چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
ساختار شکنی در اندیشه ی ژاک دریدا
دریدا در سال۱۹۳۰ همزمان با رشد فاشیسم و نازیسم، در الجزایر به دنیا آمد. در ۱۹ سالگی مدتی بعد از پایان جنگ جهانی دوم به فرانسه آمد. و در مؤسسهای تحت نظر ژانهیپولیت به تحصیل فلسفه پرداخت.
در ۱۹۶۲ اولین کتاب خود به نام «خاستگاه هندسه» در آرای ادموند هوسرل را به چاپ رساند. در سال ۱۹۶۷ دکتری فلسفه خود را گرفت.
سال ۱۹۶۷ مهمترین سال زندگی دریدا به حساب میآید و نظریههای مشهور و اصلی او با چاپ سه کتاب «از گرماتولوژی» «نوشتار و تفاوت» و«گفتار و پدیدار» مطرح شد. در همین کتابهاست که مفاهیمی چون «دی کانستراکشن» و «دیفرنس» ظاهر می شود.
«فیلسوفان برای تبیین فلسفهی خود نیاز به یک بنیان، شالوده، زیربنا یا زمینه دارند و فیلسوفان موسوم به پست مدرن نیز پرهیز از خشونت را زمینهی کار خود قرار دادهاند اصلهای زمینهساز در دورهی مدرن به ایدئولوژی خشونتگرایی ختم شد که کورههای آدمسوزی نازیسم و اردوگاههای کار استالین نمودهایی از آن است. به همین جهت است که مثلاً لیوتار از یک نگرش پست مدرن کثرتگرایی مداراجو سخن میگوید و تمام فیلسوفانی که به پست مدرن شهرت یافتهاند چه خودآگاه و چه ناخودآگاه نظریات خود را در تقابل با هر نوع استیلا برافراشتهاند. بیجهت نیست که فوکو تاریخ جنون را مینویسد یا دریدا حاشیههای فلسفه را میانگارد. در واقع در چنین رویکردی «اقلیتها» «حاشیهها» و «فرعها» اهمیت مییابند» (افتخاری، ۱۳۸۳ص۸۶)
از دههی ۸۰ و۹۰ به بعد رویکرد دریدا تغییر میکند و به امر سیاسی و امر اخلاقی و عدالت اجتماعی رو میآورد و در چنین فعالیت اعتراضآمیز شرکت میکند.
کنشهای مذهبی «مجموعه مقالاتی دربارهی مهماننوازی و زور قانون» سیاست دوستی بخشایش و جهان وطنی، برگزاری سوگواری، فلسفه در دوران ترور، از آثار عمدهی این دوره هستند. دریدا بعد از فروریزی نظام آپارتاید آفریقای جنوبی به دیدار نلسون ماندلا میرود.
دریدا به خاطر آورد که در زمان حکومت ویشیها از مدرسه اخراج میشود «چون یهودی بوده» در نتیجه مسالهی اقلیتها برای او حایزاهمیت است. «دریدا تأکید دارد که دیکانستراکشن عدالت است. زیرا سلاح تحلیلی است که میتواند وضعیتهای سیاسیگرایانه را مو شکافی کند و تفکر حقوقی ـ لیبرالی را به زیر تیغ برد. از این رو بود که مفهوم دیکانستراکشن به تئوریهای فمنیستی نیز راه یافت» (افتخاری، ۱۳۸۳ص۸۹ )
«دریدا با ساخت شکنی متضادهایی دوتایی این نگاه را که هویت اقلیت لزوماً باید با متضاد خود بازنمایی شود را به نقد میکشد. فمنیستها نیز سلسله مراتبی بودن تحویلی متضادهایی دوتایی را به چالش میکشد» (هام ۱۳۸۳ص۵۴) و «اندیشهی پساـ متافیزیکی دریدا با رد برتری سنت نرینه محوری غربی به حق به چندگانگی فرهنگها و آزادی بیان آنها را در برنامهی دانشگاهی، یاری رسانده است. (زکولن ۱۳۷۴ ص ۴۴)
● Deconstraction در اندیشهی دریدا
بخش اعظم آراء و نظریات دریدا دربارهی ساخت شکنی مطرح و ارایه شدهاند. این آراء بر نظریههایی مربوط به مدلول و یا دلالت، دال، نشانه، مفهوم یا معنی متمرکزند.» (کوپر ۱۳۸۰ ص۴۹۷)
«شالوده شکنی بر خلاف حرکت هرمنوتیکی برای بازیابی و بازسازی معنای متن، عمل زیر سوال بردن ایمان به معنای متن است. این کار به واسطهی یافتن لحظاتی در سبک زمان متن صورت میگیرد که در آن پیش فرض وحدت معنا شکست میخورد» (کونز ۱۳۸۱ ص۳۶۵)
لچت رویکرد دریدا به سنت فلسفهی غرب را با توجه به دلبستگی دریدا به بازاندیشی وابستگی این سنت فکری به منطق اینهمانی و سست کردن پایههای این دلبستگی میداند: «این قوانین اندیشه نه تنها انجام منطقی را پیش فرض میگیرند بل به طور کلی ضمنی چیزی را بیان میکنند که برای سنت فکری مورد بحث به همان اندازه اساسی و شاخص است. و آن این است که واقعیتی ذاتی یک خاستگاه وجود دارد که این قوانین به آن استناد میکنند پیداست که این قوانین مستلزم ویژگیهای معینی از قبیل پیچیدگی، وساطت، و تفاوت در یک کلام ویژگیهای تداعی کنندهی ناخالص یا پیچیدگی هستند. دریدا به یاری رویکردی که deconstraction نام گرفته، تحقیقی اساسی را دربارهی سرشت متافیزیک غرب و مبنای آن یعنی قانون اینهمانی آغاز کرده است»
بنابراین هدف شالوده شکنی نشان دادن تضاهای بنیادی فلسفهی غرب است اما مسالهای که باید به آن توجه کرد این است که شالوده شکنی مدعی ارایهی یک نظریهی منسجم و یکدست نیست «هدف ساخت شکنی همواره وبه طور کلی بیوقفه و بیامان خالی کردن زیر پای هر ادعا و تظاهر به حاکمیت نظری و توهم عقل در توانایی دست یافتن و شناخت پیش انگاشتهای خود است. هدف ساخت شکنی بر آشفتن رویای عقل در رسیدن به درک قطعی و نهایی حقیقتها و معناهای اولیه است» (حقیقی ۱۳۷۹ ص۴۹ )
نظر دریدا در کلیترین شکلش این است که عصر حاضر دوران گریز از مرکز است. یعنی گریز از آواها گریز از کلام، قومیت و به خصوص خود یافتن.
بنابراین یکی از مضمونهای اصلی دریدا شناخت مراکز در متنهای مختلف است. یعنی مرکز در یک متن به چه معناست و چه تاثیری بر خوانش ما از متن می گذراد.
برای فهم یک متن هیچ راهی جز تعبیهی یک مرکز در متن نداریم. و در واقع غرب همواره با تعبیه مرکز در متن، به خوانش متون پرداخته و کل تفکر غرب بر همین اساس است. اما مثلاً در قبایل باستان اشخاصی وجود داشتند که «به طور کلی» می دانستند. صرف نظر از موضوع دانایی، آنها را نابودند. اما تاریخ غرب دانستن را تقسیم میکند به جادو هنر و علم و و بعد علم هم شاخههای جزییتری مییابد که چنین تقسیمبندیهایی جز از طریق لوگوس و مراکز معنایی امکانپذیر نیست.
● برابر نهاد هایDeconstraction
کلیدیترین واژهی دریدا است که از سوی نویسندگان سالهای اخیر برابرهای پیشنهادی مثل واسازی، شالوده شکنی، ساختار شکنی، ساختار زدایی و داشته دریدا در جواب مترجمی ژاپونی که قصد ترجمهی این واژه به زبان خود را داشت بعد از این که توضیح میدهد که deconstraction در واقع چه چیزهایی نیست میگوید: نه این و نه آن، هم این و هم آن.دکنستروکسیون چه چیزی نیست؟ همه چیز البته.دکنستروکسیون چیست؟ هیچ چیز البته (دریدا ۱۳۸۱ ص ۲۲)خمیران در کتاب متافیزیک حضور این گونه استدلال میکند که: «این واژه دارای دو جهت تقابلی است. یکی جنبهی سلبی واژه که همان ساختار زدایی است و بعد ایجابی که شالوده افکنی و طرح اندازی است در زبان فارسی واژهی بنیان فکنی یا بن فکنی شاید به معنا مورد نظر دریدا تا حدی نزدیک باشد. زیرا که افکندن در زبان فارسی دارای ایهامی است هم به معنای انداختن و خراب کردن است و هم به معنای گستردن و پهن کردن، ساختن و بنیان گذاردن. بنابراین تا حدی همان ایهامی را که واژهی deconstraction وجود دارد را به فارسی منتقل میکند.» (خمیران ۱۳۷۹ ص ۱۴)با توجه به اختلافاتی که بر سر ترجمهی این واژه وجود دارد، سعی میشود که اهداف زمینه و کاربردهای این واژه مشخص شود.
● فلسفهی غرب : از تقابلهای دوتایی تا Deconstraction
در تاریخ فلسفهی غرب ساختارگرایان برای اولین بار محوریت ذهن را مورد چالش قرار دادند در واقع میتوان گفت که ساختارگرایی واکنشی در برابر فلسفهی سوبرکتیویتهی سارتر، کانت، دکارت و به طور کلی فیلسوفان ذهنگرا بود. و این واکنش در تمام حوزههای علوم انسانی از جمله مردمشناسی، جامعهشناسی، نقدادبی و صورتهای خاص به خود گرفت. مثلاً لوی اشتروس رویکرد سارتر به ذهن را این گونه نقد میکند:
«ژان پل ساتر ذهنیت و شعور تکوین یافته در محیطهای دانشگاهی پاریس را به کل بشریت در همهی نقاط عالم در سراسر تاریخ تعمیم داده و تعنیات تاریخی را ندیده گرفته است. لوی اشتروس زبان و ساختار آن را در فهم ماهیت ذهن آدمی سخت واجد اهمیت شمرد و گفت: تحلیل ساختارهای ژرف پدیدههای فرهنگی به آدمی مدد میرساند. تا ساخت و کار آن را بشناسد و از این رهگذر به رموز تحولات اجتماعی فرهنگی واقف گردد. به نظر او ساختارهای فرهنگی خود از انگارههای زبانی پیروی میکنند. او در کتاب خام و پخته خویش گفت: با مطالعه در اسطورههای مختلف قبایل گوناگون آمریکای جنوبی معلوم میشود که همهی آنها دارای ساختارهای مشابهه هستند. وی در شناخت ساختارهای فرهنگی از تقابلهای دوگانه تا تقابلهای دوتایی جهت طبقهبندی نمودن رفتار آدمی سودجست و مدعی شد که کلیه رفتارهای انسان به یکی از این دو طیف تعلق دارد. دریدا بحث اصلی خود را با بررسی همین تقابلهای دوتایی آغاز نمو» (ضمیران ۱۳۷۹ ص ۱۲)
دریدا معتقد است که شروع چنین طرز تفکر دوقطبی به دوران افلاطون باز میگردد و در واقع این لوی اشتروس نیست که خود را زندانی مقولات دوتایی کرده: «از جمله حضور در مقابل غیاب، حقیقت در برابر مجاز، ذهن در برابر عین، روح در برابر جسم، فرهنگ در برابر طبیعت، زن در برابر مرد، گفتار در برابر نوشتار و نظایر آن همواره اندیشهی متافیزیکی را به خود مشغول کرده است و در اکثر موارد یکی از این دو مفهوم مستلزم نفی دیگری بوده است اما در مواردی یکی بر دیگری برتری هم دارد. مثلاً در جامعهی پدرسالار، مرد اصل و زن کم ارزش محسوب میشود. یعنی زن همواره همزاد ناقص مرد است و در قیاس با اصل نخستین یعنی مرد دارای ارزش کمتری است و به دیگر سخن این دوگانگی پیوسته در سلسله مراتبی تحقق میپذیرد که در آن ارزش و اعتبار یک قطب بر قطب مقابل خود بیشتر است» اما دانشمندان ساختارگرا و به خصوص سوسور در ارایه راه کانت، معتقد بودند که فهم ما از هستی از زبان تاثیر میپذیرد و در واقع چهارچوبهای زبان است که شکل میگیرد. یعنی ذهن واقعیت را نمینمایاند بلکه در پرتو منظومهای از نشانهها و دلالتهاست که فهم و شناخت از عالم خارج شکل میگیرد و بنابراین از نظر ساختارگرایان هیچ راهی به حقیقت جز از راه زبان وجود ندارد.
دریدا این سیر اندیشه را این گونه نشان میدهد:
«خودمداری با فلسفهی دکارت تکوینی یافت و در فلسفهی کانت به اوج خود رسید زیرا که کانت تمام پدیدارشناسی خویش را بر پایهی محوریت خود بنا نهاد. میتوان گفت سنجش مرد ناب او تحلیلی است از ساختار خود در ارتباط با معرفت کانت نفس را غایت میدانست و معتقد بود که انسان مدار هستی است و به همین جهت باید غایت را در همین مدار جستجو کرد. بنابراین هر چیز به همین مرکز و مدار باز میگردد. حتی مفهوم مدرنیته را هم میتوان در سیر خود از دوران دکارت تا زمان هوسرل دنبال نمود. در واقع دریدا وظیفهی بنیان کلنی را در معرض پرسش قرار دادن مبنا و اصول و متزلزل ساختن آنها میدانست به نظر دریدا ذهن غربی همیشه آکنده از پیش فرضهای متافیزیکی بوده است. بنابراین دریدا به دنبال راه فراری میگردد.
دریدا معتقد است کسانی مثل نیچه هایدگر و به خصوص فروید و سوسور تلاش کردهاند اندیشه را از قید متافیزیک رها کنند. اما در جای جای آثار آنان نیز بنیانها متافیزیک دیده میشود. برای مثال دریدا در ۱۹۷۳ کتابی به اسم اسب انگیزها به چاپ میرساند که بحث اصلیاش دربارهی وجود زن در فلسفه است و دریدا در بررس کتاب دانش طربناک نشان میدهد که چگونه زن و حقیقت از هم دور ماندهاند.
البته نمیشود گفت که دریدا اولین کسی است که به زیر سوال بردن منطق دوگانه همت گمارده هگل نیز مانند دریدا در منطقی فراتر از منطق معمول دوگانگی تشابه طرد قرار میگیرد. اما «این حرکت بر هم زنندهی توازن در منطق هگلی هنوز قطعیت ندارد. چرا که حرکت از واژهی نخست به واژهی دوم فقط بخشی از تثلیث هگلی است. حرکتی دیگر و بسیار متفاوت نیز هست، حرکتی که به دو واژه باز میگردد و آنها را در یگانگی متعالیتر واژهی سوم بر میانگیزد با این حرکت دیگر هگل در تداوم راه، واژگان خود را به هم انبار میکند تا به مفهوم ترکیبی نهایی عقل کلی میرسد که به گونهای کارآمد همهی آنچه را که قبل از آن بوده است به طور مطلق فرا میگیرد. اما در نظریهی زبانی دریدا حرکت به واژهی سوم جایی ندارد. در نظریهی دریدا تقابلها در حالت عدم تعادل قرار دارند چرا که دریدا با مفاهیم سر و کار ندارد بلکه با نشانهها سر و کار دارد و آن هم نشانههایی که دلالتشان صورتی مکانیکی دارد و نه صورتی ذهنی و صرفاً حرکتی است که از دالها میگذرد و بدیهی است که حرکت صرفاً مکانیکی هیچگاه نمیتواند تعادل یابد و آن گونه که افکار میتوانند فراگیر شود. تفکر بر پایهی حرکت مکانیکی، مانند تفکر بر پایهی ریزش است و نه انباشت، بیکرانگی است و نه کلیت دریدا راه هگل را ادامه میدهد تا آنجا که به نتایجی نامعقول میرسد یعنی همان نقطهای که هگل از تداوم باز میماند و خود را پس میکشد. آنجا که هگل منطقی ورای منطق عادی به تصویر میکشد، دریدا به منطقی ورای هر نوعی از خرد دست مییابد.» (هارلند ۱۳۷۹ ص ۱۵)
● Deconstraction راه حل پیشنهادی دریدا
راههایی که دریدا برای گریز از حیطهی متافیزیک پیش مینهد:
۱) واژگون ساختن اولویت میان تقابلهای دوتایی است. یعنی اگر که متافیزیک گفتار را به نوشتار برتری میدهد، باید نوشتار را در کانون توجه قرار داد. اصلاً دلیل نیست که چون گفتار به نوشتار مقدم بوده پس برتر است و این هم یک جنبهی متافیزیکی است که هر چیز قدیمیتر لزوماً بهتر است.
۲) یکی دیگر از ترفندهای مناسب تکیه بر اصل عدم تعیین است. «یعنی قطعیت ارزش یک طیف در مقابل با طیف دیگر را به زیر پرسش قرار دهیم و مثلاً اگر تا حال حقیقت در فلسفه مورد توجه بوده است مجاز را وارسی کنیم. یا مثلاً اگر متافیزیک «اصل و مبدأ را تکیه گاه خویش قرار داده و استدلال فلسفی را بر پایهی آن بنا کرده ما «حاشیه» را مبنا قرار میدهیم و به طور کلی ارزش گذاری عملی خود را بر اساس همین عدم قطعیت و تعین پایهریزی میکنیم. یعنی باید این دو گانگی را که بر اساس تضاد و تقابل قرار گرفته زیر و رو کنیم.» (ضمیران ۱۳۷۹ ص ۳۲)
● Deconstraction و دشواریهای دوراک آن
جان الس میگوید همهی تلاشهایی که برای توضیح و تحلیل این واژه به کار رفته تا به حال ناکام مانده است. زیرا بحث از ماهیت و معنایی پیافکنی چیزی نیست جز نقض غرض.
طرفداران این رویکرد معتقدند که این واژه را نمیتوان مانند سایر مفاهیم فلسفی به آسانی تبیین کرد زیرا شالوه شکنی خودگونهای منطق جدید است و نمیشود از مقولات منطق سنتی مثل توصیف و تحلیل برای تبیین آن استفاده کرد.
خانم باربارا جانسون مترجم کتاب افشانش یادآور میشود که شالوده فکنی را میتوان با واژهی نقد، نقادی و سنجش پیوند داد. اما در واقع نمیشود نقادی و شالوده شکنی را یکی به حساب آورد. زیرا نقادی کوششی فلسفی است و بر پایهی قطعیت و کلام محوری استدار است. و در واقع هدف نقد تشخیص سره از ناسره و درست از نادرست بوده است.
و پیوسته با کلام و عقل و استدلال پیوند نزدیک دارد. بنابراین نقد و نقادی با «حال» سر و کار دارد اما شالودهشکنی به دنبال فهم و دریافت امور غیابی است و فراگرد شالوده شکنی به هیچ وجه خود را محدود به دو گانگی درست و نادرست نمیکند. و هیچ وقت به دنبال تکیه زدن به باورهای یقینی فلسفه نیست بلکه خواهان رویگرداندن از کلام محوری است. «بر خلاف نقد و نقادی که به نقش اساسی متافیزیک یعنی خردورزی و فهم ماهیات و جواهر معتدل تکیه دارد، شالوه شکنی از کلیات، معتدلات و ناکرانمندیها چشم میپوشد و پیش پا افتادهترین و حاشیهایترین پدیدههایی که از نظر دور ماندهاند را مورد توجه قرار میدهد. از این رو به اعتباری میتوان آن را «نقد نقد» شمرد و یا پرداختن به آنچه که نقد مورد غفلت قرار میدهد» (ضمیران ۱۳۷۹ ص ۳۸)
دریدا خود دربارهی مفهوم شالوده شکنی میگوید: «چیزی ساخته شده است، مثلاً یک نظام فلسفی یا یک سنت یا یک فرهنگ و کسی میخواهد آن را آخر به آخر خراب کند تا بنیادهای آن را تحلیل کند وآن را مستحیل نماید. فردی به نظامی مینگرد و چگونگی ساخت ان را وارسی میکند تا معلوم دارد که زاویهها و سنگهای پایه کدام است و چنانچه آنها را جابجا کند از قید اقتدار نظام رها خواهد شد. (ضمیران ۱۳۷۹ ص ۴۳)
«برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر میآید شالوده شکنی یک متن به معنای ویران کردن آن نیست. هدف از میان بردن شالوده نیست تا نشان دهیم که فاقد معناست. شالوده شکنی از ویرانی دور و به تحلیل متن نزدیک است در متنی که شالودهاش شکسته میشود با سالاری یک وجه دلالت بر سویههای دیگر دلالت از میان میرود و متن به این اعتبار چند ساحتی میشود» (احمدی ۱۳۸۰ ص ۳۳۸)
دریدا در حواشی فلسفه مینویسم که شالوده شکنی را باید از راه یک «سیماچهی مضاعف، یک علم مضاعف یک نوشتار مضاعف پی گرفته، نوعی واژگونی در تقابل کلاسیک و از نو طرحریزی کلی نظام را موجب شد؛ و تنها به این شرط است که شالوده شکنی ابزار مداخله در حوزهی تقابلهایی را که به نقد میکشد فراهم خواهد کرد «چرا که شالوده شکنی به منزلهی رو کردن از یک مفهوم به مفهومی دیگر نبوده، به منزلهی حفظ و از نو طرحریزی یک نظم مفهومی و نیز نظم غیرمفهومی است که نظم نخست در آن تبیین می شود» (دریدا، ۱۳۸۱ ص۷)
دریدا در مصاحبه با کریسفرنوریس که در مارس سال ۱۹۸۸ در پاریس انجام داد به معنای Deconstraction و ارتباط آن با هنر و معماری پرداخت و گفت که «شالوده شکنی صرفاً یک موضوع گفتمانی نیست یعنی نباید آن را فقط در جابجایی معنا شناختی گفتمان مورد توجه قرار داد. بلکه این راهبرد در مورد ساختارهای اجتماعی، سیاسی و نهادی نیز قابل اعمال است و میگوید: به نظر من در قلمرو هنر و معماری این ترفند معمولاً به کار ساختارهای سنتی نمیآید بلکه هر نوع ساخت استواری را میتوان در معرض چنین ترفندی قرار داد و در واقع و بنفکنی و ساختزدایی را میتوان گونهای استعارهی معمارا نه به شمار آورد. بدیهی است که نباید آن را در معنای ظاهریاش به کار گرفت. وقتی میگوییم بنفکنی، مراد تخریب و ویرانسازی یک ساختمان نیست بلکه باید آن را به گونهای پرسش دربارهی الگو و طرح معمارانه به شمار آورد» (ضمیران ۱۳۷۹ص۴۳)
● موخره:
«ترفند بنفکنی به ما میآموزد که باید گرایش دیر پای متافیزیکی را که میان امور و پدیدهها خطکشی میکند و آنها را به قابل قبول و غیرقابل قبول، صدق و کذب، خرد و بیخردی، مرکزی و حاشیهای و نظایر آن تقسیم میکند، رها کنیم. بنفکنی راه رهایی از چنگال این تقابلها را فراهم میسازد و در واقع با الویت بخشیدن به نوشتار در قیاس با گفتار نوعی سیلان، نوسان و انتشار معناها را فراهم مینماید. به اعتباری بنفکنی تقابل میان متن ادبی و غیرادبی را به منزلهی تمایزی قطعی نفی میکند. یعنی ظهور و چیرگی نوشتار و متن پندار ساخت و بنیاد را به چالش میگیرد.
زیرا که یک ساختار همواره وجود یک محور و کانون یا اصل ثابت و سلسله مراتب معانی را مورد توجه قرار میدهد. یعنی همین جاست که «راههای ساختارگرایانه را پشت سر نهاده و وارد عرصهی فراساختارگرایی میگردیم» (ضمیران ۱۳۷۹ ص ۵۲)
محسن پیشخانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست