سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

عبرتهای شاعرانه


عبرتهای شاعرانه

از آخرین تماس دوست شاعرم با من، دوازده سال بود که می گذشت و در این مدت احوالی از این طرف که ما بودیم نپرسیده بود. ما نیز همین طور. آخر با آن چند تا جمله اش حالی ام کرد که دیگر سراغش …

از آخرین تماس دوست شاعرم با من، دوازده سال بود که می گذشت و در این مدت احوالی از این طرف که ما بودیم نپرسیده بود. ما نیز همین طور. آخر با آن چند تا جمله اش حالی ام کرد که دیگر سراغش را نگیرم. غروب یکی از روزهای زمستان ۷۶ بود که تماس گرفت. برف قشنگی هم می بارید. سلامی در کار نبود. «الو» که گفت صدایش را شناختم. اولش حدس زدم باید شعر تازه ای گفته باشد و طبق معمول می خواهد برایم بخواند. اما این خوش باوری بیشتر از یک لحظه دوام نیاورد. بعد از این که جواب احوالپرسی ام را با اکراه داد، بلافاصله این جمله سنگین را، با آن صدای ظریفش بلند کرد و به گوشم کوبید که: «این خزعبلات چیه که توی صفحه سیاسی روزنامه می نویسی؟!» از پرخاش این شاعر لطیف الطبع شاخ در آورده بودم. طی چهار پنج سالی که از آشنایی ما می گذشت، چیزی به جز قول و غزل بین مان رد و بدل نشده بود. یعنی باور نمی کردم که صاحب این روح رقیق، حال و حوصله سیاست را هم داشته باشد، در عین ناباوری پرسیدم: «منظور دوستم کدام مطلبه؟» و او عصبانی تر از قبل گفت: «از دوستی موستی حرف نزن. مگر دوم خرداد چه هیزم تری به تو فروخته که این تهمتهای آبکی را علیه سرمایه های انقلاب می نویسی؟!»

با سؤال بعدی ام بود که فهمیدم مطلب چند روز قبلم در روزنامه که اتفاقاً راجع به ریزش بخشی از نیروهای انقلاب بود، این شاعر ساده دل را ناراحت کرده است. به من مجال نمی داد که برایش حجت بیاورم. پشت سر هم یک مشت توهین ریز و درشت را بارم کرد و بعد که خسته شد، گوشی را محکم گذاشت. در واقع به سیاق دوم خردادیها نشانم داد که تحمل مخالف یعنی این، جامعه چند صدایی یعنی همین! همان شد و دیگر مدت ۱۲ سال از هم بی خبر بودیم. تا این که همین چند روز پیش، بعد از ۹ دی امسال و خروش عاشورایی ملت علیه یزیدیان زمان، با من تماس گرفت. درست عین تماس تلفنی سال ۷۶، بدون رو دربایستی و با همان صراحت لهجه، خودش را معرفی کرد. شاید احتمال می داد که فراموشش کرده ام. بعد از احوالپرسی مختصر، بابت برخورد آن سال عذرخواهی کرد وگفت: «در عجبم که چه طور خط نفاق و انحراف دوم خرداد را، همان موقع فهمیده بودی؟!» و بعد اضافه کرد: «واقعاً آن چیزی را که من امسال روز عاشورا از این جماعت دیدم، تو سال هفتاد و شش، درخشت خام دیده بودی» اگر چه دیر اتفاق افتاده بود، ولی باز بصیرت و بیداری شاعر جای شکر و شادی داشت. گفتم: زاویه انحراف در جبهه اصلاحات، گشادتر از این حرفها بود و دیدنش نیازی به خشت خام نداشت. من هم مثل همین مردم کوچه و بازار، لغزش این جماعت را در همان واژه های نامأنوس با ادبیات امام (ره) می دیدم که از آن طرف آب برایشان سوغات می آوردند. به هر حال خدا را هزار بار شکر که بالاخره، به نفاق مدعیان دروغین خط امام (ره) پی بردیم. موقع خداحافظی برای هم دعا کردیم که آینده نیز، از گردنه های نفس گیر انقلاب، به سلامت بگذریم. حال بگذارید دو سه فراز از آن مطلب را - که مایه ناراحتی شاعر شده بود و چیزی جز رنجنامه یکی از سربازان کوچک جبهه فرهنگی انقلاب نبود - برایتان بنویسم. شاید مرور آن سالهای پرهزینه، تذکر و توشه ای برای جاده های فردایمان باشد. مفصل این رنجنامه همان سالها، توی همین روزنامه کار شده بود.

آی برادران دیروز! بی پرده پاسخم دهید! شما را چه می شود که حرمت آل انقلاب را در پای آمال ناصواب می شکنید و حریم نامحرمان را حرمت می فهمید؟ آیا این همان پیمانی است که در کوی جماران بستید، یا بیعتی است که در کوچه های کوفه بی وفایی شکستید؟ با من بگویید؛ آیا از اصحاب نورید یا از زمره ارباب نار؟ کدامین گروهید؛ از یاران یمینید یا دوستان یسار؟ دریغا پس از پیامبر انقلاب، به سایه سقیفه دنیا نشستید و تیر تبری، نه بر قلب اغیار، که بر سینه صبور یار نشاندید و دست تولی، نه در دست مولا، که در گردن اصحاب غوغا نهادید و جمازه جدایی را ندید. آی برادران دیروز! بی پرده تر پاسخم دهید؛ در تقابل صفین حق و باطل، کدام گروه به صف ذوالفقاریان پیوست و کدامین جماعت، در پی غوغای حکمیت، میثاق ولایت شکست؟ دریغا کوچه های کوفأ بی وفایی، همواره گذرگاه محتوم مسافرانی است که سرانجام به نهروان انکار می رسند و به اشارت شیطان احتجاج، برفرق ولایت، تیغ لجاج می کشند. دریغا فردا اگر در موقف حساب، کتاب عوجاجمان را بگشایند که خواهند گشود و دردا اگر در صبح خطاب، به تیر عتاب الهی، لبهایمان را بدوزند که خواهند دوخت. آی برادران دیروز! مجال عمر اگر چه تنگ است و نقش فتنه های شیطان، هزار رنگ، اما هنوز توفان تنبیه الهی برنخاسته است و کشتیبان انقلاب، ناصحی است شفیق، خسران و خطر است اگر به فرزندی آل انقلاب، دلی خوش کنیم و امان را، در قله های ناامن دنیا بجوییم. که اگر سگ اصحاب کهف باشیم، از آن به که فرزند ناخلف نوح.

منصور ایمانی