یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

ایران, واقعی ترین تصویر زندگی شرق


ایران, واقعی ترین تصویر زندگی شرق

سفرنامه آرمین وامبری, جهانگرد و سیاح مجاری از ایران

۲۰ سال پیش کپی نسخه‌یی از سفرنامه آرمین وامبری از کتابخانه دانشگاه هایدلبرگ به من داده شد، که وقتی آن را خواندم، مرا بر آن داشت که گوشه‌هایی از تاریخ و فرهنگ ایران‌زمین را از زبان یک جهانگرد اروپایی به فارسی ترجمه کنم. ذکر این نکته بایسته است که پیشتر از این جهانگرد توسط بنگاه نشر و ترجمه، کتابی تحت‌عنوان «سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه» که بیشتر مربوط به سفر وی به ترکمنستان است، منتشر شده بود. آرمین وامبری متولد ۱۸۳۲ میلادی در منطقه‌یی از امپراتوری اتریش – مجارستان که امروز در خاک اسلواکی قرار دارد- در خانواده‌یی یهودی است. یک‌ساله بود که پدرش مرد.

خانواده‌اش بسیار فقیر بود و به دلیل یک بیماری که از زمان تولد داشت، ناگزیر بود همه عمر با چوب زیر بغل یا با عصا راه برود. استعداد او در یادگیری زبان‌های مختلف بی‌نظیر بود. از مجارستانی، انگلیسی، لاتین، فرانسه، آلمانی، اسکاندیناوی و روسی گرفته تا ترکی، عربی و فارسی. وامبری در ۱۸۶۳ هنگام برتخت نشستن مظفرالدین میرزا (مظفرالدین‌شاه) به عنوان ولیعهد در تبریز در آنجا حضور یافت و از آنجا راهی تهران شد. علاقه وامبری به ایران آنچنان بود که نام فرزندش را «رستم» گذاشت. وامبری مجموعه سفرهای چند ماهه‌اش به ایران را در کتابی زیر عنوان «سیاحت و ماجراهای من در ایران» نوشت. کتاب شامل یادداشت‌هایی است درباره شهرها و مردم ایران در آن دوران؛ یادداشت‌هایی که برای پرهیز از ایجاد سوءظن، پنهانی و به دور از نگاه دیگران نوشته می‌شد و آن‌طور که وامبری می‌گوید خاطرات سفری است که به زبانی ساده و آشنا شرح داده است. وامبری در مقام یک مولف و ناشر، از مدافعان جدی سیاست‌های دولت انگلیس در شرق در مقابل روسیه بود. اسنادی که آرشیو ملی انگلستان در سال ۲۰۰۵ منتشر کرد، نشان می‌دهد که او در استخدام – اداره امور خارجی- انگلستان بوده و اطلاعاتش را، برای مقابله با نفوذ دولت روسیه در منطقه آسیای میانه و شبه‌قاره هند در اختیار آن اداره قرار می‌داده است. او یکی از شرق‌شناسان یهودی است که با لباس مبدل [درویشی] و نام جعلی برای مطالعه در مورد جوامع مسلمان به شرق سفر کرد. وامبری بعد از سفرش به ایران در ۱۸۶۷، در بوداپست با دو تن از شاهان ایران نیز ملاقات کرد. نخستین ملاقاتش در سال ۱۸۸۹ با ناصرالدین شاه قاجار بود که سال‌ها پیش از آن در ایران به حضورش شرفیاب شده بود. در سال ۱۹۰۰ نیز مظفرالدین میرزا را در مجارستان می‌‌بیند که پیشتر او را در ایران ملاقات کرده بود. آنچه می‌خوانید بخشی از سفرنامه وامبری در بازدید از برخی آثار باستانی ایران و دیدار از آرامگاه شاعران ایرانی است: حافظ و سعدی تا فردوسی و عطار و خیام.

برای من ایران سرزمینی است که با همه اشکالات و کجروی‌های تمدن شرقی، برای مسافر اروپایی بسیار جالب و جذاب است. گرچه طی قرن‌ها، حکومت‌های جبار باعث شده‌اند که مردم به چاپلوسی و دورویی عادت کنند و این صفات باعث می‌شود که آداب ظریف و تیزهوشی مردم ایران کمتر مورد توجه‌مان قرار گیرد، اما در تمام مشرق‌زمین فقط در ایران زمینه‌های ذهنی لازم برای رسیدن به فرهنگی متعالی وجود دارد

به سوی تهران؛ ناصرالدین‌شاه جوان

در خیالم نسبت به ایران زیباترین تصاویر را مجسم می‌کردم. افکارم را رها می‌کردم تا از ایران به سوی غرب دوردست پرواز کنند و به یاد می‌آوردم وقتی هنوز در کشورم بودم در مورد مشرق‌زمین و به‌خصوص در مورد ایران باستانی چه تصوراتی داشتم. آری، آن تصورات بسیار شاعرانه‌تر و متفاوت از واقعیتی بود که در مقابلم قرار داشت، اما با این وصف وقتی که تعدادی از افراد روستایی را دیدم که چهره‌هایشان دقیقا مشابه چهره مادهای باستانی بود، نتوانستم از غلیان احساساتم جلوگیری کنم.

خطوط چهره آنها تصاویر نقش‌برجسته‌های آشوری و ماد و همچنین نقاشی‌های لایارد و رالینسون و دیگر سیاحان را به یاد می‌آورد و از اینکه به جای آن تصاویر خود مدل‌های اصلی را می‌دیدم قلبم به تپش افتاده بود... آری، برای من ایران سرزمینی است که با همه اشکالات و کجروی‌های تمدن شرقی، برای مسافر اروپایی بسیار جالب و جذاب است. گرچه طی قرن‌ها، حکومت‌های جبار باعث شده‌اند که مردم به چاپلوسی و دورویی عادت کنند و این صفات که از نظر ما مذموم است، باعث می‌شود که آداب ظریف و تیزهوشی مردم ایران کمتر مورد توجه‌مان قرار گیرد، اما در تمام مشرق‌زمین فقط در ایران زمینه‌های ذهنی لازم برای رسیدن به فرهنگی متعالی وجود دارد؛ همان زمینه‌هایی که در اروپا، مردم از روستایی گرفته تا نجیب‌زاده شهرنشین را به‌طور یکسان به خود مشغول داشته است.

می‌خواهم در اینجا ماجرای بامزه‌یی را که در تهران افتاد، برایتان شرح دهم. چنانکه همه می‌دانند، پادشاه [ناصرالدین‌شاه] که تیرانداز ماهری هم است، به شکار دلبستگی فراوان دارد و تقریبا دو/ سوم ایام سال را در شکارگاه‌ها می‌گذراند و او معمولا در بازگشت از شکارگاه‌ها به سفرای اروپایی قسمتی از آنچه را که شکار کرده است، هدیه می‌دهد و این کار را نشانه حسن‌نیت و مهربانی او می‌دانند، اما سفرای ما باید برای آنچه که اعلیحضرت شکار کرده است، مثل کبک و دیگر جانوران وحشی، انعام چرب‌ و نرمی به آورنده بدهند. سفرا اوایل این کار ناخوشایند را تحمل می‌کردند و به روی خود نمی‌آوردند، اما از آنجا که آوردن هدایای شاهانه مدام تکرار می‌شد، کم‌کم مطمئن شدند که نوکران شاه از طرف او فرستاده نمی‌شوند، بلکه به خاطر گرفتن انعام، جانوران شکارشده را از بازار می‌خرند و به عنوان هدیه پادشاه با خود می‌آورند. به این دلیل از وزیر خارجه درخواست کردند که از آن پس برای اطمینان چند خطی هم در تایید هدایای سخاوتمندانه پادشاه نوشته شود. برای مدتی این کار موثر واقع شد، اما چندی بعد دوباره مکرر هدایا باب شد. پس از آنکه تحقیق کردند معلوم شد که عالیجناب وزیر هم دستش در دست نوکران پادشاه است. شکارها را از بازار می‌خرند و او نامه رسمی تایید را می‌نویسد و سود حاصل از انعام‌ها را با آنها تقسیم می‌کند. آنها این کار را شوخی بامزه‌یی می‌دانند که با آن سر فرنگی‌ها را کلاه می‌گذارند و حتی خود شاه هم وقتی که از ماجرا باخبر شد از ته دل خندید.

اصفهان، نصف جهان

اگر لاهور نباشد، یعنی اصفهان پس از لاهور بزرگ‌ترین شهر جهان است. برای مطرح‌کردن عظمت آن می‌گویند که یک سوارکار سرحال دو روز وقت لازم دارد تا یک‌بار دور شهر بگردد. اظهارنظری که همچون اظهارنظرهای دیگر ایرانی‌ها در مورد عظمت شعر خصلت شرقی دارد؛ یعنی اغراق‌آمیز است. با قشر روشنفکر و ادبیات اصفهان ارتباط معنوی بیشتر برقرار کردم. آنها از برتری ایران نسبت به عثمانی‌ها و از علاقه به شعر ایران که در همه مشرق زمین شناخته شده است برایم گفتند.

شیراز، پایتخت باستانی ایران

بی‌شک نخستین چیزی که در این جلگه غریب نگاه مسافران را به خود جلب می‌کند آرامگاهی است که ایرانی‌ها به آن مقبره مادر سلیمان می‌گویند ولی باستان‌شناسان ما در مورد اینکه این مقبره کوروش یا یک شخصیت معروف دیگر ایران باستان است اختلاف دارند... شب‌هنگام از سر نوعی جاه‌طلبی و خودبزرگ‌بینی، قابلمه‌ام را با مقدار نانی که به همراه داشتم، با خود بالا بردم و به داخل فضای مقبره رفتم. این فکر که می‌توانم شامم را در یک بنای باستانی هزارساله بخورم، آنقدر مرا به شوق می‌آورد که حاضر نبودم، جایم را با مجلل‌ترین هتل‌های یک پایتخت اروپایی عوض کنم.

جالب‌ترین بخش سفرم ویرانه‌های معروف به تخت‌جمشید است. دلم می‌خواست که به تنهایی به آنجا بروم؛ چون راه هم مطمئن بود. از چند نفر از همسفرانم خواهش کردم که نزدیک‌ترین مسیر را برای رسیدن به ویرانه‌ها برایم توضیح بدهند و تصمیم گرفتم که بدون همراه از این آثار باستانی جالب‌توجه که حکم کنجکاوی‌ام برای دیدن‌شان بیشتر و بیشتر تحریک می‌شد، بازدید کنم. هیجان من برای یافتن ویرانه‌های معروف تخت جمشید این بقایای آثار هنری دوران باستان بود. جالب بود یا لااقل به نظر من چنین بود که این صخره‌ها از چنان عظمت و ابعادی برخوردار بودند که بدون آنکه چیز خاصی را دیده باشی، پیشاپیش احساس می‌کردی که با صحنه‌یی خارق‌العاده مواجه خواهی شد. وقتی که با هیجانی توصیف‌نشدنی به پایین آن پلکان عظیم رسیدم، باید چند دقیقه‌یی می‌ایستادم تا به خودم جرات پیشتر رفتن بدهم. با احساسی غیرقابل بیان از احترام و بزرگداشتی بی‌حد از پله‌ها بالا رفتم و به سردری عظیم رسیدم که در مقابل فضایی پر از ستون قرار داشت.

تاثیر این پدیده خارق‌العاده بر من آنچنان منکوب‌کننده بود که من درحالی که روی پایه ستونی نشسته بودم و در حیرت و سکوت، ستون‌ها و ویرانه‌های اطراف را می‌نگریستم، در حدود یک ربع در همان‌جا میخکوب شدم؛ چنانکه گویی آن نقش‌های غریب خود من را هم به ستونی تبدیل کرده بود. مسافرانی که از جنوب یا از شمال می‌آیند و در ساعات روز تخت جمشید را برای نخستین‌بار می‌بینند نیز کمتر از من تحت‌تاثیر شکوه و عظمت این آثار باستانی قرار نمی‌گیرند. حالا تصور کنید که کسی مانند من تا آن حد هیجان‌زده باشد و پس از تاریکی شب در نور جادویی سحرگاه ناگهان این‌همه شکوه و عظمت را در مقابل خود بیابد. همان‌طور که در جایم نشسته بودم و خیره به آن ستون‌های بلند نگاه می‌کردم واقعا به نظر می‌رسید که آنها موجودات غول‌آسایی هستند که از قرن‌های چهارهزارساله برخاسته‌اند تا برای مسافران مغرب‌زمینی عجایب شرق را در سکوت، اما به بیانی گویا تعریف کنند. باید اعتراف کنم که به سختی می‌توانم به یاد بیاورم که چه مدتی در آن سکوت حیرت‌زده غرق شده بودم. شاید خواننده عزیز، در دل به این همه حیرت‌زدگی و شیفتگی من بخندد، آری ولی به سختی می‌توانم از این حال خودم عذر بخواهم، اما به سختی هم می‌توانم حتی ذره‌یی از تاثیری را که این سنگ‌های سرد مرمرین بر انسان می‌گذارند، شرح دهم. شرح لازم نیست که طبیعتی شاعرانه داشته باشی یا خیلی زود احساساتی شوی، تا در مقابل تخت جمشید به ناچار به هیجان بیایی. من شرقی‌های بسیار ساده‌یی دیده‌ام که از تاریخ کاملا بی‌خبر بوده‌اند، اما در مقابل این ویرانه‌ها کمتر از من حیرت‌زده نبودند. آری تخت‌جمشید عظیم است.

دیدار از آرامگاه حافظ و سعدی

واقعا من شهر دیگری را در ایران سراغ ندارم که مردمش چون مردم پایتخت منطقه فارس دل‌زنده و خوشگذران باشند. چندین قرن از زمانی که حافظ این شاعر عشق و شراب غزلیاتش را می‌سرود گذشته است، اما کافی است که چندین روز در شیراز بمانی تا بدانی که آن آداب و سنن چندان تغییری نکرده است. در ایران بلکه در تمام آسیا شیراز یکی از پرشوروشرترین شهرها است. مثل همه جنوبی‌ها، شیرازی‌ها هم به صدای خوششان می‌نازند و گرچه موسیقی‌شان برایم چندان خوشایند نبود، اما از شنیدن غزلیات حافظ که در موطن خود او توسط هموطنانش خوانده می‌شد، لذت زیادی می‌بردم.

در انتهای باغ تخت، پنهان در تنگه‌یی در دامنه کوه، مقبره شاعر و اخلاق‌گرای معروف سعدی قرار دارد. این مقبره بنایی است که در باغ کوچکی توسط کریم‌خان زند ساخته شده است. پس از گذشتن از چند پله و یک در کوتاه، به چندین حجره کوچک وارد می‌شویم و از آنجا به تالار اصلی می‌رسیم که در وسط آن قبری از سنگ مرمر با نوشته‌هایی به زبان عربی با خطی ممتاز دیده می‌شود. می‌گویند در استخر این باغ سابقا ماهی‌هایی بوده‌اند که دور گردن‌شان توسط شیفتگان سعدی حلقه‌هایی از طلا نصب می‌شده و آزار آن ماهی‌ها به منزله بدترین گناه به شمار می‌آمده است. امروز در نزدیکی این مقبره، دهکده فقیری که آن را سعدی می‌نامند، همچنین یکی از دروازه‌های شهر که در این منطقه قرار دارد دروازه سعدی خوانده می‌شود و پلی وجود دارد که پل سعدی نامیده می‌شود. می‌توان گفت که این شاعر و دانشمند اخلاق‌گرا نه‌فقط نزد ایرانیان، بلکه نزد همه آسیایی‌های مسلمان مورد احترام است. آری، آنچه در دیباچه گلستان سعدی می‌آید به پیشگویی پیامبرگونه‌یی می‌ماند: «به چه کار آیدت ز گل طبقی/ از گلستان من ببر ورقی/ گل همین پنج روز و شش باشد/ وین گلستان همیشه خوش باشد». آری گلستان که به معنای گل سرخ است و نام کتاب سعدی است، امروز هم در میان اقشار مردم با تحسین خوانده می‌شود؛ از غربی‌ترین نقاط آفریقا گرفته تا قلب کشور چین؛ در همه جاهایی که بچه‌های مسلمان به مدرسه می‌روند این کتاب به عنوان زیربنای تعلیم و تربیت مورد استفاده قرار می‌گیرد. دانشمندان اروپایی ما هم از مدت‌ها پیش تحسین و اعجاب خود را در مورد این کتاب ابراز کرده‌اند و واقعا اینها همه برای شناخت شفافیت، تعادل و طراوت ابدی کلام سعدی کافی نیست. در یکی از حجره‌های آرامگاه سعدی، پیرمردی را دیدم که رفتاری بسیار محترمانه داشت و لباس و چهره آرام او به‌شدت در تضاد با کلاه درویشی بود که بر سر داشت و معرف مصنف او بود. به گمانم که شخصیت من هم جلب‌توجه او را کرد، چون با مهربانی خاصی به من نزدیک شد و طی مکالمه کوتاهی متوجه شدم که او اصلا هندی بود، اما با وصف مقام بالایی که در وطنش داشت، به دلیل احترام به سعدی به اینجا آمده بود تا روزهای آخر عمرش را در کنار قبر آن مرد عجیب بگذراند. چنان‌که معروف است سعدی یک درویش بود ولی نه از آن درویش‌هایی که چنان‌که در مشرق‌زمین متداول است، زیر خرقه درویشی‌شان نیازهای مادی و دنیوی‌شان را می‌پوشانند. سعدی ۳۰‌سال تمام به همه قسمت‌های مشرق‌زمین آن‌زمان سفر کرد. طی سفرهایش باید ماجراهای فراوانی را از سر گذرانده باشد؛ در جایی نوکری می‌کرد و در جایی دیگر او را به بردگی بردند و باز در جایی دیگر در مقام مردی محترم و دانشمند مورد تحسین حضور داشت؛ و برای آنکه بتواند در هر موردی اطلاعات کافی کسب کند، حتی از اینکه برای مدتی پیرو دین ویشنوپرستان شود رویگردان نبود. در دوران زندگی پرماجرایش در مورد انسان‌ها و خصلت‌هایشان و همچنین بازی‌های روزگار، تجربیات فراوانی کسب کرده بود، با بی‌اعتنایی به ثروت و مقام دنیوی، بالاترین سعادت را در آن می‌دید که به قول شرقی‌ها با الماس معرفت، جواهرات تجربه‌اش را صیقل بدهد؛ آنها را بر نخی از قدرت کلام ردیف کند و چون گردنبندی برای حفاظت از چشم زخم آن را به گردن آیندگان بیاویزد.

در نزدیکی مقبره سعدی، در یک قبرستان نسبتا بزرگ، قبر حافظ دیده می‌شود. این قبر را به خرج کریم‌خان زند از مرمر سفید ساخته‌اند و نوشته روی آن از دیوان خود وی گرفته شده است. من غالبا به دیدار قبر حافظ می‌رفتم و گاه حیرت‌زده میگساران سرحال را می‌دیدم که گرد قبر او جمع شده بودند و گاه زایران مومن و توبه‌کار را. بعضی در او رندی دلبسته به خوشی‌های زندگی می‌بینند و بعضی دیگر او را فردی مقدس می‌شمرند و از او می‌خواهند که برای گناهان‌شان طلب بخشایش کند. آری، گرچه در دیوان حافظ با کلماتی تحسین‌آمیز در بزرگداشت عشق و شراب سروده می‌شود، اما از نظر بسیاری از مردم، همین کتاب مومنانه‌ترین کتاب دینی است. (درحالی که عده‌یی اشعار حافظ را در مجالس میگساری می‌خوانند، عده‌یی دیگر آن را کتاب مقدس می‌شمرند که می‌تواند اسرار آینده را به آنها بنمایاند. برای گروه دوم پس از قرآن؛ دیوان حافظ مهم‌ترین کتاب است و درحالی که با کتاب او تفال می‌زنند، ابیات زیر را می‌خوانند: ‌ای حافظ شیرازی، بر من نظر اندازی/ من طالب یک فالم، تو کاشف هر رازی. آنها می‌خواهند از صفحات شعری که در مقابل‌شان گشوده شده، به وقایع خوب و بد پی ببرند.) عشق و شراب از نظر آنها فقط نمادهای این‌جهانی شیفتگی حافظ به خداوند است. همان خلسه سرمستی که در اثر ستایش ذات پروردگار به او دست می‌دهد... به جرات می‌توان گفت که بعد از حافظ در مشرق‌زمین شاعر دیگری را نمی‌توان یافت که آن‌چنان پرسوز و درخشان درباره شعر و شراب سروده باشد.

خراسان بزرگ و دیدار از آرامگاه فردوسی، خیام و عطار

احساساتی که هنگام نزدیک‌شدن به مشهد بر من غلبه کرده بود به آدم کشتی‌شکسته‌یی شبیه بود که چندین روز در دریای توفانی برای غرق‌نشدن به قطعه چوبی چسبیده باشد و بالاخره قایقی او را نجات بدهد. مشهد جایی بود که می‌توانستم از شر نقاب هویت قلابی مزاحم، همراه با لباس‌های مندرسم، ظاهر فقیرانه آزاردهنده و همه رنج‌های ماجراجویی خطرناک چندماهه‌ام خلاص شوم. قبل از آنکه شهر مقدس را ترک کنم، برای بازدید مقبره بزرگ‌ترین شاعر باستانی ایران، فردوسی رفتم که به من گفتند در ویرانه‌های شهر است، که در شمال مشهد قرار دارد. آنجا مقبره‌یی بسیار محقر است که زیر آن یکی از بزرگ‌ترین شاعران ملی جهان به خاک سپرده شده؛ شاعری که تاریخ ملتش را در ۶۰هزار بیت سرود، بی‌آنکه در همه اشعارش بیش از دوبار از کلمات خارجی – عربی- استفاده کند و این در حالی است که ایرانی‌های آن زمان و زمان حاضر از هر ده کلمه‌یی که به کار می‌برند، لااقل چهار کلمه آن عربی است. او می‌خواست یک ایرانی اصیل باشد و مایه شرمندگی می‌دانست که زبان سرکوب‌کنندگان ملتش را به کار ببرد. شخصیت فردی فردوسی هم در کشورهای آسیایی از نوادر است. سلطان محمود غزنوی به جای صله فراوانی که به او قول داده بود فقط سی‌ درهم برایش فرستاد. شاعر در آن ساعت در حمام بود، احساس کرد که مورد توهین قرار گرفته است و همه آن پول را در میان خدمتکارانش تقسیم کرد. می‌گویند بعدها پادشاه از عملش پشیمان شد و کاروانی را با هدایای قیمتی برایش فرستاد، اما کاروان وقتی رسید که جسد شاعر را از شهر خارج می‌کردند، حتی دختر شاعر هم به هدایای سلطان بی‌اعتنا ماند و آنها را برگرداند. شاعر در اوج احترام چشم از جهان فروبست، اما رسوایی و توهین تا ابد همراه نام سلطان خواهد بود و مردم تا زمان‌های دراز جملات اینچنینی را تکرار خواهند کرد: «آه، سلطان‌محمود، اگر از هیچ‌کس نمی‌ترسی، از خدا بترس!» چه تفاوت غم‌انگیزی است میان آن شاعر بزرگ و ایرانیان امروزی.

سومین روز سفرم به خراسان بزرگ، از منطقه‌یی می‌گذرد که تپه‌هایی کوچک دارد و به دشت نیشابور می‌رسد که نه‌تنها در ایران بلکه در تمام آسیا شهرت دارد. زیبایی و ثروت جلگه نیشابور از نظر ایرانیان بی‌رقیب است. برای آنها هوای آنجا صاف‌تر و معطرتر از هرجای دیگری است، آب آن گواراترین آب جهان است، محصولاتش بی‌نظیرترین محصولات عالم خلقتند و وقتی مغرورانه از معادن فیروزه که در شمال شرقی قرار گرفته‌اند و دیگر معادن فلزات قیمتی آن منطقه صحبت می‌کنند، پیدا است که چشمان‌شان از فرط شوق برق می‌زند... قبل از آنکه نیشابور را ترک کنیم، باید ذکری از دو شاعر بسیار معروف ایرانی به میان آورد، که مقابرشان در اینجاست و مایه افتخار فراوان این شهر قدیمی است. یکی از آنها فریدالدین عطار فیلسوف و صوفی بزرگ است که اثر جالبی به نام «منطق‌الطیر» نوشته است. در این کتاب همه انواع پرندگان جهان وجود دارد که با کنجکاوی فراوان، مشتاقانه خواستار چشمه حقیقت و دلیل موجودیت خود هستند، عقاب، لاشخور، شاهین، کلاغ، کبوتر، بلبل و... همگی می‌خواهند که جواب این سوال مهم را بدانند. هدهد، پرنده جادویی حضرت سلیمان را که از همه رازها باخبر است، به عنوان معلم می‌آورند و طی بحث‌هایی بسیار جالب و غریب سوال‌شان را از او می‌پرسند. او با فروتنی نصایحی خردمندانه می‌کند و آنها را به راهی می‌برد که با ماوای سیمرغ، که ققنوس شرقی‌ها و تمثیل حد اعلای نور و دانایی است، منتهی می‌شود. به آسانی می‌توان فهمید که پرندگان تمثیلی بر جامعه بشری، هدهد تمثیلی بر پیامبران و سیمرغ تمثیلی بر خداوند متعال است. این کتاب به دلیل صحنه‌های بسیار پرشکوه شرقی و دقایق بسیار زیبایی که در آن وجود دارد، اثری بسیار مهم و جالب توجه است.

دومین شاعری که مقبره‌اش در نیشابور وجود دارد، خیام است، که درست در نقطه مقابل عطار قرار می‌گیرد. او از نگاه افراد مومن یک کافر است که به پیامبران و ادیان بی‌حرمتی می‌کند. بالاترین و محترم‌ترین اعتقادات را لگدمال می‌کند و نسبت به مقدس‌ترین قوانین با طعنه و ریشخند برخورد می‌کند. با همه این اوصاف، اشعار خیام کمتر از عطار خوانده نمی‌شود. در آسیا، ایران سرزمینی است که با اغراق در هر جهت، مختصات شرقی خود را با وضوح هرچه بیشتر نشان می‌دهد. یک کافر و یک مومن، که عبودیت سراسر وجودش را فراگرفته، در کنار هم قرار می‌گیرند و تضاد میان آنها مشکل چندانی به وجود نمی‌آورد. آری، ایران واقعی‌ترین تصویر زندگی شرقی را به نمایش می‌گذارد.

خسرو سینایی