جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
كابوس مصدق و دولت بی قوام
تا شاهپور علیرضا پهلوی به كاخ نرسیده بود كه برادر جوانش را انذار دهد مملكت در آستانه انقلاب است، شاه دست به كار نشد تا عذر احمد قوام را بخواهد.
میگویند شاه برادر خود علیرضا را برای آگاهی از اوضاع به خیابانها فرستاده بود؛ شاهپور هم تا خودروی نظامیاش در خیابان ژاله متوقف نمیشد و مردم خشمگین در گرمای ظهر تابستانی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ ماشینش را نمیكوبیدند و به لطف سربازان از كتك خوردن نمیجهید، مملكت را چون دیگر همگنانش در دربار مینگریست كه به سمت قوام سیاسی میرود از صدقه سری قوامالسلطنه كه حالا شده بود جناب اشرف. شاه ۲۵ سال بعدش تا از فراز هلیكوپتر در سوز مهرماه ۱۳۵۷ جمعیت تظاهر كننده را ندید كه مشت گره كرده، مرگ بر شاه میگویند، به صرافت نیفتاد كه اعلام كند: <من صدای انقلابتان را شنیدم.> گرچه باز بودند در همان دربار به خیال خوش نشسته و گوش بر هر صدای دیگری بسته، كه به شاه میگفتند به جای انقلاب بگوید <صدای اعتراضتان را شنیدم>؛ برخی هم <صدایتان را شنیدم> را كافی میدانستند.
بیگناهند دیكتاتورها؛ نمیشنوند اینها. هنگامی میشنوند و لب به اعتراف میگشایند كه دیگر گوشی برای شنیدن صدایشان نیست.
آنگاه با خصم خود هم همقسم میشوند كه اگر نبود ترس فروپاشی سلطنت و ناتوانی در هماوردی با محمد مصدق، شاه محال بود تن به رئیس الوزرایی قوام دهد كه چهارباری صدارت كرده بود و دوبار كه در دوره پهلوی به این مقام رسیده بود، شاه به هزار و یك حیله، دست وی از قدرت بریده بود. اگر نبود ترس از انقلاب ۵۷، شاه هرگز ملیگرایی چون شاپور بختیار را نخست وزیر نمیكرد؛ ولو آنكه تاریخ نخ كلاف را در آنسوی مرزها دید؛ كه قوام را انگلیسیها آوردند و بختیار را آمریكاییها. كه این دیرهنگام آمدن، بدبیاری آورد و چنین ماندن تا اخراج از سریر قدرت به خواست مردم، بدنامی. قوام كه حكم رئیس الوزراییاش را اول بار در سال ۱۳۰۰ در زندان عشرتآباد گرفت و از آنجا راهی قصر فرحآباد شد و ردای صدارت پوشید، كابینه اولش را كانون وزرایی كرده بود درد چشیده و زندان كشیده دوره صد روزه سید ضیاءالدین طباطبایی، در سال ۱۳۳۰ انگشت بر مخالفان تكان داد و تهدید به محكمه انقلابی كرد و همان شد كه تا همیشه رخت از رختكن قدرت به در برد و طعن پیران به جان خرید كه در پیرانه سری چه وقت هوس بازی چون شبابان قدرت است كه باید بهسان شبانان قدرت پیش رفت. بر بختیار هم همین حكم رفت؛ عمری در زمره مخالفین شاه سینه سپر كرده بود، اما در دی ۵۷ مرغ توفانی شده بود بیهراس و چنانكه خود در سالهای پایانی عمرش نقل كرد روزی در همان التهابات انقلاب دكتر یدا... سحابی دست در دستش گذاشته و به وی گفته بود آقای دكتر بختیار، فراموش نكنید چه روزها و چه شبهایی را گذراندهاید و چه گرفتاریهایی داشتید و چه مبارزاتی كردید و چه محرومیتها كشیدید. اینها را كه به یاد دارید؟ سحابی دوسه روز قبل از ۲۲ بهمن هم با نگاهی توام با تاثر به بختیار گفته بود شما با این سوابق و مبارزاتی كه كردهاید حیف است قربانی بشوید. اگر نخست وزیر دیگری بود، خب به جهنم. اما چه سود كه در نزد شاه قوام همانقدر دشمن بود كه مصدق، بختیار همانقدر بیعرضه كه هویدا... اسدا... علم در خاطرات ۲۷ بهمن ۱۳۴۷ باد غرور در غبغب شاه را چنین از بیان وی به تصویر میكشد كه <شاه حسابی سرحال است. گفت من بر اثر تجربه دریافتهام كه هر كسی با من در بیفتد پایان غمانگیزی پیدا میكند. ناصر كه دیگر وجود ندارد. جان و رابرت كندی هر دو كشته شدند، برادرشان ادوارد هم كه آبرویش رفته، خروشچف از كار بركنار شد. این لیست پایان ندارد. همین فرجام در انتظار دشمنان داخلی من نیز هست. مصدق را ببین، همینطور قوام... رهبری ایران در سراسر خاورمیانه مورد قبول سراسر دنیاست.>
اما اگر میشد غائله قوام را با بحران نان تمام كرد، اما مصدق را نه با بحران اقتصادی میشد از سر راه برداشت كه اصناف و بازاریان همه حامیاش بودند و نه با توطئه درباری. اگر خانه قوام را مردم خشمگین آتش زندند و به غارتش بردند، اما خانه مصدق را جز اراذل خیابانی نمیتوانستند آسیب برسانند؛ كه آن هم ماند و ماندگار شد و امروز بر هر غریبی خانه شماره ۱۰۹ خیابان كاخ - فلسطین كنونی - آشناست كه حتی سالها سایه صاحب تبعیدیاش بر آن گستره بود.
گویی قوام هم آنگونه كه روزنامه سوسیالیستی <شن ولك> در آن ایام نوشت در زمره سیاستمداران قدیمی بود كه هر یك به نوبه خود امتحان خویش را دادهاند و نتوانستند بر قلوب مردم حكومت كنند؛ اما مصدق را حسابی دیگر بود. نخست وزیری كه نه فرمان از شاه میبرد و فرمانش را شاه داد كه از مردم گرفت؛ و همان شد كه شاه را هرگز از كابوس زنده و مردهاش رها نكرد. شاه میگفت <زمان مصدق از بدترین دوران زندگی و سلطنت من است. این پدرسوخته پای جان من هم ایستاده بود. هر روز صبح خود را رفته میدیدم و ناچار فحشهای جراید را هم برای چاشنی كار باید بخوانم.> احمدآباد چنان ترسی در دل شاه گذاشت كه سالها در قوروق رژیم بود و حتی كاریزمایش چنان بود برخلاف وصیتنامه مصدق، او را نه در ابن بابویه و در كنار شهدای قیام ۳۰ تیر كه در احمدآباد دفن كردند. شاه در قماری سخت باخته بود: <بدترین سالهای سلطنت من وقتی بود كه مصدق نخست وزیر شد. مصدق به هیچ چیز راضی نمیشد و هر روز صبح من با این احساس از خواب بیدار میشدم كه امروز آخرین روز سلطنتم است و هر شب با تحمل بیشرمانهترین اهانتها نسبت به خودم در مطبوعات به رختخواب میرفتم.>
سرگه بارسقیان
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
حقوق بازنشستگان بانک مرکزی قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه فلسطین حماس اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه