دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
مجله ویستا

از این سو تا آن سوی صحنه


از این سو تا آن سوی صحنه

نگاهی به چند نمایش اجرا شده در شهر تهران

رمولوس کبیر بر اساس نوشته فریدریش دورنمات ترجمه؛ حمید سمندریان، کارگردانی و خوانش نادر برهانی مرند، تئاتر شهر

رمولوس کبیر همه ویژگی های یک اجرای موفق در شرایط کنونی تئاتر در ایران و در مجموعه تالارهای تئاتر شهر را در خود دارد و همه آسیب های این روزهای فعالیت های تئاتری را نمایندگی می کند؛متن پرطمطراق و گزافه گو از اسم های بزرگ و نامدار (نویسنده، مترجم)، پیام های بزرگ و دهان پرکن همه جایی و جهانی (که بشود در گفت وگوها و مصاحبه ها و پرسش و پاسخ ها پشت آن پنهان شد) و البته اینجایی و امروزی (درباره قدرت طلبی و آسیب های فردی و اجتماعی قدرت که منطق و موجبیت اجرا را توجیه می کند)، صحنه آرایی رنگارنگ و صحنه پرکن (که در عین حال با صرفه جویی در آکسسوار بشود به آن مینی مال هم گفت)، لباس های گرته برداری شده از اینجا و آنجا (که نشانه شناسی آشنایی را برای مخاطب عام تداعی می کند)، بازیگران شناخته شده و نامدار صحنه تئاتر معاصر، افزودن چاشنی کمدی (از هزل و هجو و حتی اسلپ استیک)، و افزودن چند عبارت و جمله آشنا و حساسیت برانگیز (که نمایش را در عین حال به نقدی از وضع موجود اینجا و این زمان و مکان بدل می کند و شنیدنش شلیک خنده و کف زدن های حضار و بینندگان را در وسط نمایش به همراه دارد و از ملال سنگینی متن و اجرا و دراز بودن بیهوده متن و زائد بودن بعضی صحنه ها- یعنی فقدان دراماتورژی- می کاهد) و البته هر دو سه شب یک بار تقدیم اجرا به یک شخصیت شناخته شده از میان تماشاگران که به اجرا، اصالت و وقار و اهمیت هم می دهد.

رمولوس، همه اینها هست، همه اینها را در خود دارد، با فکرها و راه حل های متعارف و استاندارد و میزانسن های آشنا و استفاده از همه زوایا و گوشه های صحنه بزرگ تئاتر شهر، میزانسن های پرجمعیت با میدان دید وسیع و حرکات افقی بازیگران در عرض صحنه و استفاده از عمق در صحنه هایی که کانون کنش تئاتری پر از انرژی است و استفاده از پیش صحنه در لحظاتی که به یک نقطه تمرکز نیازی نیست، یا در صحنه های دونفره و استفاده از یک میز دراز که بخش اعظم پیش صحنه را می طلبد و فکرهای اجرایی گرفته شده از اینجا و آنجا و راه حل های تکراری و ساده و دم دستی و البته قابل فهم. اما متن طولانی و دراز است و محتاج حذف بخش هایی تا از ملال متن کاسته شود و پیام نمایش قابل فهم تر و ضربه زننده تر و نیازمند میزانسن های جمع و جورتر.

و آیا واقعاً لازم است آقای صفری بخشی از بازی خود را در نمایش قبلی اش اینجا نیز تکرار کند، با تقریباً همان لباس و گهگاه همان حرکات؟ می دانم که در شرایط کنونی اجرای یک تئاتر با چه مکافات ها و مشکلاتی همراه است. می دانم که نه نفع مادی دارد و نه لزوماً اجر معنوی، اما رمولوس کبیر، دست کم غلط ندارد. یک نمایش استاندارد متوسط است برای راضی فرستادن تماشاگران صحنه بزرگ تئاتر شهر که غیر یکدست تر و انبوه ترند و نیامده اند تجربه ببینند و نوآوری را در حد معقول برمی تابند. خود این مهم البته کم کاری نیست. وقتی به نمایش اختصاصی و دعوتی از یک فیلم دعوت می شوی عوامل ساخت فیلم و کارگردان هم حضور دارند. سخت ترین کار لحظه تشکر از کارگردان و دست اندرکاران است به ویژه وقتی فیلم چنگی هم به دل نمی زند. راه حل ساده متعارف اهل سینما این است که موقع خروج و دست دادن با کارگردان به ذکر این جمله اکتفا می کنیم؛ خسته نباشید.

● واوها و ویرگول ها

▪ نوشته محمد منعم طراح و کارگردان؛ صابر ابر دومین تجربه کارگردانی صابر ابر بازیگر سینما و تئاتر

پس از اولین تجربه اش (در نخستین دوره مسابقه کلاس های تئاتری موسسه کارنامه، که حتی نامش را هم به یاد نمی آورم) که تجربه یی موفق بود و حضور یک تئاتری باذوق را نوید می داد، چندان گامی بیشتر و بلندتر برنداشته است. حاصل یک سال و نیم (به گفته خودش در بروشور نمایش) اتود و کار گروهی و وقفه و ادامه و... متنی که از اتودها به دست آمده، نه حرفی تازه در روایت های مینی مال مقطع و منقطع کاروروار دارد و نه از منظر اجرایی واجد ویژگی های تازه و بدیعی است. صحنه مکعبی و جعبه یی دوپاره شده، محل اجرای پاره پاره چهار اپیزود از چهار موقعیت روایتی است از روابط زوج هایی که رابطه عاطفی شان در مرز گسست قرار دارد که در حال توضیح و توجیه این قطع و گسست اند یا می کوشند جدایی را به تاخیر اندازند. سه اپیزود اشتراکات بسیار با هم دارند که مهم ترین نقطه وصل و اشتراک تولد قریب الوقوع فرزندانی است و تلخی رابطه یی که مناسبات و نابسامانی های اجتماعی باعث آن شد- اما اپیزود چهارم که کمترین نقطه اشتراک را با سه اپیزود دیگر دارد بیشتر به یأس فلسفی قهرمان نمایش کار دارد. متن های جمع آوری شده و نوشته محمد منعم کمی تحت تاثیر نوع نگاه و نگارش مثلاً محمد یعقوبی است و جدا از اپیزود چهارم که به نظرم زائد و تکراری است، چیزی تازه در نقاشی و ترسیم روابط عاطفی آدم ها ندارند.

آدم ها در مرز شخصیت پردازی مانده اند و از مرز تیپ یا تیپ های مثالی می گذرند اما به شخصیت نمی رسند و تماشاگر در مواجهه با آنها پا در هوا می ماند. اما کارگردان برای اجرای نمایشش به دو تمهید نمایشی متوسل شده که هیچ کدام تازه نیستند. تمهید اول که تقسیم صحنه به دو بخش و پاره مجزا است از همان ابتدا این نوید را می دهد که کارگردان قصد دارد از تقطیعی سینمایی بهره ببرد و دوپاره را با هم و همزمان اجرا کند و نگران همزمانی دیالوگ ها و نقش آفرینی ها و پاره شدن توجه تماشاگر نباشد اما صابر ابر همان تمهید کهنه را به کار می برد که با خاموش و روشن کردن نورها و مکث و سکون شخصیت های پاره خاموش و بازی در پاره روشن، روایت و روابط را تعریف می کند. تمهید دوم مساله کاربرد چهار رنگ مشخص برای هر چهار اپیزود است که در لباس های پرسوناژها نمود می یابد که این هم تمهیدی تکراری است.

تماشاگر امیدوار می شود کارگردان در انتها از این رنگ های یکدست استفاده بیانگر خواهد کرد اما تمهید در حد یک تمهید تزیینی باقی می ماند و استفاده یی از آن نمی شود. رنگ ها نه حالتی در توضیح فضا و لحن بازی می کنند و نه کارگردان می تواند از آن چیزی تازه بسازد. تنها نکته مثبت نمایش بازی ها است؛ بازی هایی ساده و بی تکلف و روان و فاقد هر نوع اغراق به ویژه در اپیزود چهارم. طراحی صحنه مینی مالیستی کار بیشتر نقش شالوده شکنانه دارد. صابر ابر همین روایت یا همین سبک روایی را در کار اولش هم داشت و جالب اینکه نتیجه پخته تر و جذاب تر و گرم تر بود تا واوها و ویرگول ها که سردی صحنه و لختی فضا و سکون میزانسن ها بیشتر آزارنده بود. تفاوتی باریک وجود دارد بین درآوردن فضای سرد و سردی اجرا و لحن. نمایش جایی نزدیک «سینما» جا می ماند و دریغی برای به اجرا درنیاوردن بلندپروازی های کارگردان بااستعداد و جوانی که گویا می خواسته این فاصله را پر کند، یعنی فراتر رفتن از تجربه های گذشته.

● شاه لیر

▪ نوشته حمیدرضا نعیمی (براساس نمایشنامه شکسپیر)، طراح و کارگردان؛ آرش دادگر،تئاتر شهر

شاه لیر و کار مشترک زوج نعیمی - دادگر (که من پیشتر کاری مشترک از آنها را دیده ام که جزء فهرست اجراهای پیشین آنها در بروشور ذکر نشده است، یعنی «تئاتر در آپارتمان» که یک اجرای خصوصی و محدود بود و «کالون و قیام کاستلیون» در تئاتر شهر و «مکبث» را در تئاتر شهر) یک تجربه با متون کلاسیک تئاتر است (همان طور که مکبث بود) و پر از فکرهای نو در اجرا و کار با متون کهن و پر از مشکلات و کاستی های دست زدن به متونی که ستون های استوار هنرهای نمایشی اند و البته پر از جرات و جسارت.آقای نعیمی کوشیده اند تنه قصه، شخصیت های اصلی و پیچش ماجرا را در متن خود حفظ کنند، به قیمت حذف لحن اصلی نمایش، شکوه متن و تراژدی و البته ساده کردن و خلاصه کردن متن اصلی و حذف احساسات و خشن کردن متن... همه اینها البته کار کمی نیست.

از سوی دیگر ما فقط با چند شخصیت کلیدی روبه رو هستیم و حذف پرسوناژ کنت و افزودن به شخصیت مرلین و تبدیل مرلین به یک راوی کامل، یک دلقک خشن و صادق و چند جابه جایی اساسی دیگر. البته متن یکی دو ایده ناقص هم دارد که جا نیفتاده اند، یا درنیامده اند که یکی از آنها افزودن پرسوناژ «کارگردان مولف» است، به قصد تبدیل اجرا به یک نمایش از شاه لیر که اینجا نقش او فقط در حد جارو کردن کف صحنه و تغییر فضا کاربرد دارد و حتی نمی تواند از پس ارائه فکری تازه بربیاید، یا پررنگ کردن نقش مرلین که قرار است حرف های امروزی و باب طبع تماشاگر را بزند و به اصطلاح نمایش را امروزی کند که همه اینها خارج از متن می مانند و مثل وصله یی ناجور عمل می کنند.تمهیدات اجرایی نیز پر از ایده های جذاب و پر از فکرهای به انجام نرسیده است؛ ایده های جذابی چون صحنه شکنجه، با تمهید استفاده از چراغ قوه ها که تصویری بی نهایت زیباست یا درآوردن دیوانگی که با رقص نور ساخته می شود و پر از ایده های درنیامده مثل استفاده از صندلی ها که جذابیت اش را پس از مدتی از دست می دهد یا اساساً طراحی لباس و استفاده از کراوات های رنگی و کوشش در تبدیل متن به یک متن امروزی و اینجایی و افزوده هایی مثل صحنه شکنجه که با همه اجرای موفقش اساساً در چنین اقتباسی زائد است، یا استفاده از میز و ترکیب میزانسن در دو سطح و دو ارتفاع که تکراری و مستعمل است.در چنین تجربه یی با تئاتر، افزوده هایی برای جلب رضایت مخاطب، بر اساس تجربه لطمه می زند. شاه لیر، متنی بزرگ است و احتیاج به این امتیازهای فرعی و این تصنع زائد ندارد.به نظر می رسد زوج کارگردان - نویسنده مکمل یکدیگرند. دو سه اجرایی که از آنان دیده ام این نوید را می دهد که می دانند چه می کنند و می توانند، حتی اگر این یکی کامل و بی نقص نباشد.

● عشق لرزه

▪ نوشته اریک امانوئل اشمیت، ترجمه؛ شهره حائری کارگردان؛ سهراب سلیمی، تئاتر شهر

عشق لرزه در ساده ترین و درست ترین تعریفش، یک نقد رمان شیک زرد احساساتی و باب طبع طبقه متوسط مرفه اروپای غربی یا (بهتر است بگوییم) یک ملودرام سانتی مانتال سبک عامه پسند از بحران روابط عاطفی و خانوادگی در جوامع اروپایی (و اگر بخواهیم کمی تئاتری تر ببینیم که ظاهراً باید این طور باشد) ادامه دهنده سنت پربار و کهنسالی تئاتر بلوار در فرانسه است که به همین شکل و سیاق، ۱۵۰ سالی است در فرانسه دوام دارد و تنوع شکلی و قالبی آن، از کمدی موزیکال گرفته (که به دیگر نقاط جهان هم راه یافته) تا درام های سنگین و متکلف تر باعث تداوم آ ن، کمابیش در همین شیوه و سیاق بوده است و شکل روشنفکرانه تر و جدی ترش را در مثلاً شش گانه «حکایت های اخلاقی» اریک رومر فیلمساز (البته در قالب سینمایی) می بینیم که کمابیش ۵۰ سالی است با همین مضمون و قصه ها و درونمایه کار می کند و بحران های عاطفی، زناشویی و روابط را در قالب های فردی و اجتماعی اش (البته در قالب سینمایی) به تصویر کشیده و استاد پرداختن به این مضمون در شکل روشنفکرانه اش است («عشق در بعدازظهر» - در شکل ملودرام جدی و «پولین در ساحل» در شکل کمدی ترش).

مضمون و قصه عشق لرزه، پیچش های روابط عاطفی، عشق و حسادت و مثلث های عشقی براساس سوءتفاهم و بقیه مخلفاتش قدمتی طولانی در تئاتر و ادبیات دارند و هنوز هم برای روشنفکر و عامه اصل هنر در اروپا آنقدر تر و تازه و جذاب است که حتی درام نویسانی جدی تر را هم وسوسه می کند، مثلاً شکل اجتماعی تر پرداختن به بحران خانواده را حتی در یاسمینا رضا («خدای کشتار») می بینیم.عشق لرزه انتخاب درست و بجای آقای سهراب سلیمی بازیگر کم کار تئاتر ایران (که همزمان با کارگردانی عشق لرزه در نمایش رمولوس کبیر هم بازی می کردند) و کارگردان کم کارتر تئاتر ایران است که هر دو سه سالی فرصت و حوصله می کنند و باهوشانه متنی مناسب را انتخاب می کنند و به صحنه می برند و ظاهراً این چهارمین اجرای ایشان از نوشته های این درام نویس ۵۰ساله (از سال ۱۳۸۴ تاکنون) فرانسوی کم هوش و کم استعداد است.

قصه علاقه و کشف اشمیت در ایران و اقبال دوستان تئاتری به او، مثل همه کشف های اخیر (داریوفو - ویسنی یک و خود رضا) جریان طبیعی یک مد ادبی و فرهنگی است که هرازچندگاهی فضای هنری را پر می کند و برای اجرا در اروپا و صحنه تئاترهای کوچک (و نیز در ایران) بسیار مناسب اند؛ پیچش های عاشقانه، حسادت و عشق و انتقام و نفرت از نظر مضمون، امکان تبدیل متن با حذف زواید و بدل شدنش به حرف های عالمانه و روشنفکرانه، پرسوناژهای کم و کم بازیگر، صحنه کوچک، امکان صحنه پردازی بنابر سلیقه کارگردان و نوع سالن و افزوده های دیگر... مثلاً «خرده جنایت های زناشوهری» کار دیگر اشمیت کمابیش با همین مختصات و موفقیت آقای سلیمی در کاربرد هوش و درک درست او از موقعیت زمانی و مکانی است و شناختی غریزی (یا شاید آگاهانه) از دو نوع مخاطب تئاتر در ایران و اتفاقاً همه این موفقیت را مدیون اجرای هوشمندانه اش (هر چند غلط) از این متن باید دانست، اینکه غلظت سانتی مانتالیسم متن را کم می کند و شکل نقد رمان گونه متن را از آن می گیرد و یکی از مضامین فرعی و مهم متن (قصه مهاجرت زنان اروپای شرقی به فرانسه و بردگی آنان در فرانسه) را کمرنگ می کند و تبدیل ژیگولوی خوش پوش موفق متن اصلی به یک پرسوناژ خنثی و همه اینها را تا حد زیادی مدیون دراماتورژ اجراست که با حذف چند صحنه و شروع نمایش از صحنه دوم، نمایش را کوتاه تر و جدی تر کرده است و البته مدیون شکل اجرایی هوشمندانه (و نادرست اش) از متن، کاربرد صحنه گرد به جای تئاتر جعبه یی مرسوم و حذف دکورهای ناتورالیستی و البته حذف شخصیت پردازی (لابد به قصد تبدیل پرسوناژها به سرنمون ها و نمونه های مثالی و کلی) و تبدیل آدم ها به باسمه هایی عام و قابل فهم و البته بازیگرانی درجه یک که در این فضای خنثی و جغرافیای حسی کم توش و توان، حسی از زندگی و طراوت به اجرا می دهند.عشق لرزه یک بار دیگر نیاز فضای تئاتری بی شکل و بی هویت ایران را به نوعی تئاتر ساده تر و عام تر در کنار کمدی های تئاتر حاشیه یی و در کنار تجربه های خاص و پیشرو (که اکنون تنه اصلی فعالیت های تئاتری ایران را تشکیل می دهد) روشن می کند.

امید روحانی