جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا

پلی میان زمین و آسمان


پلی میان زمین و آسمان

بررسی رساله مهمانی سمپوزیوم افلاطون

رساله مهمانی یکی از مهم ترین رساله های افلاطون چه از نظر بلاغت و چه از نظر هنر نویسندگی است، افلاطون در این رساله عشق را به قله آورده و در ملکوت تجلی قرار می دهد. او تمام آنچه را که عشق می تواند داشته باشد در معرض انظار می گذارد. افلاطون از ارس پلی می سازد میان آپولون و دیونیزوس و این دو عالم بسیار متفاوت را به هم مربوط می کند. گر چه او از فن دیالکتیک خود در این رساله زیاد بهره نمی برد اما سخنرانی ها کاملاً گویا و روشن هستند و منظور گویندگان را می رساند. فضای ترسیم شده در رساله تماماً در یک مهمانی اتفاق می افتد که در این مهمانی جمعی از بزرگان شهر برای جشن گرفتن موفقیت یکی از معروف ترین تراژدی نویسان شهر جمع شده اند.

با پیشنهاد یکی از مهمانان موضوع عشق (ارس) برای نطق حضار پیشنهاد می شود و از این به بعد شاهد مسابقه سخنوری میان مردان نامدار شهر هستیم. افرادی که افلاطون برای سخنوری در این رساله انتخاب کرده است هر کدام نماینده هنر و فنی هستند، مثلاً ما در اینجا آگاتون را که شاعر تراژدی نویس است، داریم که به تازگی هم به پیروزی بزرگی در هنر خود دست یافته یا آریستوفانس که یک شاعر کمدی پرداز است و اروکسی ماخوس که پزشک است. با این چشم انداز ما باید به انتظار تقابل فلسفه با شعر بنشینیم و به انتظار هنرنمایی های دوباره سقراط برای به ظهور رساندن دیالکتیک ظریفی از عشق. افلاطون با سخنان دیگر مهمانان، ما را پله به پله تا به اوج رسیدن بحث در قله سخنان سقراط راهنمایی می کند.

● سخنران اول؛ فایدروس

فایدروس که گفته شده یک سوفسطایی است با مثال هایی که از فداکاری های عاشقان می آورد بیشتر سعی در نشان دادن تاثیرات عشق در نمود های اجتماعی و سیاسی دارد و ارس را موجد فضیلت می داند و ایجاد دوستی، همکاری و جامعه و دولت را تنها در گرو عشق می داند و در انتها می گوید؛ «اینها را گفتم تا نشان دهم عشق قدیمی ترین و نجیب ترین و توانا ترین خدایان است و بیش از هر کس می تواند به مردمان در زندگی فضیلت و خوشبختی و پس از مرگ رستگاری عطا کند.»

او در کل به اخلاق عشق پرداخت و اینکه عاشق و معشوق چه برخورد و خصایصی دارند و باید داشته باشند تا به فضیلت برسند. در سخنان او چیزی در رابطه با خود عشق و ماهیت آن روشن نمی شود ولی مقدمه خوبی است برای ورود به ساحت های دیگر عشق.

● سخنران دوم؛ پاوسانیاس

الف) تقسیم عشق

ای فدروس به نظر من موضوع بحث را تو به خوبی مشخص نکردی. نباید از ما بخواهی که بی قید و شرط در مدح عشق سخن بگویم. اگر عشق یکی بود خواهش تو بجا بود ولی عشق یکی نیست و عشق های گوناگون است. همان گونه که در آغاز سخنان او می بینیم پاوسانیاس قائل به تقسیم بندی در ارس است. او در ادامه می گوید؛ همه می دانیم عشق از آفرودیت۱ جداشدنی نیست و اگر تنها یک آفرودیت بود یک عشق هم بیش نبود. اما چون دو آفرودیت است عشق هم دو تا است... او ارس را به دو دسته تقسیم می کند؛ ارس اول زمینی (غریزه شهوی عادی) هدفی جز اطفای شهوت ندارد و حقیر است. ارس دوم ارس آسمانی است و از تباری خدایی است و تمام کوشش آن صرف خدمت به خیر و صلاح حقیقی و کمال معشوق است. او نتیجه پسندیده عشق دوم را در جوانان در حالت تربیتی آن می داند، از این رو عاشق را از رفتار نکوهیده باز می دارد و به شکوفایی شخصیت معشوق یاری می رساند.

ب) استفاده از عشق برای تقسیم جوامع انسانی

پاوسانیاس عقاید مختلف رایج در نقاط دیگر، کشور ها و فرهنگ های متفاوت را درباره عشق با یکدیگر مقایسه می کند. او با استفاده از عشق و با توجه به نگرش های متفاوت به آن، دست به طبقه بندی فرهنگ در مناطق دیگر می زند و در نتیجه از ابهام و تنزل داوری اخلاقی مردمان در این مساله برای اثبات نظریه خود سود می جوید. و در آخر کلام خود می گوید؛ رسم کشور ما این است که هر دو عشق را می آزمایند و مردمان را تشویق می کنند که به یک نوع بگروند و از نوع دیگر بگریزند. عاشق و معشوق هر دو را می آزمایند تا ببینند عشق آنها از چه نوع است... با توجه به سخنان پاوسانیاس ممکن است سخنان او را در مدح و شرح عشق بسیار شکوهمند و سزاوار بدانیم و در نظر خود چنین می پنداریم که دیگر جایی برای سخنی دیگر باقی نمی ماند اما گویی افلاطون با مفهوم پاوسانیاس از عشق راضی و خرسند نیست و همچنان با به میدان آوردن هنرمندانی دیگر ادامه می دهد.

● سخنران سوم؛ اریکسیماخوس

اریکسیماخوس که پزشک است در ابتدای سخنرانی اش به کلیت آنچه می خواهد بگوید تاکید می کند؛...اینکه گفته شد عشق بر دو گونه است درست است اما پیشه من به من آموخته است که عشق های دوگانه، مخصوص رابطه انسان با زیبایی نیست بلکه موضوعات مختلف دارد و در سایر چیز ها نیز یافت می شود مثل بدن جانوران و رویندگان و سایر موجودات. قلمرو قدرت نمایی خدای عشق تنها جان و تن انسان نیست بلکه سراسر عالم وجود است. او گفتار خود را با مشاهده طبیعت آغاز می کند و تنها به شرح تاثیر ارس در زندگی انسان می پردازد.

▪ استفاده از ارس برای نظام مند کردن جهان طبیعت

اریکسیماخوس می کوشد با استدلالی منظم ثابت کند ارس منبع کون و فساد دنیای جسمانی و نیروی خلاق عشق ازلی است که با آهنگ منظم پر کردن و خالی کردن، در همه موجودات نفوذ می یابد و به آنها زندگی می بخشد. برای او حکومت ارس سالم در همه حوزه های کیهانی و هنر انسانی، مبداء سلامت و هماهنگی است. اریکسیماخوس پزشک به صراحت میان ارس نیک و ارس بد تمایز قائل می شود و معتقد است اختلاف اخلاقی را باید به اختلاف سلامت و بیماری برگرداند که در سراسر طبیعت وجود دارد.

▪ نمایش نظریه اضداد هراکلیتوس در کارکرد عشق

از نظر اریکسیماخوس سلامت، آمیزش درست و هماهنگ اضداد در طبیعت است و بیماری آشفتگی خطرناک آن تعادل و هماهنگی و هماهنگی جوهر اروس است. این پزشک مفهوم تعادل و هماهنگی خود را بر نظریه اضداد هراکلیتوس مبتنی می سازد.

● سخنران چهارم؛ آریستوفانس

آریستوفانس کمدی پرداز سخن خود را با نقل داستانی آغاز می کند که با نگرشی ساده، داستان مسخره و بی محتوایی به نظر می آید ولی نگاهی عمیق به این داستان و توضیحات بعدی او ما را از این اشتباه درمی آورد. او با کمک گرفتن از معانی عمیق این داستان و تخیل شاعرانه خود می خواهد برای وجود نیروی عشق در انسان توجیهی بیاورد. آریستوفانس ارس را وسیله یی می داند برای رسیدن انسان ها به تمامیت اصلی طبیعت آدمی به همان صورت قبلی خود، چنانچه از نظر او در دوران و دنیایی دیگر چنین بوده است.

آریستوفانس کمدی نویس در سخنرانی خود حدود عشق را وسیع تر می کند و به مساله کلی ماهیت عشق می پردازد و تمام تلاش اش این است که خدای عشق را وصف کند و تاثیر ارس را بر روح آدمیان شرح دهد.

● سخنران پنجم (آخرین فرد قبل از سقراط)؛آگاتون

آگاتون شاعر تراژدی نویس سخنانش را این گونه آغاز می کند؛ سخنگویان پیش از من به جای اینکه خدای عشق را وصف کنند و او را بستایند بیشتر به آن پرداختند که به آدمی تبریک بگویند که از نعمت عشق بهره مند است اما از طبیعت و حقیقت عشق که در اثر آن، این برکات نصیب آدمیان شده است چیزی نگفتند...

البته ادعای او در این قسمت که دیگران به حقیقت عشق نپرداختند درست است اما او نیز در ادامه به این امر نمی پردازد و تنها به توصیف صفات عشق می پردازد. او عشق را جوان و نازک طبع می داند و از فضیلت ها، دلاوری ها و دادگری های عشق سخن می راند و در این حین صفات بسیاری از این قبیل را به عشق نسبت می دهد. آگاتون بسیار شاعرانه و اغراق آمیز درباره عشق سخن می گوید و کاملاً از چیستی آن فاصله می گیرد.

▪ آخرین سخنگو؛ سقراط

سقراط با کنایه به حضار می فهماند که اصل مطلب چیز دیگری بوده و آنها راه را به انحراف پیموده اند. آنها تنها دست به توصیف زده اند و از حقیقت عشق غافل بوده اند. سقراط می گوید؛ من ساده لوح پنداشته بودم که منظور از وصف چیزی بیان حقیقت آن چیز است و برای بیان حقیقت، ناطق باید موضوعی را برگزیند و به بهترین وجهی از آن بحث کند... اما به نظر می رسد برای وصف چیزی باید همه خوبی هایی را که بر ذهن می گذرد به آن چیز نسبت داد، خواه راست باشد خواه دروغ.

▪ سقراط و حقیقت عشق

سقراط برای کشف حقیقت به روش اصلی خود یعنی همان پرسش و پاسخ برمی گردد و طی پرسش و پاسخ کوتاهش با آگاتون به این اصل می رسد که عشق خواستن چیزی است که خواهنده فاقد آن است. و عشق خواهان زیبایی است، پس خود عشق ممکن نیست زیبا باشد بلکه نیازمند زیبایی است. ارسطو بعد از این مکالمه کوتاه سراغ نقل داستان دیوتیما می رود و بحث را از شکل دیالکتیکی خود جدا می کند و به شکل اسطوره یی درمی آورد. از دید سقراط عشق نه زیباست نه زشت بلکه حد وسط میان زشت و زیبا است. عشق نه داناست نه نادان، عشق نه کامل است نه ناقص و ارس موجودی فانی نیست بلکه حد وسط بین مرگ پذیر و مرگ ناپذیر است.

عشق خدا هم نمی تواند باشد چون از نیکی، زیبایی و نیکبختی که علائم الوهیتند بهره یی ندارد. با این توصیفات عشق میان دنیای انسانی و الهی قرار می گیرد و شکافی را که میان حوزه زمین و آسمان قرار دارد، پر می کند و رابط بین این دو حوزه است. سقراط با دانستن موقعیت اروس میان زشت و زیبا، دانا و نادان، الهی و فانی و توانگر و تنگدست، پلی میان عشق و فلسفه می بندد.

... از راه عشق است که کار پیغمبران و کاهنان و قربانی ها و فدیه ها به مقصود می رسد زیرا خداوند با مردم آمیزش ندارد و از راه عشق است که بین خدایان و آدمیان در خواب یا بیداری ایجاد رابطه می شود. خدایان تمام معرفت را نزد خود دارند بنابراین نیازی به علم ندارند و نادانان از آن سو که می پندارند دانایند در طلب علم برنمی آیند و تنها فیلسوف است که در راه دانش می کوشد و از این رو است که میان نادان و دانا قرار دارد. پس دیوتیما در جواب این سوال که دوستداران حکمت چه کسانی هستند، می گوید؛ طالبان حکمت، که در میان دانایی و نادانی قرار دارند. عشق طالب خردمندی است چون خردمندی زیباست و عشق مشتاق زیبایی است.

البته نکته مهم اینجاست که خود عشق با آنچه عشق به آن تعلق می گیرد، متفاوت است و این اشتباهی بود که سخنگویان قبلی داشتند چون تعلق عشق به زیبایی بود، آن را با خود زیبایی اشتباه می گرفتند. دیوتیما در وصف طبیعت ارس آن را کوشش آدمی برای دستیابی به سعادت تعبیر می کند بنابراین مفهوم ارس برای افلاطون می شود تلاش آدمی برای وصول به «نیک»، البته ارس اشتیاق به دارا شدن نیک برای همیشه است و در نهایت هدف ارس دستیابی به نیک نهایی است. در مرحله بعد افلاطون عملی را که مستحق نام ارس باشد اشتیاق به تولید در چیز زیبا بیان می کند که به نوعی پای تولید جسمانی را به میان می کشد. اما این سخن او تنها وسیله یی است برای بیان واقعیتی بزرگ تر و ارزشمند و آن حقیقت جاودانگی است. چون منظور عشق دوام تملک خوبی و بهره مندی همیشگی از خوبی است پس به این ترتیب جاودانگی و بقا هم در دستور کار عشق قرار می گیرد.

▪ اسرار عمیق تر و بزرگ تر عشق (حرف آخر)

تا به اینجا پله پله از امور جسمانی صعود کردیم تا به امور روحانی برسیم. در این قسمت افلاطون از زبان دیوتیما به شرح بزرگ ترین اسرار عشق می پردازد. تربیت بالا ترین اسرار عشق است، به این نحو که اکنون ارس نیرویی است که عاشق را از مراحل فروتر به مراحل بالاتر رهنمون کرده و تربیت اش می کند. صعود از فرش به عرش عاشق به او کمک می کند تا به شناسایی زیبایی همه دانش ها نائل شود و در این مراحل عاشق که از اسارت عشق آتشین به انسانی خاص یا فعالیتی خاص، آزاد است، رو به دریای بیکران زیبایی می آورد و پس از گذشتن از همه انواع دانش ها و هنرها، زیبایی خدایی را در کمال پاکی و صفا دور از همه پدیدارهای فردی می شناسد و نظاره می کند.

زهرا سلیمانی

پی نوشت

۱- در افسانه های یونان قدیم آفرودیت خدای عشق بود. به روایت هسیود، شاعر قدیم یونان، وقتی اورانوس کشته شد، کف های دریا دور او جمع شدند و آفرودیت از آن زاده شد. به روایت هومر، آفرودیت دختر زئوس و دیون است. بعد ها آفرودیت اول را خدای عشق پاک و آسمانی و آفرودیت دوم را خدای عشق شهوانی خواندند.