جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ازشمار دو چشم یك تن كم وز شمار خرد هزاران بیش


ازشمار دو چشم یك تن كم وز شمار خرد هزاران بیش

تربیت كلامی و رفتاری پدرم كه با صلابت, قاطعیت و عطوفت و نفوذ معنوی همراه بود, سراسر وجود فرزندان را دربرمی گرفت و هر یك به فراخور استعداد ذاتی خویش جلوه ای از آن تعلیمات علمی و عملی روحانی را فرا می گرفتند

از آموزه های پدر بزرگوارم به یاد دارم كه می فرمود: در مقام سخن و قلم حد خویش نگاه دارید و در شأنی كه مقام و جایگاهتان نیست قرار نگیرید كه نتیجه ای جز افشای كم خردی ندارد. به عنوان فرزندی از خاندان دوانی كه عهد خویش با خدایش را در گرو آموزه های پدر روحانی خود دارد و در مقام و حالی كه جز آشفتگی نشانی ندارد، تنها به نقل خاطراتی از تعالیم معنوی پدر وارسته ام اكتفا می كنم، به امید عفو از ساحت قدسیش.

تربیت كلامی و رفتاری پدرم كه با صلابت، قاطعیت و عطوفت و نفوذ معنوی همراه بود، سراسر وجود فرزندان را دربرمی گرفت و هر یك به فراخور استعداد ذاتی خویش جلوه ای از آن تعلیمات علمی و عملی روحانی را فرا می گرفتند. پدرم وجودی با جلوه های گوناگون بود. گاهی با خود می اندیشیدم كه آیا می توان آن همه داشته ها را نتیجه «حصول» و تلاش برای كسب آنها دانست؟ و یا ناشی از استعداد و هوش سرشار برشمرد؟ این پرسش ها هرگز به پاسخی قانع كننده نمی انجامید، تا این كه در جریان تجربه و انس با نحوه سلوك و حال پدرم دانستم كه علم و آگاهی ایشان در زمینه های گوناگون، عطیه و موهبتی از سوی خداوند بود كه بر دل مؤمنانی همچون او به ودیعه نهاده شده است. پدرم علم را برای كشف حقیقت می جست و زمانی كه جلوه ای بر او روی می نمود خداوند را شكر می كرد و در مقام «زكوهٔالعلم نشره» با تمام توان در صدد تبیین و نشر آن برمی آمد.

یكی از تجلیات علمی ایشان در زندگی، نحوه سلوك با همسر و فرزندان بود. ضمیر روشن از نور خداوندیشان را بر اهل خانه آشكار می كردند تا آنها نیز به قدر استطاعت خود از آن انوار بهره برند. در مداومت تلاش علمی و كسب معرفت معنوی، آدابی را رعایت می كردند كه می توان با تدوین آنها به گونه ای از تربیت معنوی خانواده از سوی یك شخصیت روحانی پی برد.

با این كه ایشان از اوان جوانی با تألیفات زودهنگام خویش در زمره روحانیون شناخته شده حوزه علمیه قم بودند، همواره خود را در مقام كمترین شاگرد مكتب امام صادق علیه السلام می دانستند و به حقوق بسیار ناچیز طلبگی آنچنان افتخار می كردند كه گویی گنجی از آسمان هر ماهه به ایشان ارزانی می شد.

در ابتدای هر ماه كه پیك آیت الله بروجردی، پاكتی حاوی شصت تومان حقوق پدرم را به منزل می آورد و یا ایشان مستقیماً حقوق خویش را دریافت می كردند، پاكت را باز نمی كردند و منتظر می ماندند تا همه اعضای خانواده گردهم جمع شوند. آنگاه با حالی عارفانه و مخلصانه، پاكت را با احترام از جیب بیرون می آوردند و می بوسیدند و بر چشمانشان می گذاردند و می فرمودند: این حقوق امام زمان (ع) است و شما كه از اعتبار ایشان ارتزاق می كنید، جز رضای او و معبود به چیز دیگری نیندیشد و به راه دیگری نروید. این صحنه نه تنها هر ماهه اجرا می شد و از اعتبار و قداستش در خانه كاسته نمی شد بلكه هر گاه از منبر و یا چاپ كتابی، دریافتی داشتند با همین آئین رفتار می كردند.

همانگونه كه در تفسیر «انما یخشیالله من عباده العلما» گفته اند: نشان خشیت علما گذشت از تعلقات مادی و حفظ حرمت علم برای سیر به درجات رفیع معنوی و قرب به حق است، در سلوك زندگی پدرم این نشان به صورت بارزی جلوه گر بود. دست گشاده ایشان به بهانه های مختلف، بویژه در تشویق به علم و هنر و معرفت، حدی نمی شناخت و این امر نیز محدود به اعضای خانواده نبود و هر كه را در این طریق می یافتند بی اختیار به بذل عنایت می شدند.

لازم است تذكر دهم كه من در میان خانواده وجهه نقاشی را كه یكی از وجوه تجلی یافته از ذوق پدرم بود، به ودیعه برده ام. این نكته را نیز ایشان دریافتند.

در روزگار نوجوانیم، شهر قم آشنایی چندانی با نقاشی نداشت. برای نخستین بار كارگاهی برای آموزش طراحی و نقاشی با رنگ روغن توسط یكی از افراد موجه آموزش و پرورش در قم تشكیل شد و پدرم بلافاصله من و برادر بزرگم را جهت كسب هنر در آن كارگاه ثبت نام كردند و ما هر دو با علاقه به مقدمات كار زیر نظر استاد پرداختیم. اما هنوز چند روزی نگذشته بود كه پدرم برای رنگ زدن خانه از رنگ كاری خوش ذوق دعوت كردند و او نیز گذشته از رنگ كاری در و دیوار به ابراز ذوق در ساخت و ساز رنگ مرمرین در پایه دیوارها پرداخت. همین امر، مرا تحریك كرد كه ظهرها پس از رفتن رنگ كار برای استراحت، با مقداری از رنگ های او بر پشت قطعاتی از فیبر، چند نقاشی از طبیعتی تخیلی ترسیم كنم و نهایتاً در طول این مدت با بوم نقاشی آشنا شدم و بومی در اندازه ۴۰*۴۰ سانتیمتر تهیه و تصویری نقاشی كردم كه البته كپی از یك مجله عربی بود. وقتی نقاشی هایم را به پدرم نشان دادم، با اشتیاق و تعجب پرسیدند: خودت كشیده ای؟ گفتم: آری و شرح چگونگی تهیه رنگ را نیز برای ایشان بازگو كردم. پدرم آنچنان به وجد آمدند كه چهل تومان به من جایزه دادند و مرا بسیار تشویق كردند. من آن روز نمی دانستم، این تشویق و هبه پدرانه سرنوشت آینده مرا رقم می زند.

از آن پس ایشان با همان اشتیاق مرا تشویق می كردند تا این كه با راهنمایی یكی از معلمان، برای تحصیل در «هنرستان هنرهای زیبای پسران» مرا راهی تهران كردند. گرچه این عمل توسط ایشان، ملامت برخی از همكسوتانشان را به همراه داشت، اما تداوم تشویق پدر با تذكر به مقام هنر قدسی و قداست هنر، پشتوانه محكم راه من شد.

عنایت ایشان به هنر، بویژه هنرهای سنتی كه سرشار از معنویت و روح قدسی اسلامی است سبب شد كه تمام اعضای خانواده، بویژه خواهران و عروس ها را تشویق به آموزش این هنرها، همچون خوشنویسی و تذهیب و نگارگری كنند و خوشبختانه هم اكنون چندین نفر از آنان، با نشان دادن قابلیت مناسب در این رشته ها، آثار زیبایی را ابداع كرده و در نمایشگاه های بزرگ هنری به عنوان افرادی شاخص جلوه گر شده اند.

نمونه هایی از آثار هنری پدرم مشتمل بر شعر، خوشنویسی و تذهیب بر جای مانده كه نشاندهنده علاقه و احترام ایشان به این هنرها است.

از آموزه های معنوی ایشان، تعهد به عهد انسان با خلق و خالق بود. ایشان خود نیز بهترین نمونه چنین مؤمن متعهدی بودند. چنان اصرار بر عهد می كردند كه می فرمودند: اگر نمی توانید، عهدی نبندید و قول و قراری بر جای نگذارید. مؤمن زمانی كه عهد می بندد باید در عهدش صادق و وفادار باشد.

ایشان می فرمودند: من با خدای خود عهد كرده ام كه در راه او و جلوه های تمام نمای او، یعنی خاندان رسالت، قلم و بیان و زندگی خویش را قرار دهم و از این رو هر كتابی كه از قلم ایشان زیور تحریر و نشر می یافت، خداوند را شكر می كردند كه به یكی از تعهداتشان عمل كرده اند.

بارها به ما تذكر می دادند كه ابواب توفیق حق را به روی خود باز كنید و این ابواب را به مناسبت های مختلف بر می شمردند. تألیف كتاب ها، سخنرانی ها و تدریس های طاقت فرسا، بویژه در سالهای آخر عمر مباركشان را از مصادیق توفیق ربانی می دانستند و همواره برای حصول به این توفیقات از خداوند منان سپاسگزار بودند.

حاصل تربیت معنوی ایشان در جلوه هایی از برگردان مهر پدر و مادر از سوی فرزندان نسبت به ایشان تجلی كرد. ما هرگاه كه پدر و مادر را ملاقات می كردیم حتی اگر هر روز بود، دست مباركشان را می بوسیدیم و از شایسته ترین و مؤدبانه ترین كلمات برای سخن گفتن با ایشان استفاده می كردیم. هرگاه لباس نویی تهیه می كردیم به مناسبت و یا بی مناسبت، ابتدا از طریق ادب برای شرف حضور به خدمت پدر و مادر می پوشیدیم و یا هر فرزندی كه خداوند به ما عطا می كرد مستقیماً از بیمارستان به منزل پدر می بردیم تا از بركات روحانی آن مكان مقدس و كلام پر مهر ایشان بهره مند شود و سپس به خانه خود می رفتیم.

آئین های روحانی تعلیم و تعلم كه مبنای آن در مهر بی حد قوام یافته بود، الفت و عشقی را در كانون خانواده ایجاد كرده بود كه هیچ تعلقی جای آن را نمی گرفت. پدرم همواره بر این انسجام معنوی و مهرآمیز خانواده تأكید می ورزیدند و عدول از آن را گناه بزرگ و نابخشودنی و كفران حق پدر و مادر می دانستند.

به هر حال ایشان را می توان از زمره مؤمنانی دانست كه گرچه در میان خلق با همه تعلقات ظاهری می زیستند، اما دل در هوایی دیگر داشتند و در آرزوی وصال آن مأمن و موطن مألوف بودند. ایشان همچون همه مردان حق، دل به نظر بازی با معبود خود داشتند و آنچه یافتند در طریق همین نظر بازی و وارستگی از دنیا و دلبستگی به معبودشان بود. به امید آن كه ما نیز لیاقت نظر یابیم و از نظر بازی مرسوم این روزگار، به دور مانیم.

مـردان رهش زنـده به جـانی دگـرندمـرغان هـواش ز آشیـانی دگـرند

منگر تو بدین دیده بدیشان كایشـانبیـرون ز دوكون، در جهانی دگرند

محمد علی رجبی