حسن كچل: چی شد كه تو دیو شدی؟

دیو :‌من اولش گرگ بودم.

حسن كچل : چی شد كه تو گرگ شدی؟

دیو:من اولش میش بودم.

حسن كچل:پس چرا میش نموندی؟

دیو: گرگ، میشا رو با شاخش ،‌سوراخ سوراخشون می‌كرد،‌ لقمه خامشون می‌كرد ،‌پوستین گرگ مرده رو پوشیدم روپوست میشا.

حسن كچل:كه گرگا شاخت نزنن؟

دیو: كه گرگا شاخم نزنن.

حسن كچل: بعد چی چی شد؟

دیو: شاخ می‌زدم به میشا.

حسن كچل: چرا چرا؟

دیو: من نبودم دستم بود ،‌تقصیر آستینم بود.

حسن كچل: چرا آستینو نكندی؟

دیو: آستین دیگه دستم شد.

حسن كچل: چرا دستتو نكندی؟

دیو: دستم دیگه تنم شد.

حسن كچل: چرا تنتو نكندی؟

دیو:تنم مال سرم شد.

حسن كچل:چرا سر تو نكندی؟

دیو: چرا سرمو نكندم؟ سرچی چیه،‌ كله كدو، كله تو ،‌تویی دیگه ، كله من،‌ منم دیگه، ‌من نمی‌ذاشت،‌ سرنمی‌ذاشت ،‌من نمی‌ذاشت ،‌من نبودم دستم بود،‌تقصیر‌آستینم بود..."

شاید در هیچ فیلم تاریخ سینمای ایران به این صورت تمثیلی و نمادین به عامل اصلی« قدرت طلبی» و «مقام‌پرستی» و ظلم و ستم شناسی از آنها یعنی منیت و خودپرستی اشاره نشده باشد.

منیت و خودپرستی كه درشكل و شمایل ماكیاولیسم ،‌مدعیان عدالت و آزادی را رسوا می‌سازد.

● خودافشاگری‌های سیاسی

یكی از افشاگرانه ‌ترین تصاویر این گونه رسواسازی‌ها را حاتمی در « سلطان صاحبقران»‌و سكانسی كه میرزا آقا خان نوری به عنوان یك سیاستمدار كهنه‌كار و البته صدراعظم آینده خود را به مهد علیا معرفی می‌كند به نمایش می‌گذارد:

"میرزا آقاخان نوری :… اگر به جای این قبای نكبت بار جبه صدارت هم بپوشم باز رخت نوكری شما را به تن دارم. از پاكی و مردانگی حرف نمی‌زنم كه این روزها كسبی است بی‌رونق. به نام نیك هم دل نمی‌بندم در این حال كه نامم از دست رفتنی است . چون بدنامی هرچه باشد بهتر از گمنامی است.

برای اینكه كارم بگذرد جسارت است ،‌ریشم را در ماتحت‌الاغ فرو می كنم. بعد كه كار گذشت ، بیرون می‌آورم و گلاب می‌زنم تا بوی عطر محاسنم عالمی را سرمست كند . به مقتضای سال‌های عمر .‌نه زن‌باره‌ام ، نه شكم باره . نه خواهان دنیا نه فكر آن دنیا ، چون رستگار نیستم و چون مسكینم ترسی ندارم از اینكه چیزی از دست بدهم… می‌خواستم خدمتگذار دولت و ملت باشم ،‌ حالا كه نشد نقلی نیست ، به خودم خدمت می‌كنم!»

حاتمی در عین حال همانطور كه در«حسن كچل» به پس زمینه‌های دیوشدن دیو اشاره می‌كند در اینجا هم سرسری حتی از فردی مثل میرزاآقاخان نوری نمی‌گذرد . او در مكالمه طنازانه‌ای با امیركبیر كه خطابش قرار می‌دهد: « در دولت من جای آدمی مثل شما نیست. صراحتا می‌گویم آقا! من آدمی مثل شما را نمی‌پسندم».

پاسخ می‌دهد : « این از كج سلیقه‌گی شما نیست . از اقبال بد من است كه در دوره میرزاآغاسی مردان ریش‌دار را می‌پسندیدند ،‌من جوان بودم و حالا كه شما مردان بی‌ریش را می‌پسندید ، من پیرشدم و ریش‌دار.»

حاجی فیلم « حاجی واشنگتن » نیز پس از آن همه تلاش و كوشش دیپلماتیك به عنوان نخستین سفیر ایران در آمریكا هنگام ذبح قربانی درعید قربان خود را اینگونه می‌شناساند: «… در تبعید به دنیا آمدم ،‌تبعیدی هم از دنیا می‌روم ،‌پدرم به جرم اختلاس تبعید بود با اهل بیت به كاشان ،‌كاش مادر نمی‌زادم . عهد این شاه به وساطت مهدعلیا به خدمت خوانده شد.

كارش بالا گرفت. شد صدرالاعظم ، شباب حاجی بود كه به جرم دستیاری در قتل امیركبیر، مغضوب قبله عالم شد . بنده مرتد خدا و ملعون مردم‌، هم از صدارت عزل شد ، هم تبعید. به عمرم حتی از آدم‌های خانه، عبارت خدا پدرت را بیامرزد نشنیدم . یك همچو رذلی بود بابای گور به گور افتاده حاجی ،‌تاوان معصیت پدر را پسر داد غشی شدم . حاجی دید یا باید رعیت باشد بنده خدا، دعاگوی قبله عالم ، جان خركی بكند برای یك لقمه نان بخور و نمیر و یا نوكر قبله عالم باشد و آقای رعیت . صرفه در نوكری قبله عالم بود . گربه هم باشی، گربه دربار!…»

● اسطوره شكنی در ستارخان

اما علی حاتمی این تصویر خاكستری را از انقلابیون و اسطوره‌های انقلابی نیز ارایه كرد او در شاهكارش ،‌«ستارخان»‌چنان نسبت به اسطوره شكنی و ارائه حقایق هنرمندانه‌ای كه خود مدنظر داشت اصرار ورزید كه مورد خشم و توهین مجلس شاهی قرار گرفت به این بهانه كه تاریخ مشروطیت را خدشه دار ساخته و اسطوره‌ها و سرداران ملی همچون ستارخان و باقرخان را مردمی عوام و مصلحت گرا معرفی نموده است .

این انتقادها به سندیكای هنرمندان نیز كشیده شد و حاتمی به عنوان اعتراض، سندیكا را ترك كرد . فیلم «ستارخان»‌ نیز پس از یك هفته نمایش از اكران پایین كشیده و توقیف شد اما به عنوان اثری ماندگار در تاریخ سینمای ایران جاودانه گردید.

حاتمی در «ستارخان » انقلاب مشروطه را ناشی از یك حركت موزون و هماهنگ شورشیانی حرفه‌ای مثل حیدر عمواغلی معرفی می‌نماید كه افراد مورد وثوق ملت همچون ستاره قره باغی و باقرخان را نیز همراه خود كرده و به عنوان جلودارقرار می‌دهند . در واقع حیدرخان عواغلی در پشت پرده، آتش انقلاب را روشن می‌كند و دیگران در جلو مقاصد او را عملی می سازند!

در این فیلم (که سندیت تاریخی هم دارد) ستاره قره باغی یك دلال اسب است كه بطور اتفاقی با علی موسیو و حیدر عمواغلی برخورد می‌كند و به صفوف انقلابیون دعوت می‌شود. او به شرط هدایت ۱۰۰ سوار دعوت را می‌پذیرد در حالی كه هنوز از واقعیت مشروطه و حتی معنی آن بی‌اطلاع است:

"...ستاره قره‌باغی : شماها آدم‌های درست و حسابی نیستین. مشروطه را واسه خودتون می‌خواین یا واسه مردم؟ اگه واسه مردمه، كه الان توشهر نون ندارن بخورن، اون وقت شماها هفت رنگ سفره انداختین نیگا كن!

حیدرعمواغلی: گدا بار آوردن هنر نیست ،‌رفیق! اگه مردم دستشون به دهنشون نمی‌رسه باید نون رو ارزون كرد.

ستارخان: اگر مشروطه بشه، نون ارزون میشه؟

علی موسیو: ببین ستار؟ مرگ چیه؟

ستارخان : خوب مرگ حقه ،‌دست خداس.

علی موسیو: همین؟

حیدرعمواغلی: اما مشروطه دست ماهاس.تودلت می‌خواست اختیار مردنت دست خودت بود؟

ستارخان: نعوذبالله آره.

حیدرعمواغلی: پس چطور دلت نمی‌خواد اختیار زندگی كردنت دست خودت باشد؟

ستارخان: من اختیار زندگیم دست خودمه ،‌ توچی میگی؟

حیدرعمواغلی: توبه هر آدمی كه نفس می‌كشه می‌گه زنده؟

ستارخان: آره دیگه معلومه، خب زنده‌اس كاریش هم نمیشه كرد.

حیدر: اگه دهنشو ببندن چی؟

ستار: اما هیشكی دهن منو نبسته.

حیدر: آخه تو چیزی بلد نیستی بگی.

ستار: شماكه بلدین چی میگین ،‌غیر از كفرگفتن‌...ها؟ آخرش یه نامسلمون نگفت مشروطه یعنی چه؟

حیدر: یعنی خیلی چیز!

ستار: برادر صاف و پوست كنده ،‌یه جوری بگو كه منم حالیم بشه آخر.

حیدر: یعنی اینكه مردم اختیارشون دست خودشون باشد.

ستار: ببینم ‌لامذهبی كه تو كار نیست؟

حیدر: نه ،‌نه..."

نوشته شده توسط سعید مستغاثی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.