جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

زندگی را بر نوشتن ترجیح می دهم


زندگی را بر نوشتن ترجیح می دهم

یاسمینا رضا در هشت سالگی نخستین شعر خود را نوشت و در نوزده سالگی در رشته جامعه شناسی و مطالعات نمایشی از دانشگاه نانتر لیسانس گرفت در سال ۱۹۸۷ نخستین نمایش نامه خود را با عنوان «گفت وگوهای پس از یك خاك سپاری» در پاریس به روی صحنه برد

● گفت‌وگوی مجله ادبی لیر با یاسمینا رضا به بهانه انتشار دو اثر تازه از این نویسنده

یاسمینا رضا Yasamina Reza یكی از بزرگ‌ترین نمایش‌نامه‌نویسان دهه نود، در تاریخی بین سال‌های ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۵ به دنیا آمده‌است. او دوست ندارد از زندگی خصوصی خود چیزی بگوید. پدرش نیمه ایرانی نیمه روس و نوازنده غیرحرفه‌ای پیانو بوده‌است. مادرش اهل مجارستان و نوازنده ویولون است. یاسمینا رضا در هشت سالگی نخستین شعر خود را نوشت و در نوزده سالگی در رشته جامعه‌شناسی و مطالعات نمایشی از دانشگاه نانتر لیسانس گرفت. در سال ۱۹۸۷ نخستین نمایش‌نامه خود را با عنوان «گفت‌وگوهای پس از یك خاك سپاری» در پاریس به روی صحنه برد. اما شكست این نمایش باعث شد تا او به سوی نوشتن برود: «از شدت خشم، نخستین نمایش‌نامه‌ام را نوشتم تا انتقام بگیرم» و پس از نوشتن چند نمایش نامه دیگر بالاخره «هنر» در سال ۱۹۹۴ با دریافت چندین جایزه برای نویسنده موفقیت كامل را به ارمغان آورد. رضا اكنون در پاریس زندگی می‌كند. او نویسنده چندین رمان و مجموعه داستان بوده است. تأثر، سه روایت از زندگی، آدام هادربرگ و مرد اتفاقی از جمله مهم‌ترین آثار اوست. مجله ادبی لیر به بهانه انتشار دو اثر تازه این نویسنده با عناوین «هیچ كجا» و «سورتمه آرتور شوپنهاور» با وی گفت‌وگویی انجام داده است كه در زیر می‌خوانید.

چرا دو كتاب را كه هیچ ارتباطی با هم ندارند، همزمان منتشر كردید؟

در كارهای من دنبال روش خاصی نباشید، آثار من حاصل برخی تصادفاتند. من این متن‌ها را برای خودم می‌نویسم. اتفاق كوچكی می‌افتد و من آن را در دفترچه‌ای یادداشت می‌كنم، همین. من در این متن‌ها از بچه‌ام یا لحظه‌ای از زندگی‌ام حرف می‌زنم. در وضعی آشفته چیزی می‌نویسم و هرگز به انتشار اثر فكر نمی‌كنم. گاه نیز در دوران‌های تیره و تار زندگی چیزی نوشته‌ام. بعد آن را در پوشه‌ای گذاشته‌ام و فراموشش كرده‌ام. تا این كه به طور اتفاقی متن را دوباره پیدا می‌كنم و بعد با خودم می‌گویم حالا كه این كلمات گرد هم جمع شده‌اند، پس آن را منتشر می‌كنم. اما تأكید می‌كنم، هیچ یك از این متن‌ها به قصد انتشار نوشته نشده‌اند. بیشتر اوقات شیوه كار من چنین است.

شما امروز نویسنده‌ای مشهور هستید. با در نظر گرفتن این شهرت، آیا فكر نمی‌كنید در گفتن این نكته كه به قصد انتشار نمی‌نویسید نوعی ریاكاری نهفته باشد؟ منظورم این است كه آیا الان هم می‌توانید بنویسید، بدون آن كه به نتایج آن فكر كنید؟

حق با شماست، اما حرف‌های من نیز عین واقعیت بود! من به آن جنبه اسرارآمیز احتیاج دارم. من احتیاج دارم بدانم كه هیچ وقت انتشار كتاب به صورت حساب شده وجود ندارد. می‌دانید، مدت‌ها طول می‌كشد تا من كتابی را به نزد ناشر ببرم و به او بدهم تا بخواند و تصمیم بگیرد كه كتاب را منتشر كند یا نه. از آن چه نوشته‌ام هم صفحات بسیاری را حذف می‌كنم، برخی را به این دلیل كه كم ارزش و یا تكراری بوده است و پاره‌ای دیگر را به سبب این كه خصوصی بوده است. من قصد ندارم كه زندگی‌ام را نشان مردم بدهم. برخی نویسندگان برای نوشتن از زندگی شخصی‌شان بسیار مایه می‌گذارند، اما من چنین آدمی نیستم. من اثر را به نزدیكانم می‌دهم تا بخوانند و به من بگویند كه آیا این نوشته‌ها توان جهان شمول شدن دارند یا نه. منظورم از جهان شمول، نوشته‌ای است كه كلیتی را در بر می‌گیرد و تنها به شخص من محدود نمی‌شود. در این دو كتابی كه نوشته‌ام، تصویری مشخص از خودم می‌بینم و به نظرم نقاط مشترك زیادی دارند.

خیلی برای من عجیب است كه شما از نفر سومی (یك دوست، ناشر و...) حرف می‌زنید و می‌گویید برای انتشار اثر با او تصمیم می‌گیرم. امروز دیگر شما نویسنده‌ای هستید با شهرتی جهانی و آن یاسمینا رضای جوانی نیستید كه در ابتدای راه بود...

نه اصلا این طور نیست! اگر آن‌ها كتاب را بخوانند و بگویند كه خوب، خیلی عالی نوشته‌ای ولی همان بهتر كه در كشوی میزت بماند من این كار را می‌كنم.

در«هیچ كجا» شما از عدم اطمینانی صحبت كرده‌اید كه در كودكی شما را می‌آزرده است، به خصوص وقتی پدرتان از شما فیلم برداری می‌كرد و به شما می‌گفت كه كمی تكان بخور. آیا آن عدم اطمینان هنوز هم شما را عذاب می‌دهد؟

بله و هیچ وقت هم مرا رها نكرد. همین عدم اطمینان باعث شد تا من به جستجوی عقاید دیگران بروم و از آنان بخواهم درباره متن‌هایم نظر بدهند، متن‌هایی كه ارتباطی نزدیك با من داشته‌اند، و هیچ از این چیزهایی كه نوشتار را می‌سازند در آن‌ها وجود ندارد- گفتم چیزها، این كلمه تحقیرآمیز نیست؟

نه، منظورتان فنون نویسندگی است؟

بله، فنون نویسندگی. نوشتن صناعت است و به هیچ وجه كاری پست نیست. این فنون در سورتمه «آرتور شوپنهاور» وجود دارد، منتها در هیچ كجا این موضوع مشهودتر است، چون به من نزدیك‌تر بوده است و بیشتر به واقعیت می‌ماند، به همین خاطر عدم اطمینان من هم شدت می گیرد.

آیا تجربه كردن و موفقیت باعث نمی‌شوند تا عدم اطمینان كاهش یابد؟

موفقیت و افتخار و اموری از این دست جذاب و فریبنده است، اما هرگز در نوشتن به كار شما نمی‌آید. تنها باعث می‌شود تا شما لحظه‌ای درنگ كنید، همین. درست مثل وقتی كه لباس زیبایی می‌خرید: این لباس شما را زیباتر می‌كند، اما اطمینان درونی به شما نمی‌دهد.

خوب، چرا متنی را منتشر می‌كنید كه مضطرب‌تان می‌كند؟ چرا همان نمایش‌نامه‌ها را نمی‌نویسید كه با فنون نوشتاری «ساخته» می‌شوند؟

چون من هر روز كه می‌گذرد احساس می‌كنم كه نیاز به خطر كردن دارم (نسبت دادن این كلمه به نوشتار هم خیلی مضحك است!) من نیاز دارم به مناطقی بروم كه پر از ماجراهای عجیب و غریب باشد، جایی كه ندانی باید چكار كنی. گرچه به نظر خودم در تئاتر هم وضعیت به همین منوال است و من نمی‌دانم باید چكار كنم. آیا نوشتن بدون خطر كردن را می‌توان نوشتن نام نهاد؟ یك نكته دیگر بگویم، من باید توان كافی داشته باشم تا بتوانم مسائل زندگی خود را به مواد ادبی تبدیل كنم. ناتالی ساروت چنین توانی را در كتاب زیبای خود پیدا كرد. او در آن جا از دوران كودكی حرف می‌زند، اما كتاب را در نود سالگی نوشته است. شاید من هم در آن سن چنین توانی داشته باشم.

آیا شما نیاز دارید كه افسرده باشید تا بنویسید؟

نوشتن تاوان آن چیزی است كه جایش خالی است. من زندگی را بر نوشتن ترجیح می‌دهم. همان طور كه پسوآ گفته است: «اگر زندگی كافی بود، ادبیات وجود نداشت.»

شما چگونه می‌نویسید؟

من از جایی شروع نمی‌كنم، خود را در دل جاده می‌اندازم. من رونده‌ای ثابت قدم هستم و كفش‌های كوهستان را تحسین می‌كنم كه با ما همراه می‌شوند، بدون آن كه خود بدانند. اگر به من بگویند كه بین جاده‌ای مستقیم و مسیری مارپیچ یكی را برگزینم من بی‌تردید مسیر مارپیچ را انتخاب می‌كنم. نوشتن برای من همین است: حركت در مسیری كه هر لحظه امكان گم شدن وجود دارد و شاید هم گم نشوی، خود را در جاده‌ای رها می‌كنی كه نمی‌دانی به كجا منتهی می‌شود.

آیا وقتی شروع به نوشتن می‌كنید می‌دانید چه سرنوشتی در انتظار شخصیت‌های‌تان است؟

هرگز. اصلا نمی‌دانم چه پیش خواهد آمد.

من وقتی به حرف‌های شما گوش می‌دهم احساس می‌كنم كه در حقیقت فن نویسندگی به كار نمی‌برید.

درست است. فن نویسندگی در كار نیست، من به ذوق بیشتر متكی هستم.

آیا كار نوشتن را قطع هم می‌كنید؟

بله، فراوان. من همواره میل به كوتاه نوشتن دارم. ایجاز به نظرم خیلی جالب است.

آیا دوست دارید كه زندگی‌نامه‌تان را بنویسید؟

نه، به هیچ وجه! البته می‌تواند سرگرم كننده باشد... اما من چیز جالبی در آن پیدا نمی‌كنم. در«انسان اتفاقی» یكی از شخصیت‌ها كه نویسنده است به وكیل خود می‌گوید: «پس از مرگم، هیچ كس حق ندارد زندگی‌نامه مرا بنویسد. زندگی‌نامه نویسنده كار پوچی است، پوچی محض!» من می‌دانم كه بالاخره كسی تصمیم می‌گیرد كه زندگی‌نامه مرا بنویسد. فكر ترسناكی است! اصلا دوست ندارم زندگی خصوصی‌ام را برای كسی فاش كنم.

برگردیم به موضوع كتاب‌های شما. در سورتمه آرتور شوپنهاور چه چیزی الهام‌بخش شما بود؟ نقد دیدگاه یك روشن فكر كه نمی‌تواند آموزه‌هایش را با زندگی شخصی خود آشتی دهد؟

من یك رخداد را توصیف كرده‌ام. همه چیز با تصویر پایانی شروع شد: من یك بار پشت سر زنی چاق راه می‌رفتم كه زنبیلی در دست داشت و به صورت زیگزاگی حركت می‌كرد و مانع حركت من می‌شد. آن وقت من متوجه بی‌قراری انسان شدم، هنگامی كه در چنین موقعیتی گیر می كند.

این زن را ما در«انسان اتفاقی» هم می‌بینیم. نقش او شبیه آن مصرع شعر بودلر است در توصیف مرگ: در خطوط چهره یك زن پیر [مرگ را می‌توان دید]. شما عكسی از سابین ویس را توصیف كرده‌اید؟

بله، یكی از عكس‌های فوق العاده او. من سابین ویس را به عنوان زنی شگفت انگیز و عكاسی ارجمند ستایش می‌كنم. این عكس یكی از اندوه بارترین عكس‌هایی است كه من در تمام زندگی‌ام دیده‌ام: زنی دارد گریه می‌كند و دیوار آجری سفیدی او را احاطه كرده است... اگر چه در سورتمه من زنی دیگر را توصیف كرده‌ام، تصویر یكسان است: تصویری از زمان، زوال جسمانی و تنهایی عمیق.

منبع: lire

سپتامبر ۲۰۰۵

ترجمه ی احمد پرهیزی