دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
«تاریخ» همان «گذشته» نیست
![«تاریخ» همان «گذشته» نیست](/web/imgs/16/166/geg7e1.jpeg)
۱) در جریان آن واکنشهای عمومی و سراسری که بهمنزله پاسخهای کتبی و شفاهی به فیلم آمریكایی «۳۰۰» برخاست، کسانی هم به اَشکال گوناگون یادآوری کردند چاره کارِ این وجدانِ جمعیِ آزرده، بهجای واکنشهای دیرهنگام در جهت نفی و انکار و سلب، کُنشمندی در جهت اثبات و ایجاب خواهد بود: اگر روایتِ غربیان (از هرودوت تا زک اسنایدر، از نخستین نمونههای تاریخنگاریِ یونانی تا آخرین دستاوردهای صنعت سرگرمیسازی هالیوود) درباره ستیز ایرانیان و یونانیان در عصر باستان دروغین است، ما خود چه تلاشی برای ارائه آن روایت یا روایتهای احتمالی که درستتر میدانیم کردهایم یا میکنیم؟
از حریف توقعداشتن که روایتی درباب حقّانیتِ ما بسازد انتظاری بیجا و از سرِ تنبلی یا جِر زنی است؛ ما اگر به چنان روایتی باور یا نیاز داریم چرا خود نمیسازیمش؟
و البته بنا به تجربههای معمولِ تاریخی کموبیش از همان بحبوحه بحثهای داغ نیز روشن بود که کلّ موضوع خیلی زود و بهسرعت، پیش از آنکه به ساختنِ چیزی منجر شود، به فراموشی سپرده خواهد شد.
«ساختن» کاری جدّی است و برخلاف برافروختگی و اعتراض فوری و آمادگیِ مستمر برای جریحهدارشدن، به کار و کوشش و حوصله و دقّت و ظرافت و وقت و دانش و نیرو و خیلی چیزهای دیگر نیاز دارد.
۲) حالا فرض کنیم همان غربیان به توطئهای تازه دست بزنند و باز روایتی دروغین اینبار نه درباره موضوعی از هزارههای دور بلکه درباره چهرهای فرهنگی از تاریخِ نزدیکِ ما بسازند؛
مثلاً وانمود کنند شاعر و نویسندهای جاافتاده و سرشناس از همین سده خودمان، که هنوز خاطره و تأثیراتِ حضورش بهکلّی از حافظهها پاک نشده، کسانی از خویشان و نزدیکانش شاید هنوز زنده و در دسترس باشند، منابع دست اول مربوط به او هنوز وجود دارند و بسا که نسخههای اصلی آثارش بهخطّ خود او هنوز خاک نشده، شاعر و نویسندهای نظیر میرزاده عشقی، اصلاً وجود نداشته است، یا کارنامهاش آن نیست که تاکنون با عنوان آثار او منتشر شده؛ یا اینکه او آدمی گیجوگول بوده و مثلاً هیچ تصوری نداشته است از کلماتی که به کار میبرده یا حتّی خودش رایج میساخته؛ و بهاینترتیب نه اهمیتی تاریخی در روند نوگراییِ قرن اخیرِ شعر فارسی یا پایهگذاری برخی زمینههای فرهنگی (مثل نگارش و اجرای اولین «اپرا»ی اجراشده بهزبان فارسی) داشته و نه جایگاهی شبهحرفهای در زمینه نمایشنامهنویسی و کارگردانی تئاتر در آغاز قرن حاضر (با نگارش پیدرپی شش نمایشنامه در فاصله زمانی فشرده در آخرین سالهای عمری بسیار کوتاه؛ تجاربی آغازگرانه در نگارش نمایشنامههای منظوم، منثور و تلفیق ایندو؛ و تلاش عملی برای بهصحنه بردن این تجربهها)؛ و نه حتّی بر سادهترین ابزار اصلیترین زمینه کاریاش ــ شعر و ادبیات ــ مسلط بوده است: کسی که کلمات را پرت و نابجا و بیتصوّری از معنای آنها بهکار ببرد چگونه میتواند شاعر یا نویسندهای جدّی باشد؟
روشن است که در برابر چنین تهاجمی به یکی از سرمایههای فرهنگی تاریخِ معاصر باز هم رگهای گردن به حجّت قوی خواهیم کرد و فریادها خواهیم زد و از توطئههایی بینالمللی با قصدِ جلوگیری از جهانیشدن فرهنگ و ادبیات ایران پرده برخواهیم داشت.
امّا کافی است بهجای فرض کردنِ چنین توطئهای علیه چهرهای چون میرزاده عشقی، توجه کنیم که خود ما، همین حالا، و همین روزها ــ در آستانه هشتاد و سومین سالروزِ کشتهشدنِ عشقی در سنّ سیسالگی (۱۲ تیر ۱۳۰۳) ــ چه تصویری از او و کارنامهاش ساخته و ارائه کرده و پیشِ چشم داریم.
۳) با این مقدمات میرسیم به تازهترین کتابی که بهانتشارِ بخشی از کارنامه (نمایشی) میرزاده عشقی اختصاص یافته است: «اُپِرِتها» که زیر عنوان اصلیاش توی پرانتز نوشته شده «نمایشهای آهنگین» و زیر آن هم نام میرزاده عشقی آمده است.
اثری از نامِ گردآورنده مجموعه یا نویسنده مقدمه کتاب (شخصی حقیقی در مقام مسوول این کشکول) نه روی جلد وجود دارد و نه هیچجای دیگر کتاب. روی جلد فقط ــ محض محکمکاری ــ کلمه «نمایشنامه» تکرار شده است و نیز عنوان ناشر: نشر قطره؛ که ناشری حرفهای، پُرکار و شناختهشده است.
هرچند مدیر نشر قطره یکی، دوسال پیش در مصاحبهای اعلام کرده بود فرض بر این است که پدیدآورنده هر کتاب کارِ خودش را بلد است و بههمین دلیل این ناشر در متن کتابها هیچ دستکاری و تصرفی ــ یا نظارتی ــ اعمال نمیکند (نقل به مضمون)، باز میشود مطمئن بود محال است ناشری محترم و باتجربه مثل نشر قطره در زمینهای بهجز ادبیات نمایشی حاضر شود گردآوری یا پژوهشی چنین بیصاحب را در حوزههای موضوعیِ دیگر، حوزههایی مثل تاریخ و اقتصاد و سیاست و... که همگی «جدّی» به حساب میآیند و هرکدام هزار صاحب و متولّی دارند، منتشر کند.
فقط ادبیات نمایشی است که اینهمه بیدروپیکر، بیمتولّی و بیکلانتر افتاده ــ هرچند که از کتابسازی و جعل پژوهش در این زمینه هم، کسانی آرامآرام و بهتدریج صاحب «تاریخ» میشوند و بیسروصدا به نتایج اقتصادی و سیاسی و... هم میرسند.
۴) میشد از کنارِ این کتاب هم، مثل بسیاری دیگر از آمیزههای بیمسوولیتی و سهلانگاری و سرهمبندی بهویژه در حوزههایی مثل پژوهش و تاریخنگاریِ تئاتر ایران که اینروزها حسابی رایج است، با دندانقروچهای گذشت، جدّیاش نگرفت و آن را بهدلیل ابتذالش محکوم به فراموشی دانست.
امّا وقتی میبینی استانداردهای کار پژوهشی در نهادها و دانشکدههای تئاتری را مدتهاست دارند با همین دست کتابها قواره میزنند، وقتی بیمسوولیتی میشود «روش» و سهلانگاری میشود «معیار»، و فردا به حاصل همینگونه کتابسازیها بهمنزله اسناد تاریخی هزار و یک جور «ارجاع» میدهند، میپرسی خاموشگذشتن از کنار ابتذالی اینهمه آشکار، مشارکت در ابتذال نیست؟ از همینرو است که فکر میکنی دستکم به چند نکته در باب این کتاب باید اشاره کرد:
الف ) هر چاپِ تازه از آثار کلاسیک اگر از طریق امتیازی که اعتبار و تخصص گردآورنده یا ویراستارش به آن چاپ میافزاید یا از طریق منظر تفسیریِ تازهای که او رو به اثر کلاسیک میگشاید، از نسخههای پیشین متمایز و بدینترتیب چاپِ تازهاش از طریق هویّت خاص خود توجیه نشود، حاوی زمینهای است برای ایجاد شبهه کتابسازی یا پختهخواری و سوءاستفاده از اثری پیشاپیش موجود، بارها چاپشده و متعلق به دیگران.
در مورد مجموعه آثار عشقی که سالهاست کسان مختلفی حاصل زحمات نخستین گردآورندهاش (شادروان علیاکبر مشیرسلیمی) را بهنام تصحیح و گردآورنده خود چاپ میزنند (همین اواخر هم باز مدعی تازهای همان کلیّات عشقی را با عنوانی دیگر «بهکوشش» خود منتشر کرده است) کمترین توقع این است که پدیدآورنده جدید دستکم «اسم» داشته باشد!
ب ) از میرزاده عشقی شش اثر با عنوان «نمایشنامه» شناخته و پیش از این بارها منتشر شده: «رستاخیز شهریاران ایران»، «کفن سیاه»، «حلواءالفقرا»، «اپرت بچهگدا و دکتر نیکوکار»، «ایدهآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم» و «جمشید ناکام».
اینکه حالا در کتاب «اپرتها» سهتا از آنها («رستاخیز...» و «حلوا...» و «بچهگدا...») در کنار هم بهعنوان یک مجموعه عرضه شدهاند طبعاً مستلزم ارائه توضیحی درباره دلیل یا شیوه گزینشِ این سه از میان آن شش اثر است.
قابل فهم است که مثلاً نمایشنامه منظوم (یا آهنگین) «کفن سیاه» احتمالاً زیاد با موازین ممیّزیِ زمانه جور نبوده، ولی مثلاً میشود پرسید نمایشنامه منثور «حلواءالفقرا» که در این مجموعه آمده از کدام ویژگی نمایشی برخوردار است که «جمشید ناکام» از آن بیبهره بوده و بههمین دلیل در مجموعه نیامده؟
یا اگر مثلاً «کفن سیاه» و «ایدهآل...» ــ که بهرغم آهنگینبودن در مجموعه نیامدهاند ــ چندان با عادت و تصور رایج امروزینِ ما از «نمایشنامه» جور نیستند، مگر آن سه اثرِ چاپشده کاملاً جورند؛ یا اصلاً مگر تجارب کلاسیک تاریخ ادبیات یا تئاتر حتماً باید با سلیقه و عادت و تصوّر امروز جور باشند؟
از اینها گذشته، پدیدآورنده بینام که نه لازم دیده معنای واژه «اپرت» یا منظور از «نمایش آهنگین» را تشریح کند و نه ضروری شمرده که منطق انتخابها و حذفهایش را توضیح دهد، حتی اینکار را هم لازم ندانسته که در مقدمهاش به دیگر آثار نمایشیِ عشقی دستکم اشارهای بکند؟
معمولاً وقتی از ضرورتِ این قبیل کتابسازیها سوال شود، کتابسازِ محترم میگوید این زحمتِ سنگین را فداکارانه بهمنزله وظیفهای ملّی بهدلیل نیاز مبرم دانشجویان و جوانان علاقهمند متقبّل شده که متأسفانه از دسترسی به چاپهای قبلی محروم بودهاند.
ولی آیا «دانشجویان و جوانانِ» محرومِ یادشده، درست بهدلیلِ همین فرض که به منابع قدیم دسترسی ندارند و کتاب «اپرتها» قرار است تنها منبع مورد رجوعشان درباره آثار عشقی باشد، از طریق این کتاب و مقدمه سرهمبندیشدهاش تصور نخواهند کرد که میرزاده عشقی فقط همین سه اثر نمایشی را در کارنامهاش دارد؟
پ ) حالا به این فرض میرسیم که منطق یا مبنای گزینش سه اثر از شش اثر نمایشیِ عشقی برای این کتاب، لابد چنانکه از عنوان مجموعه هم پیداست، قرار است گردآوریِ «اپرت»های عشقی در کنار هم بوده باشد و این درست نقطه آغاز گرفتاری اصلی است: پدیدآورنده بینام تصورش درباره معنای «اپرت» را در همنشینیِ عنوانهای اصلی و فرعی کتاب نشان میدهد و بدینطریق «اپرت» را مترادف «نمایش آهنگین» معرفی میکند، که غلط و گمراهکننده است.
اپرت فقط یکی از اقسام نمایشهای آهنگین است، و عبارت فارسی «نمایش آهنگین»، غیر از «اپرت» میتواند «اپرا»ی فرنگی، و حتّی تعزیه و تختحوضی ایرانی و... را هم در بر بگیرد. حالا باید کتاب را شامل «نمایشنامههای آهنگینِ» عشقی بدانیم؟ پس کو «ایدهآل...» و «کفن سیاه»؟
و آنوقت «حلواءالفقرا» در این مجموعه چه میکند؟ باید کتاب را شامل «اپرت»های عشقی فرض کنیم؟ پس نهفقط جای «حلواءالفقرا» بلکه جای «رستاخیز...» هم در این مجموعه نیست. بهاینترتیب در غیابِ توضیحی کارساز از جانب پدیدآورنده بینام، چارهای نداریم جز همانکار که بهتر بود از اول میکردیم: رجوع به نظر خود عشقی درباره این آثار و معادلهای فارسیِ ساده و روشنی که برای کلمات «اپرا» و «اپرت» پیشنهاد کرده و فهم آنها برای همهکس جز پدیدآورنده بینامِ کتاب بسیار آسان است.
«رستاخیز شهریاران ایران» اپراست، نه اپرت (یا با مصطلحات خود عشقی «نمایش تمامآهنگی» است، نه «نمایش نیمهآهنگی»)؛ «حلواءالفقرا» نه این است و نه آن (یعنی در آن آوازی خوانده نمیشود) و عشقی هم آن را صرفاً «فکاهی» معرفی کرده؛ «بچهگدا و دکتر نیکوکار» تنها اثر میان این سه نمایشنامه است که واقعاً «اپرت» یا «نمایش نیمهآهنگی» است امّا آن هم چندین بار در این کتاب (در فهرست، در صفحه عنوان خود نمایشنامه، و بارها در مقدمه) بهاشتباه «نمایش تمامآهنگی» (یعنی اپرا) نامیده شده است.
سادهترین نتیجهای که از این بلبشو عایدِ آن «دانشجویان و جوانانِ» محروم از دسترسی به چاپهای پیشین میشود چنین خواهد بود که تصور کنند این تقسیمبندی و نامگذاریِ مغشوش کارِ خود عشقی است و بنابراین بیندیشند او در مقام پیشگام اپرانویسی در ایران نهفقط کلمات «اپرا» و «اپرت» را بدون درکی از معنایشان به کار میبرده بلکه حتّی معادلهای فارسیِ پیشنهادیِ خودش را نیز با هم قاطی میکرده است!
ت ) یکی از مهمترین توقعاتی که از پدیدآورنده بینامِ کتاب میرود، توضیح درباره اصل و مأخذ «نسخه»های سه اثری است که اینجا به چاپ سپرده؛ و سپس توضیح در اینباره که دلیلِ رجحانِ این «نسخه»ها بر نسخهی مشهور (چاپهای پیشین) چیست. مثلاً میدانیم عشقی اپرای مشهورش را نخست با نام «رستاخیز سلاطین ایران در خرابههای مداین» به صحنه برد و با همین عنوان نیز در روزنامهاش چاپ کرد (سال ۱۳۰۰).
امّا چنانکه اعلانها و گزارشهای متعدد مطبوعاتی روزگارش از اجراهای پیاپی طیّ مدتی حدود ۳ سال و نیز بازتاب این اجراها در نامههای تماشاگران، نشان میدهد (بنگرید به «گزیده اسناد نمایش در ایران»، گردآورده مسعود کوهستانینژاد، انتشارات سازمان اسناد ملّی ایران، ۱۳۸۱، دفتر اول، بخش دوم، صفحات ۸۰ـ۵۹) متن و موسیقی و طراحی صحنه و جنبههای اجرایی و ترکیب بازیگران نمایش در فاصله این اجراها مدام دستخوش تغییر و اصلاح، یا بهقول یکی از همین اعلانها «تصرفات تازه» بوده و «ابیات نوینی» به متن افزوده میشده است.
نام این اثر نیز بهتدریج مشمول همان گرایشی واقع شده که در نخستین اعلان اجرایش با امضای خود عشقی دیده میشود: «برای آنکه یک کلمه دیگر به کلمات اجنبی در زبان پارسی اضافه نشود» برای «اپرا» معادلی فارسی پیشنهاد میکند (و البته همانجا تأکید دارد که «اپرا غیر از تئاتر و یا اپرت است»).
دكتر حمید امجد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست