سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مردان حادثه جو
هنوز راز و رمز آوای غریب این چاوشان خروشان موسیقی سنتی کشف نشده است.
کسی نمیداند چگونه شد که از دل دستگاههای یکنواخت موسیقی سنتی ایران، قطعاتی این چنین شورانگیز و برانگیزاننده بیرون آمد؟ تمام آنانی که موسیقی ایران را (شاید به درستی) به رخوت و رکود متهم میکنند در برابر موسیقی این دوره خاص خلع سلاح هستند. ترانهها و قطعاتی که چنان شور و حرارتی در شنونده ایجاد میکنند که همچون فنری جمع شده، بلافاصله میخواهد خود را در میان موج خروشان مردم و اجتماع پرتاب کند.
شاید بتوان این چاوشهای بینظیر را محصول یکی از همان تقارنهای دلپذیر سرنوشت دانست. حضور استادان چیرهدست و حادثهجوی موسیقی ایرانی در کنار شور انقلابی بینظیر سالهای ۵۷ و ۵۹ و همدلی فراگیری که دیگر تکرار نشد. میدانم، میدانم شاید گروهی غنای آثار مرحوم ابوالحسن صبا، بنان، استاد تهرانی، پایور، خالقی و عبادی و محجوب و معروفی را در بالاترین سطح موسیقی ایرانی طبقهبندی کنند اما نمیتوان انکار کرد که موسیقی ایران هیچگاه همچون دوره چاوشها چنین مردمی، چنین پرانرژی و چنین هیجانانگیز نبوده است. برانگیزاننده بودن این چاوشها، از اساس با تهییج حاصل از موسیقی غربی متفاوت است. در هنگام شنیدن چاوشها، اتفاقی در درون شنونده میافتد.
در بیست و نهمین سال انقلاب، مرور میکنیم پرونده این اتفاق عجیب موسیقایی را.
● ترانهها
▪ برادر بیقراره
▪ ترانه: اصلان اصلانیان،
▪ آهنگساز: محمدرضا لطفی،
▪ خواننده: محمدرضا شجریان
شب است و چهره میهن سیاهه/ نشستن در سیاهیها گناهه/ تفنگم را بده تا ره بجویم/ که هر که عاشقه پایش به راهه/ برادر بیقراره/ برادر شعله واره/ برادر دشت سینش لاله زاره/ تو که با عاشقان درد آشنایی/ شب و دریای خوفانگیز و توفان/ من و اندیشههای پاک پویان/ برایم خلعت و خنجر بیاور/ که خون میبارد از دلهای سوزان/ برادر نوجونه/ برادر غرق خونه/ برادر کاکلش آتش فشونه/ تو که با عاشقان درد آشنایی/ تو که همرزم و هم زنجیر مایی/ ببین خون عزیزان را به دیوار/ بزن شیپور صبح روشنایی/ برادر بیقراره/ برادر نوجونه/ برادر غرق خونه/ برادر کاکلش آتش فشونه/ سواران دشت امید
● ترانههای معروف
▪ رزم مشترک:
▪ ترانهسرا: برزین آذرمهر (هنوز هم بهطور واضح مشخص نیست که این جناب آذرمهر مستعار هستند یا نه)،
▪ آهنگساز: پرویز مشکاتیان،
▪ خواننده: محمدرضا شجریان
همراه شو عزیز/ همراه شو عزیز/ تنها نمان به درد/ کین درد مشترک/ هرگز جدا جدا، درمان نمیشود/ دشوار زندگی، هرگز برای ما/ دشوار زندگی، هرگز برای ما/ بیرزم مشترک، آسان نمیشود/ تنها نمان به درد/ همراه شو عزیز/ همراه شو، همراه شو، همراه شو عزیز/ همراه شو عزیز/ تنها نمان به درد/ کین درد مشترک/ هرگز جدا جدا، درمان نمیشود/ دشوار زندگی، هرگز برای ما/ بیرزم مشترک، آسان نمیشود
▪ سپیده:
▪ شاعر: جواد آذر/
▪ آهنگساز: محمدرضا لطفی،
▪ خواننده: محمدرضا شجریان
ایران ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید/ بنگر کزین ره پر خون/ خورشیدی خجسته رسید/ اگر چه دلها پر خون است/ شکوه شادی افزون است/ سپیده ما گلگون است ای گلگون است/ که دست دشمن در خون است/ ای ایران غمت مرساد/ جاویدان شکوه تو باد/ راه ما راه حق راه بهروزی است/ اتحاد اتحاد رمز پیروزی است/ صلح و آزادی/ جاودانه در همه جهان خوش باد/ یادگار خون عاشقان/ ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد
▪ کاروان:
▪ شاعر: هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)،
▪ آهنگساز: محمدرضا لطفی،
▪ خواننده: شهرام ناظری
میگذرد کاروان، روی گل ارغوان/ قافلهسالار آن، سرو شهید جوان/ در غم این عاشقان، چشم فلک خونفشان/ داغ جدایی به دل، آتش حسرت به جان/ خورشیدی تابیدی، ای شهید/ در دلها جاویدی، ای شهید/ میگرید در سوگت آسمان/ میسوزد از داغت شمع جان/ چون رویت لاله از خاک تو/ یاد آرم از جام پاک تو/ بنگر چون شد/ دلها خون شد/ زین آتشها / از موج خون/ شد لاله گون/ دشت و صحرا/ زین درد و غم/ گرید عالم/ ای شهید ما/ از این ماتم خون میگریم/ ای یاران ای یاران/ سوزم از داغ غمی/ داغ ظلم و ستمی/ چون هر جانباز، میدهد آواز/ جان فدای وطنم، خاک ایران کفنم/ ای دریغـا/ لاله ما/ گشته گلگون/ خفته در خون
▪ سواران دشت امید
از آشناترین نامها در موسیقی دهه ۵۰ و ۶۰ چاووش است و سایه و لطفی و شجریان و علیزاده و مشکاتیان و ناظری و از آشناترین نواها «ایرانای سرای امید...» و «همراه شو عزیز...» و «ای شهید...» و «مرا عاشق...» و قطعاتی مثل حضار و سواران دشت امید.
کانون چاووش در شهریور ۵۷ و در پی اقدام انقلابی اهالی موسیقی شکل گرفت. اعضای گروه شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی و همراه با شجریان، یک روز پس از ماجرای ۱۷شهریور در معیت استاد و پدرخواندهشان، هوشنگ ابتهاج ه.ا.سایه- از رادیو استعفا کردند و کانون موسیقی چاووش را پایه گذاشتند. لطفی خود همین تازگیها، ماجرای استعفای دستهجمعی از رادیو و شکلگیری چاووش را چنین شرح داده:
«این جریان را برای اولین بار است که میگویم. من خودم در جریان ۱۷ شهریور ناظربودم و وقتیکه روز بعد برای تمرین به رادیو رفتم، دیدم که نیروهای مسلح گارد برای اینکه توسط مردم دیده نشوند در محوطه رادیو مستقر شدهاند. این صحنه مرا بسیار متاثر کرد. از طرف دیگر رئیسجمهور چین روز قبل برای مذاکره با شاه وارد تهران شده بود و این جریان و اتفاقات ۱۷ شهریور و دیدن نیروهای مسلح در محوطه رادیو از طرف دیگر همگی باعث شد که من با حالتی ناراحت به دفتر آقای ابتهاج رئیس واحد تولید موسیقی رفتم و با او با حالت معترضانه رویارو شدم که من بهعنوان یک موسیقیدان نمیتوانم بیایم در رادیویی که پایگاه نیروهای مسلح شده کار کنم.
او هم با حالتی خیلی متاثر در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود رفت و پشت به من در کنار پنجره ایستاد چرا که نه میتوانست جواب من را بدهد و نه جواب خودش را. من هم نزد گروه آمدم و جریان را با آنها در میان گذاشتم و گفتم که میخواهم به خاطر اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور استعفا بدهم. از آنها خواستم که من را دنبال نکنند، چرا که ممکن بود برای آنها دردسرساز شود، چون هنوز رژیم کاملاً برپا بود. بچهها خیلی منقلب بودند چرا که تا آن موقع یک امنیتی برقرار بود و ناگهان یک کشتاری فوق تصور صورت گرفته بود.
یکی از بچهها گفت قبل از این کار بگذارید به آقای سایه هم بگوییم، بیاید و ببینیم نظر ایشان چیست. آقای سایه به جمع ما آمدند و به من گفتند که این کار را نکن، چون اگر تو به تنهایی استعفا دهی ممکن است مستقیماً تو را بازداشت کنند و بهترین راهش این است که همه با هم استعفا کنیم... و این شد که ما به اتفاق نامهای نوشتیم و روز بعد یعنی یکشنبه آن را برای مدیرعامل رادیو و تلویزیون وقت فرستادیم - البته نامه ما جنبه دیگری هم داشت و آن ممانعت ما از رفتن به کنسرت اتحاد جماهیر شوروی نیز بود که برپایه برنامههای فرهنگی میان دو کشور از مدتها پیش تنظیم شده بود.
این نامه بعد از انقلاب در روزنامهها چاپ شد و تقریباً همه اعضای گروه شیدا به اتفاق آقایان سایه و شجریان که نامه به دستخط زیبای ایشان نوشته شده بود از رادیو بیرون آمدیم. البته اینگونه گروه عارف هم به ما پیوست. بعد از استعفا ما مجبور بودیم مستقل کار کنیم چرا که افراد شیدا دیگر حقوقی نداشتند و طبیعتاً من میبایست برای آن برنامهریزی میکردم. در ابتدا من شروع کردم به ساختن سرودها و آثار جدید در فرمهای جدید و بعد آقای علیزاده و اینگونه ما در سه مرحله کار کردیم. در مرحله اول با گروه کر و بدون ساز، چرا که میخواستیم شناسایی نشویم.
در مرحله دوم همان کارها را آقای علیزاده با یک ماندولین و گروه کر اجرا کردند و در مرحله سوم که پایههای رژیم سستتر شده بود با گروه در استودیو ضبط کردیم، که اولین محصول آن نوار «شب نورد» و «آزادی» بود. برای تکثیر هم من با قرض، ۲۰ دستگاه دک (Deck) خریده بودم که با بچهها به صورت شیفتی نوارها را کپی میکردیم. نوار مادر آن را هم من خودم روز ۲۳ بهمن به قسمت مرکز پخش جامجم بردم که همان موقع پخش کردند. رادیو و تلویزیون آن زمان موسیقیای که بتواند جوابگوی نیازهای میلیونی مردم باشد را در اختیار نداشت. یکسری موسیقیهای کنفدراسیون بود، تعدادی موسیقیهای امریکای لاتین که رویش شعر فارسی گذاشته بودند و سرودهای فلسطینی که روی هم رفته خیلی کم بود.»
اگر چه چاووشیها بیشتر با آثار آن دوران معروف شدند، اما نباید از این نکته غافل شد که همگی پیش از آن هم جزو جوانان خوش آتیه موسیقی ایران برای خود اعتبار کسب کرده بودند. محمدرضا شجریان و محمدرضا لطفی و حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان و... (به خصوص دو نفر اول)، نیمه دوم دهه ۵۰ نامهایی غریبه نبودند.
گمان نمیکنم اهل موسیقی در آن روزگار میتوانستند درخشش این جوانان برومند را در جشن هنر ۵۶ شیراز نادیده بگیرند و اجرای تکاندهنده لطفی و شجریان، یا اجرای تکاندهنده علیزاده و خانم پریسا را فراموش کنند. در هر صورت، ویژگی بزرگ چاووشیها تغییر فضا و به نوعی بازگشت به سنت بود؛ بازگشتی که در خلق و خو و رفتار اجتماعی و موسیقی و همه شئون تجلی داشت. چاووشیها هم به مانند توده مردم دغدغهمند و انقلابی آن روزگار، تلافی غربگرایی پیشینیان خود را اول با غربگریزی و بعد غربستیزی جانانه درآوردند و چهبسا در این کار زیادهروی هم کردند.
توی موسیقی لطفی و دار و دستهاش مقدمات تحولی بزرگ را در موسیقی کلاسیک ایرانی پایه گذاشتند و پس از سالها در فرم و محتوای موسیقی ایرانی که تا آن زمان به شدت زیر سیطره سبک به اصطلاح غربگرای وزیری و خالقی قرار داشت، تغییراتی اساسی به وجود آوردند. کمانچه و سنتور بار دیگر نقش محوری خود را در ارکستر ایرانی بازشناخت و پیانو و ویولن تا حدودی عقب نشستند. موسیقی میتنی بر ریتم جایگزین بیتحرکی خاکستری فضای غالب موسیقی شد. این شاخصه، بیتخفیف بزرگترین شاخصه همه کارهای تاثیرگذاری بود که طی این سالها ساخته شد: چه در قطعات بیکلام مثل سواران دشت امید علیزاده یا قطعاتی که آن اوایل با گروه کر اجرا میشد و البته کارهای ماندنی چون کاروان (ای شهید) و رزم مشترک (همراه شو) و...
در هر حال محصول کار چاووشیها، دوازده نوار کاست بود که به شماره منتشر شدهاند. چاووش شماره یک که بعدها به نام «به یاد عارف» به بازار آمد، به آهنگسازی لطفی و آواز شجریان و ارکستر شیدا، در همان ابتدای کار منتشر شد.
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، چاووش۲ مجموعهای از سرودهای انقلابی- و کمی بعدتر چاووش۳ و الی آخر، پرخریدارترین کالای بازار موسیقی دهه پنجاه شد؛ بازاری که تولیدکننده (شاعر و ترانهسرا و آهنگساز و تنظیمکننده و نوازنده و خواننده و استودیو و ضبطکننده و ناظر و...) و عرضه کنندهاش یکی بودند و خریدارانش همه مردم انقلابی کوچه و بازار و مذهبیها و روشنفکرها و چپیها. مجید درخشانی که به حق هنرمند بزرگی است و به خلاف غالب دوستان و همکارانش در عین بزرگی هنوز مثل روزگار چاووشیها مهربان و متواضع است- جایی نوشته است: «گروه «شیدا» و در پی آن کانون «چاووش» بنیانی بود که با عشق پیریزی شد، عشق و احساس دین به فرهنگ و هنر ایران. بعد از استعفای دستهجمعی گروه شیدا از رادیو که به پیشنهاد و عظم لطفی شکل گرفت، در واقع ما از او در این حرکت تبعیت کردیم. منزل شخصی لطفی محل تمرینها و تکثیر آثار گروه شیدا و لطفی شد. اعضای گروه شبانهروز کار میکردند و خود هم کارها را توزیع میکردند. یادم میآید من مسوول توزیع در چهارراه ولیعصر بودم، وقتی کار «شبنورد» پخش میشد، مردمی که شهید دادهبودند با چشمانی اشکبار آثار را تهیه میکردند و ما در باران اشک مردم غبار خستگی را از روح و جانمان میشستیم. کانون چاووش در ساختمانی که اجاره شد (آوای شیدای کنونی) برپاشد و باز هم کانون عشق بود و عشق. همان عشقی که از خود استاد به ما نیز منتقل شده بود. کانون چاووش با مردم تولد یافت، با مردم روی پای خود ایستاد، با مردم زیست و در دل مردم جای گرفت. آثار چاووش بهخاطر همین زیست با مردم جوابگوی نیازی بود که مردم احساس میکردند و لطفی نیز هیچگاه جدا از مردم نبود. آثار آن دوران به لحاظ ریتم و تحرک درونی، فرمهای مبتنی بر ادوار موسیقایی درون ردیف و سازبندی، یک نوآوری بزرگ بود و به جریان غالبی تبدیل شد که امروز بسیاری میکوشند تا کارهایشان به آثار آن دوران نزدیک شود. سالهای پس از چاووش برای همه سالهای دوری و تنهایی بود.»
کانون چاووش چندصباحی بیش دوام نیاورد و همان نیمه اول دهه شصت پس از طی رکودی نسبی و بروز انشعابات و علنی شدن اختلافات میان جماعت پریشان هنرمندان، درش تخته شد. پس از تجربه رویایی آن سالها تعبیر درخشانی، حقیقتاً تعبیر زیبایی است که سالهای پس از چاووش برای همه سالهای دوری و تنهایی بود.
● چاووشیها
▪ محمدرضا لطفی: یقیناً در این تردیدی نیست که لطفی پرشورترین چاووشیها بوده. جرقه استعفای دستهجمعی و آغاز انقلابیگری منتسب به او است، همانطور که رفتنش را هم عامل اصلی تعطیلی کار میدانند. لطفی همان اوایل دهه ۶۰ از ایران رفت و تا دو سال پیش جز در قالب سفرهایی کوتاه، هرگز به وطن بازنگشت. طی این مدت، نه تنها از انقلابیگری و چپبازیهای او خبری نشد، که به جز برگزاری چندین کنسرت بداهه این ور و آن ور دنیا که هرازگاهی کاستهایش در تهران منتشر میشد، نامی از او در میان نبود و اگربود همه نوستالژی بود و خاطره بود... لطفی اما خیلیخیلی بزرگتر از این حرفها است. آنقدر که صرف بازگشتنش به وطن، غوغایی در عالم بیتحرک موسیقی مملکت برپا میشود و کلی حرف و حدیث میان اهالی کمحرف آن به میان میآید. از جار و جنجال کمانچهای که در پی اظهارات او در بروشور نوار خموشانه ایجاد شد، بگیرید تا آن کنسرت بحثبرانگیز تابستان که بعضی دوستان قدیمیاش نیمهکاره آن را رها کرده و رفتند... شکی در نقش لطفی در جان گرفتن نصف و نیمه پیکر بیرمق موسیقی این روزها نیست. چه بسا اگر حضور و تاثیر دوباره او نبود، هرگز مشکاتیان و شجریان بعد سالها یکدیگر را در آغوش نمیکشیدند و به فکر همکاری مشترک نمیافتادند و علیزاده، از آن سو پیغام نمیداد که اگر این گروه پا بگیرد، او در آن دایرهزنگی خواهد زد... لطفی به نظر میرسد مورد کملطفی دوستان قرار گرفته است. او بعد کنسرت تابستان و آن هجمه انتقادات که اغلب ناروا هم بود، سکوت پیشه کرده و دم برنیاورده، و این مایه نگرانی است برای مردی که به موجی میماند که آسودگیاش عدم او است.
▪ محمدرضا شجریان:
شجریان را همه هنرمندی متعهد میشناسند. برنامه همنوا با بم و پیگیری مجدانه او برای ساخت باغ هنر بم را نمیتوان فراموش کرد. «مرغ سحر» برای هوادارانش با خاصی دارد و همینطور یکی، دو کار جنجالی او در اواخر دهه ۶۰. شجریان در بحبوحه انقلاب و جنگ نیز، به حق تعهد هنریاش را در قبال اجتماع ادا کرد و با خواندن آهنگهای پرشور چون «سپیده» و «رزم مشترک» و... در ایجاد فضای میهن دوستی و روحیه همدلی و اتحاد، نقش قابل ملاحظهای ایفا کرد (البته جای بحث درباره اینکه اصلاً آیا هنرمند باید متعهد باشد یا نه، اینجا نیست و عجالتاً فرض بر این است که باید متعهد باشد). شجریان اما، نه مانند سایه و مشکاتیان خلوتگزیده و گوشهنشین است و نه مانند لطفی، چندی پرهیاهو است و یک چندی افسردهحال و ساکت. شجریان، در طول این مدت بهطور متناوب کار کرده و با گروهها و نوازندههای مختلف هم کار کرده و کنسرت برگزار کرده و آلبوم منتشر کرده است. شاید این حضور منظم و البته متعهد که پشتوانه غریبی از مایه هنر به همراه دارد، سبب شده که نه فقط اهالی موسیقی که همه احترام ویژهای برای او قائل میشوند؛ احترامی فراتر و خاصتر از دیگران.
▪ هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه):
سایه، چندی پس از انقلاب خانهاش در خیابان کوشک را فروخت. خانهای که ارغوان معروفی داشت؛ ارغوانی که رندان شعر و موسیقی این سرزمین زیر سایهاش برای نخستین بار شعرهای خود را میخوانند و ملودیهای تازه زمزمه میکردند... سایه چند صباحی را دور از وطن و نزد فرزندان خود در غربت گذراند و اکنون در گوشهای از این شهر شلوغ، بیسر و صدا زندگی میکند.
سالها است که شعر تازهای از او منتشر نشده و همینطور خبر جدیدی از او به میان نیامده. البته باید حساب کنسرتهای مهم این چند وقته را کنار گذاشت که استاد در قامت پیرمردی کامل با آن ریش بلند و متانت و وقار در ردیف اول نشسته، تکیه بر عصا کرده و با نگاهی نافذ به فرزندخواندگان خویش روی صحنه خیره شده است... اعتقاد محکم بر این است که لطفی که از ایران رفت و سایه که خلوت گزید، فاتحه چاووش و شیدا و جریان نوی موسیقی هم خوانده شد. نام هوشنگ ابتهاج سایه- برای اهالی شعر و ادب و موسیقی به خصوص میان دستچپیهایشان- عجیب بار نوستالژیک دارد.
▪ حسین علیزاده:
لطفی جایی نوشته بود که او و علیزاده را قدیمها دو یار دبستانی میشناختند. همان ابتدای کار چاووش لطفی و علیزاده دو تایی همه آهنگها را میساختهاند. لطفی سپیده و کاروان را و علیزاده حصار و شهید و سواران دشت امید را... علیزاده نیز همزمان با لطفی جلای وطن کرد. مقصد او اما نه مانند لطفی خانهای ویلایی در حاشیه فلان جنگل در امریکا، که دانشگاههای معتبر موسیقی اروپایی بود. بیشک علیزاده امروز از بزرگترین چهرههای تئوریک موسیقی ایرانی است.
علیزاده حتی اگر حس و حال نوازندگی لطفی یا آهنگسازی و تنظیم مشکاتیان را نداشته باشد، نمیشود از جسارت و توان و تسلط او در بدعت فرود از گوشه داد ماهور به بیداد همایون به سادگی گذشت. نمیتوان «نینوا» او را و آن تبحر غریب در تنظیم ارکستر سمفونیک برای اجرای گوشههای دستگاه نوا را نادیده گرفت و همینطور از «آوای مهر» و «راز نو» و دیگر کارهای ماندگار او غافل شد... علیزاده این روزها نیز همچون گذشته کار میکند و سخت هم کار میکند. شاید به نسبت بقیه همنسلان علیزاده، دغدغه او برای بیرون کشیدن رخت موسیقی از این ورطه کسالت بیشتر باشد، چه او مدام در پی نوآوری روز و شب تلاش میکند.
▪ پرویز مشکاتیان:
مشکاتیان جوانترین عضو حلقه اولیه چاوشیها بود و شاید با کمی اغراق با استعدادترینشان. رزم مشترک او یکی از دو، سه کار اول چاووشیها است. با این حال، به واقع درخشش اصلی مشکاتیان بعد از تعطیلی کانون چاووش است و بعد رفتن لطفی و گوشهنشینی سایه و مسافرت علیزاده. همکاری مشترک او و گروه عارف با شجریان، بهترین کارهای موسیقی ایرانی را در قالبی نو به دست داد. بیداد و دستان و آستان جانان و... اگر چاووش و شیدا دوام نداشت، همکاری شجریان و او نیز همکاری مدام نبود و مسائل خانوادگی و بعضی مسائل دیگر موجب قطع همکاری این دو شد.
مشکاتیان با بسطامی و چند خواننده دیگر هم کار کرد و انصافاً کارهایی خوبی هم به دست داد، اما در عوالم غریب موسیقی ایرانی مشکاتیان هم بایستی که میفرسود و فرسود... مشکاتیان چندین بار سعی کرد دوباره به میدان بیاید و گروه عارف را احیا کند.
یک بار دو، سه سال پیش با ناظری کنسرتی برقرار کردند که بعداً وقتی اخبار اختلافات مالی مشکاتیان و اعضای گروه (به خصوص با کامکارهایشان) در مطبوعات خبرگزاریها منتشر شد، هر اهل هنر دغدغهمندی آرزو کرد که اصلاً ای کاش این کنسرت برگزار نمیشد... مشکاتیان همین ماه گذشته بار دیگر عارف را با خوانندگی نوربخش روی صحنه برد.
▪ شهرام ناظری:
تشکیل کانون چاووش و اوج گرفتن آن، همزمان با ظهور و درخشش پدیدهای جوان و سبیلو به نام شهرام ناظری بود که صدایش روی آهنگهای حماسی آن موقع، عجیب خوش مینشست. لحن حماسی و البته محزون ناظری خوراک آهنگهایی بود که لطفی و علیزاده و مشکاتیان آنها را در فضایی حماسی خلق میکردند. گمان نمیکنم فرد دیگری غیر از ناظری میتوانست «کاروان» را آن قدر خوب بخواند، یا «مرا عاشق...» و... البته ناظری ده سالی هست که دیگر مثل قدیمها نمیخواند و لحنش نسبت به قبل، به اصطلاح کمی پختهتر شده. فقطای کاش این پختگی تنها محدود به بخش حماسی لحن او نمیشد و ناظری آن گرمی و حزن دلانگیز صدایش را هم حفظ میکرد.
این روزها خیلی نمیشود درباره تغییر لحن ناظری و سبک جدید خواندنش حرف زد، چرا که حرفهایی از این دست، اغلب موجب سوءتفاهم میشود. در این هم که سوءتفاهم چیزی خوب نیست، کسی شک ندارد؛ به خصوص در بحث مربوط به مردی که این روزها نهضت ملی و البته جهانی تقدیر از او با قوت عجیبی شکل گرفته است.
ظرف همین یکی، دو سال گذشته ناظری ملقب به القابی چون بلبل پارسیگو و پاواراتی و شوالیه شده و همینطور انواع و اقسام نشانهای ملی و البته لوژیون دونور را بر گردن آویخته. با این وجود اعتبار شهرام ناظری نه به واسطه این القاب و نشانها که به سبب کاروان و مرا عاشق و گل صدبرگ و آتش در نیستان و صدای سخن عشق و ساقینامه و... اینهاست. او در موسیقی ما اعتبار ویژهای دارد و میان مردان موسیقی این سرزمین عجیب دوستداشتنی و قابل احترام است.
علی رنجیپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست