دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

ره یافتن به سوسیالیسم


ره یافتن به سوسیالیسم

یكی از دلایل مطرح شده علیه سوسیالیسم این است كه سوسیالیسم مخالف طبیعت بشر است ترجیع بندی كه مكرر می شنویم این است كه «طبیعت بشر را نمی شود تغییر داد »

‌● آیا طبیعت انسان می تواند تغییر كند

یكی از دلایل مطرح شده علیه سوسیالیسم این است كه سوسیالیسم مخالف طبیعت بشر است. ترجیع بندی كه مكرر می شنویم این است كه: «طبیعت بشر را نمی شود تغییر داد.» این استدلال ممكن است در مورد غرایز بنیانی انسان مانند نیاز مبرم برای به دست آوردن غذا، تولیدمثل، جست وجوی سرپناه و لباس برای محافظت او درست باشد. اما آنچه معمولاً به عنوان «طبیعت بشر» به آن اشاره می شود طی تاریخ طولانی جامعه بشری بسیار تغییر كرده است. با تغییر نظام های اجتماعی، مردم خود را با ساختار اجتماعی جدید سازش داده و بسیاری از عادات و ویژگی های رفتاری خود را تغییر داده اند. انسان های از جهت جسمی مدرن حدود ۱۵۰۰۰۰تا ۲۰۰۰۰۰ سال پیش ظاهر شدند.

طی ده ها هزار سال از آن موقع تاكنون انواع متفاوت و پرشمار سازمان یابی اجتماعی و جماعات مختلف به وجود آمده اند. در ابتدا این جوامع اكثراً برپایه شكار و جمع آوری مواد خوراكی از طبیعت زندگی می كردند و تنها در ۷۰۰۰ سال اخیر پایه در كشاورزی داشته اند. سازمان یابی این جوامع به صورت عشیره، روستا، قبیله، دولت- شهر، كشور و یا امپراتوری بوده است. مردم شناسانی كه جوامع «اولیه» را مطالعه كرده اند روابط و «طبیعت بشر» بسیار متفاوتی از روابط شدیداً رقابتی هر كس به فكر خویش (افتادن گرگ ها به جان هم) و خودخواهانه كه ویژگی جوامع در دوران سرمایه داری است یافته اند. روابط مردم در جوامع اولیه ماقبل سرمایه داری اغلب به شكل كمك متقابل و توزیع ثروت بوده است.

تجارت نیز مسلماً وجود داشت اما هدف تجارت میان قبایل سود شخصی نبود. زمین های كشاورزی نه در مالكیت خصوصی بود و نه می توانست خرید و فروش شود بلكه عموماً توسط كدخدای ده تقسیم و توزیع مجدد می شد. بیشتر مواد خوراكی كه توسط رئیس ده جمع آوری می شد ضمن جشن های مرسوم میان مردم توزیع می شد. جنگ و سلطه گری توسط مستبدین محلی هم وجود داشت (این جوامع به هیچ رو جوامعی بی نقص نبودند) اما ارزش ها، آداب و رسوم اجتماعی و «طبیعت بشر» متفاوتی [نسبت به ما] داشتند. به قول كارل پولانیی (Karl polanyi) - در كتاب «دگرگونی بزرگ» - ۱۹۴۴: «كشف بزرگ پژوهش های مردم شناسی و تاریخی سال های اخیر این است كه اقتصاد جوامع انسانی علی الاصول تابع روابط اجتماعی آنها بوده است.

نحوه رفتار انسان ها طوری نبوده است كه منافع فردی خود را به صورت تصاحب اموال مادی حفظ كنند؛ شیوه عمل او چنان بود كه مقام اجتماعی، خواسته اجتماعی و مواهب اجتماعی خود را حفظ كند.» در چنین جوامعی اقتصاد یكی از وظایف روابط اجتماعی به شمار می آمد و مردم مجاز نبودند از داد و ستد تجاری سود ببرند. تنوع ساختار و سازمان یابی تمدن های گذشته به راستی چشمگیر است. هنوز دیری از زمانی نگذشته است كه مردم بومی آمریكای شمالی و جنوبی آگاهی و شیوه تفكر كاملاً متفاوتی از آنچه داشتند كه بعدها توسط هجوم و تسخیر سرزمین شان توسط ارتش ها و مهاجران اروپایی به آنان تحمیل شد.

به طوری كه كریستف كلمب پس از مسافرت اولش به آمریكا می نویسد: «نتوانسته ام دریابم كه ملك و مال شخصی داشته باشند چرا كه این طور به نظر می رسد كه هر چه یك نفر داشته با دیگران تقسیم می كنند... [بومیان] افرادی بی آلایش اند و در مورد هر آنچه دارند چنان آزادمنش اند كه اگر ندیده باشیم برایمان باورنكردنی خواهد بود... اگر چیزی داشته باشند و از آنها تقاضای گرفتنش را بكنی هرگز نه نمی گویند. به عكس از شما دعوت می كنند كه در استفاده از آن با او شراكت كنی و در این كار چنان عشق و علاقه ای نشان می دهند كه گویی قلب آنها با توست.» به قول ویلیام براندون (W.Brandon) مورخ برجسته بومیان آمریكا: «بسیاری از مسافران درون آمریكا، آنان كه دنیای واقعی بومیان آمریكا را با چشم خود دیده اند، سال های سال و نسل اندر نسل از وجود چنین احساساتی سخن گفته اند و در میان این پژوهشگران افراد بسیار مسئولی مثل دوتر (Du Terre) را مشاهده می كنیم كه در سال ۱۶۵۰ درباره بومیان منطقه كارائیب می نویسد: «همه باهم برابرند، هیچ كس نسبت به دیگری احساس برتری یا بندگی نمی كند... هیچ كس از دیگری ثروتمندتر یا فقیرتر نیست و همگی خواست های خود را به آنچه محدود می كنند كه به راستی مفید و لازم باشد و هر چیز دیگر را كه اضافی باشد با تحقیر نگاه می كنند و شایسته داشتن نمی دانند.»

مونتانی پژوهشگر دیگر، سه نفر بومیانی را كه در اواخر قرن ۱۶ در فرانسه بوده اند دیده است. آنها آداب و رسوم میان اقوام بومی را برایش توضیح داده اند كه مردم چگونه بر پایه اینكه وظیفه مذهبی و یا مدیریت به عهده داشتند به گروه های مختلف تقسیم می شدند - مانند گروه های تابستانی و زمستانی قبایل آمریكای شمالی. این سه از وجود گروه های مخالف و رویارو با هم در جامعه فرانسه سخت در تعجب بودند: «آنها دریافته بودند كه در میان ما (فرانسویان) كسانی هستند مالامال از انواع كالاها و اشیا و دیگرانی كه از گرسنگی در حال مرگ اند و به دلیل احتیاج شدید و فقر دم در منازل گدایی می كنند و از این مسئله در تعجب بودند كه این فقرا چرا چنین چیزی را تحمل می كنند و گلوی گروه اول را نمی فشارند و یا خانه هایشان را به آتش نمی كشند.» اروپاییان مستعمره نشین در۱۳ ایالت اولیه - كه بعداً به ایالات متحده تبدیل شد- در برتری خود از هر جهت نسبت به بومیان «وحشی» تردید نداشتند.

ولی اجازه دهید نگاهی به قبیله ایروكواز (Iroquois) بیندازیم. در این قبیله دموكراسی وجود داشت اما نه از نوع احزاب سیاسی بلكه به صورت مشاركت مردم در تصمیم گیری ها و برداشتن مقامات نالایق. زنان به همراه مردان در این رای گیری ها شركت می كردند و مسئولیت های ویژه ای در فعالیت های مختلف اجتماعی داشتند. در حالی كه همان موقع مستعمره نشینان سفیدپوست و «متمدن» از خدمتگزاران سفیدپوست و بردگان آفریقایی تبار استفاده می كردند و حقوق زنان نیز به شدت محدود بود.

سه قرن و نیم از ورود مهاجران اروپایی گذشت تا تازه بردگان «آزاد» شدند و چهار قرن می بایست سپری می شد تا به زنان حق رای داده شود! قبلاً به طور مختصر به جوامعی اشاره كردیم كه در آن اقتصاد تابع روابط اجتماعی بود. با تكامل سرمایه داری و مسلط شدن مالكیت خصوصی، پول و تجارت با هدف سود شخصی این وضع به طرز شگرفی تغییر كرد و روابط اجتماعی صرفاً به تابعی از نیروهای مسلط در اقتصاد سرمایه داری تبدیل شد. ارسطو خطرات آینده را پیش بینی كرده بود و چون برخی وجوه آنچه بعدها به سرمایه داری تبدیل شد در عصر كهن نیز وجود داشت، در كتاب «سیاست» می نویسد: «همان طور كه اشاره كردم دو نوع كسب ثروت وجود دارد، یكی بخشی از مدیریت خانواده است كه لازم و شرافتمندانه است در حالی كه دیگری كه نتیجه داد و ستد است به درستی محكوم شده است چرا كه غیرطبیعی است زیرا كه شیوه سود بردن یكی از دیگری است. منفورترین نوع از این كسب ثروت آشكارا نزول خواری است چون درآمدش از خود پول است و نه هدف طبیعی آن.

هدف پول عبارت از مبادله [كالا] بوده است و نه افزایش آن از طریق كسب ربح و این اصطلاح ربح كه معنایش زایش پول از پول است از آن رو به كار برده می شود كه مولودش شبیه والدین آن است.» ارسطو اگر چه از برده داری حمایت می كرد چون ظاهراً آن را طبیعی می دید، اما سود بردن از طریق فروش یا پول قرض دادن را غیرطبیعی می دید. امروزه اوضاع به عكس شده است. اكثر مردم اكنون برده داری را غیرطبیعی می دانند در حالی كه فروش با هدف سود بردن و قرض دادن با هدف ربح گرفتن را از طبیعی ترین فعالیت های انسان به شمار می آورند. اینكه مفهوم «طبیعت بشر» اصلاً معنایی دارد مسلماً زیرسئوال است. زیرا آگاهی، رفتار، عادات و ارزش های انسان می تواند بسیار متغیر باشد و زیر تاثیر تحولات تاریخی و فرهنگی هر جامعه قرار گیرد. نه تنها به اصطلاح طبیعت بشر تغییر كرده است، بلكه ایدئولوژی ها كه بر اجزای مختلف طبیعت بشر احاطه دارند نیز به طور شگرفی تغییر كرده است.

شكوهمند جلوه دادن پول سازی و تایید همه فعالیت هایی كه برای این كار لازم است و نیز تشویق خلقیات لازم برای این كار - خصوصیاتی كه از نظر ارسطو «غیرطبیعی» و نفرت آور بود- اكنون جزء هنجارهای پذیرفته شده در جامعه سرمایه داری است. طی تحول جامعه سرمایه داری از جمله درگذشته نه چندان دور تلقی بسیاری نظریه پردازان از برخی خصوصیات به عنوان ویژگی های آشكار طبیعت بشر، پوچ و بی معنا از آب درآمده است. به طور مثال زمانی اعتقاد بر این بود كه بخشی از طبیعت بشر این است كه زنان به هیچ رو قادر به انجام برخی وظایف نیستند. مثلاً برای زنان بسیار غیرعادی بود كه پزشك شوند چون باور بر این بود كه زنان توان فراگیری مهارت های لازم و كاربرد آنها را ندارند.

اكنون دیدن پزشكان زن كاملاً عادی است و بسیاری از مواقع زنان بیش از نیمی از دانشجویان پزشكی را تشكیل می دهند. گفته های ابلهانه اخیر رئیس دانشگاه هاروارد (لارنس سامرز) مبنی براین كه زنان نمی توانند در رشته ریاضیات و علوم كار برجسته ای بكنند و این شاید بخشی از طبیعت بشر باشد نشان دهنده آن است كه هنوز تعصب ایدئولوژیك درباره طبیعت بشر شدیداً وجود دارد. اكنون قرار است به این گرایش از طریق تفاوت های ژنتیك - حتی در زمینه هایی كه اصلاً اثبات نشده است- جنبه به اصطلاح علمی داده شود. آشكار است كه آنچه را خیلی ها طبیعت بشر فرض می كنند در واقع نتیجه سلسله دیدگاه ها و تعصباتی است كه از فرهنگ جامعه معینی سرچشمه می گیرد.

نظام سرمایه داری ۵۰۰ سال است كه وجود داشته است- ۲۵۰ سال سرمایه داری تجاری و ۲۵۰ سال اخیر سرمایه داری صنعتی و این در مجموع فقط ۴/۰ درصد عمر جامعه بشری را تشكیل می دهد. (در بخش های وسیعی از جهان نیز پس از گسترش نظام (از اروپا) ظاهر شد و در نتیجه عمر خیلی كمتری داشته است.) در این دوره كوتاه از تاریخ بشر، طبیعت تعاونی، نوع دوستانه و مشاركتی انسان كه از ویژگی های اوست، تحقیر شده در حالی كه به خاطر ادامه حیات و رشد در جامعه ای كه بر پایه انباشت سرمایه قرار دارد به رقابت تهاجمی دامن زده شده است. بدین سان پا به پای رشد سرمایه داری، نوعی فرهنگ رشد كرده است كه در آزمندی، فردگرایی(هر كس به فكر خویش)، استثمار انسان از انسان و رقابت خلاصه می شود.

رقابت هم در میان بخش های مختلف هر شركت صورت می گیرد هم از آن بیشتر میان شركت ها و كشورهای مختلف و هم میان كارگران برای گیرآوردن كار و در نتیجه این فرهنگ تا اعماق وجود افراد نفوذ می كند. جنبه دیگر فرهنگ سرمایه داری عبارت از مصرف گرایی است - انگیزه شدید به خرید هر چه بیشتر كالاهایی كه رابطه مستقیمی با نیاز یا خوشبختی انسان ندارند. جوزف شوپیتر چند دهه پیش مسئله را این طور توضیح داده است: «... اكثریت بزرگ تغییراتی كه در كالاها داده می شود توسط تولیدكنندگان به مصرف كنندگانی تحمیل شده است كه اغلب در برابر آن (تغییر) مقاومت كرده اند و می بایست با شگردهای روانشناسی و تبلیغاتی ظریف به آنان آموزش داده شود.»

(چرخه های اقتصادی - جلد دوم - ۱۹۳۶ -صفحه۷۳) اگر طبیعت انسان و روابط و ارزش های او در گذشته تغییر كرده اند، ناگفته پیداست كه باز هم می توانند تغییر كنند. در واقع این برداشت كه طبیعت انسان در جایی ثابت و منجمد شده است صرفاً وسیله دیگری در دست طرفداران نظام موجود است كه كوشش دارند به ما بقبولانند این نظام هم قابل تغییر نیست. جان دیوئی در مقاله ای زیر عنوان «طبیعت انسان» كه برای دایره المعارف علوم اجتماعی در سال ۱۹۳۲ نوشته شده می نویسد: «بحث و جدل های كنونی میان آنها كه مدعی ثبات بنیانی طبیعت بشرند با آنها كه باور به قابلیت تغییر عمیق آن دارند، در اساس بر محور آینده جنگ و آینده سیستم اقتصاد رقابتی با انگیزه سود فردی می گردد.

بحق و بدون تعصب می توان گفت كه هم علم مردم شناسی و هم تاریخ به نفع آنهایی قضاوت می كند كه خواهان تغییر این نهادها (جنگ و سیستم رقابتی با انگیزه سود فردی) هستند. می توان اثبات كرد كه بسیاری از موانع موجود بر سر راه تغییر اوضاع كه به طبیعت انسان نسبت داده شده است در واقع در اثر بی عملی نهادها و اراده دلبخواه طبقات قدرتمندی است كه می خواهند وضع موجود را حفظ كنند.»

هری مگداف، فرد مگداف

ترجمه: مرتضی محیط


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.