شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

توطئه ربودن پیكر مطهر پیامبر صلی الله علیه وآله


توطئه ربودن پیكر مطهر پیامبر صلی الله علیه وآله

در اواسط قرن ششم هجری, همزمان با ضعف و انحطاط حكومت عباسیان, برخی از حكمرانان مسیحی مناطق روم و بیزانس, در سال۵۵۷ هـ به فكر ربودن پیكر مطهّر پیامبر افتادند و دو تن از مسیحیان مغرب اندلس برای اجرای این نقشه مأموریت یافتند

تاریخ نگاران، جزئیات این حادثه را به نقل از كتاب «تأسی أهل الایمان فیما جری علی مدینهٔ القیروان»، نوشته سعدون قیروانی چنین آورده اند:

«حاكم بأمرالله شخص دیگری را برای نبش قبر پیامبر به مدینه فرستاد. آن شخص در منزلی نزدیك مسجد النبی اقامت گزید و از زیر زمین تونلی حفر كرد تا به قبر مطهر برسد. اهل مدینه در همان روزها نوری مشاهده كردند و ندایی شنیدند كه می گفت: ای مردم، قبر پیامبرتان را نبش می كنند! مردم به جستجو پرداختند و آنان را یافتند و به قتل رساندند.»

در اواسط قرن ششم هجری، همزمان با ضعف و انحطاط حكومت عباسیان، برخی از حكمرانان مسیحی مناطق روم و بیزانس، در سال۵۵۷ هـ . به فكر ربودن پیكر مطهّر پیامبر افتادند و دو تن از مسیحیان مغرب (اندلس) برای اجرای این نقشه مأموریت یافتند. طراحی و برنامه ریزی این توطئه بسیار دقیق و ماهرانه بود، اما خداوند متعال ـ چنان كه وعده داده ـ پیامبر خود را از شرّ مشركان و كینه توزان حفظ و حراست كرد. این توطئه نیز نقش بر آب شد و خداوند مكر آنان را به خودشان بازگرداند.

در طول قرون متمادی، بارها تلاش كردند تا قبر مبارك آن حضرت را نبش كنند و پیكر مطهّر ایشان را بربایند، اما اراده و خواست الهی چنین بود كه آن حضرت را پس از رحلتش نیز در پناه خویش مصون و محفوظ بدارد.

سمهودی در توضیح این مطلب چنین آورده است:

علاّمه جمال الدین اسنوی در مقاله ای با موضوع «ممانعت از گماردن والیان مسیحی» می نویسد:

مسیحیان در زمان حكومت سلطان نور الدین زنكی، به وسوسه افتادند كه كاری بس ناپسند و قبیح به انجام رسانند، به گمان این كه در انجام آن موفق خواهند شد; «اما خدای جز این اراده نفرموده كه نور خویش را كامل گردانَد، هرچند كافران را خوش نیاید.»

داستان از این قرار بود كه پادشاه مذكور، شب ها را به عبادت و تهجّد می گذرانید و ذكرها و دعاهایی قرائت می كرد و سپس می خوابید. شبی در خواب، پیامبر خدا را دید كه به دو مرد اشقر (مو بور) اشاره می كرد و می فرمود: «مرا از این دو نجات دهید!»

پادشاه از خواب برخاست، چند ركعت نماز خواند و خوابید. برای بار دوم و سوم نیز همان صحنه را در خواب دید. پس، از جای برخاست و گفت: دیگر وقت خواب نیست...

پادشاه را وزیری بود كه جمال الدین موصلی نام داشت. شبانه در پی او فرستاد و آنچه را در خواب دیده بود، برایش باز گفت. وزیر گفت: درنگ جایز نیست. هم اكنون به سوی مدینه حركت كن و آنچه دیده ای برای كسی باز مگو.

سلطان نور الدین همان شب آماده شد. اموال بسیار با خود برداشت و به همراه وزیر و بیست نفر از یارانش به سوی مدینه منوره حركت كرد و شانزده روز بعد به مدینه رسید. پیش از ورود به شهر غسل كرد، روضه شریفه را زیارت نمود و نماز به جا آورد و سپس منتظر ماند تا چه پیش آید...

وزیر، اهل مدینه را كه در مسجد گرد آمده بودند، خطاب كرد و گفت:

جناب پادشاه به قصد زیارت پیامبر آمده و با خود اموالی آورده تا میان اهل مدینه تقسیم كند. پس نام همه اهالی شهر را بنویسید.

اسامی همه اهل مدینه نوشته شد و پادشاه فرمان داد كه همه را احضار كنند. هركس برای گرفتن سهم خود حاضر می شد، پادشاه با دقت به او می نگریست تا ویژگی های دو شخصی را كه پیامبر به او نشان داده بود، بیابد و چون مشخصات آنان را با هیچ یك از مراجعه كنندگان مطابق نمی دید، پس از پرداخت سهم هریك، به آنان اجازه بیرون رفتن می داد، تا این كه همه اهل مدینه آمدند و رفتند. پادشاه پرسید: آیا كسی مانده است كه سهم خود را نستانده باشد؟ گفتند: نه!

پادشاه گفت: دقت كنید و بنگرید كه كسی نمانده باشد. گفتند: هیچ كس نمانده است، جز دو تن از اهل مغرب كه از كسی چیزی قبول نمی كنند. آن دو مردانی صالح و نیكوكار هستند و به نیازمندان بسیار صدقه می دهند.

پادشاه گفت: آن دو را نزد من آورید.

وقتی چشم پادشاه به آنان افتاد، دریافت كه آن دو همان افرادی هستند كه پیامبر در عالم رؤیا به آن ها اشاره كرده و فرموده بود: مرا از این دو نجات دهید. پادشاه از آنان پرسید: كیستید؟

گفتند: ما از اهل مغرب (اندلس) هستیم. برای حج گزاردن آمده بودیم و تصمیم گرفتیم امسال را در جوار قبر پیامبر خدا ساكن شویم.

پادشاه گفت: راست بگویید!

چون آن دو بر گفته خویش اصرار ورزیدند، پادشاه پرسید: منزل آن ها كجاست؟

خبر دادند كه آن دو در «رباط مغرب»، نزدیك مرقد شریف پیامبر ساكن هستند. پادشاه فرمان داد كه آن دو را نگاه دارند و خود به منزل آنان رفت و در آنجا سیم و زر بسیار مشاهده كرد و كتاب هایی یافت كه مطالبی در اندرز و موعظه و نكته در آن ها نوشته شده بود. جز این ها در خانه آن دو مرد هیچ نیافت. از سویی، اهل مدینه آن دو را به نیكی یاد می كردند و می گفتند: آن ها روزها روزه دار هستند و در مسجد پیامبر بسیار به نماز می ایستند و صبح هر روز برای زیارت به حرم مطهر و بقیع مشرف می شوند. روزهای شنبه نیز به زیارت قبا می روند و هیچ سائل و خواهنده ای را دست خالی باز نمی گردانند، چندان كه در آن سال قحطی و كمی محصول، با كمك های خود نیاز اهل مدینه را برآورده كرده اند.

پادشاه شگفت زده شد و گفت: «سبحان الله!». اما درباره آنچه در خواب دیده بود، سخنی نگفت. او در خانه آن ها ماند و همه جا را جست و جو كرد و سرانجام در گوشه ای از خانه، حصیری را كه بر زمین بود به كنار زد و دالانی را دید كه به سوی حجره شریف پیامبر حفر شده بود!

مردم از دیدن این صحنه دهشت زده شدند. پادشاه به آن دو مرد گفت: اكنون بگویید كه هستید و اینجا چه می كنید. مردم آن دو شخص را به شدت مضروب كردند و سرانجام آن ها لب به اعتراف گشوده، گفتند كه مسیحی هستند و از سوی فرمانروای مغرب، با لباس مبدّل و در هیأت حجاج مغرب زمین به مدینه آمده و با خود اموال بسیار آورده اند و فرمان یافته اند كه آن عمل خطیر را به انجام رسانند. گمان كرده بودند كه خداوند آنان را مجال خواهد داد كه بر پیكر مطهر پیامبر دست یابند و كاری را كه شیطان در نظرشان زینت داده، به پایان برند و پیكر مطهر آن حضرت را از جای خود منتقل كنند. پس در نزدیكترین منزل به حجره شریف پیامبر ساكن شده بودند و شبانه زمین را حفر می كردند. هر یك از آنان، همیانی چرمی داشت و خاك هایی را كه هر شب بیرون می آوردند، در آن می ریختند و صبح روز بعد كه به بهانه زیارت به بقیع می رفتند، خاك ها را در میان قبرها می ریختند.

مدتی به این كار ادامه دادند و آن گاه كه به نزدیك حجره شریف رسیدند، آسمان غرید و لرزه ای عظیم پدید آمد، چندان كه مردمان گمان كردند كوه ها از جای جنبیده اند. صبح همان روز، پادشاه به مدینه وارد شد.

وقتی آن دو مرد را دستگیر كردند و از آنان اعتراف گرفتند و توطئه ایشان آشكار گردید، پادشاه منقلب شد و بسیار گریست; چرا كه خداوند او را برای حراست از پیامبر اعظم برگزیده بود. آن گاه فرمان داد كه گردن آن دو را بزنند و آن دو خیانتكار به زیر یكی از طاق های روضه شریفه اعدام شدند.

پس از آن، پادشاه به مكه رفت و فرمان داد كه بر مسیحیان سخت گیری بیشتری اعمال شود و غیر مسلمانان را بر هیچ كاری نگمارند.

محمد الیاس عبدالغنی در كتاب خود با عنوان تاریخ مسجد شریف نبوی آورده است:

جمال المطری به اختصار این واقعه را بیان كرده، اما حفر خندق پیرامون حجره شریفه و آكندن آن از سُرب را ذكر ننموده است. او ضمن بیان تاریخ این حادثه، با اندكی تفاوت به نقل جزئیات آن پرداخته است. وی در شرح واقعه آورده است:

سلطان نور الدین محمودبن زنكی در سال ۵۵۷ هـ . در پی خوابی كه دیده بود، رهسپار مدینه منوره شد. درباره آنچه او در خواب دیده بود، مطالبی نقل می كنند. من نیز آن را از فقیهی به نام یعقوب بن ابی بكر (كه پدرش در حادثه آتش سوزی مسجد كشته شد)، شنیدم كه از قول بزرگانِ پیش از خود چنین می گفت:

سلطان محمود در یك شب سه بار پیامبر را در خواب دید كه هر بار می فرمود: ای محمود! مرا از این دو مرد اشقر ( مو بور) نجات ده!

او نیز همان شب وزیر خود را احضار كرد و ماجرا را بر او بازگفت. وزیر گفت: این خواب به حادثه ای در مدینه منوره اشاره دارد.

پادشاه به سرعت عده ای را با اسب و تجهیزات كامل آماده كرد و به همراه وزیر به راه افتاد، بدون اعلام قبلی وارد مدینه شد و یكسره به مسجد رفت.

وزیر از پادشاه پرسید: اگر آن دو مرد را ببینی، می شناسی؟

پادشاه گفت: آری!

وزیر فرمان داد كه همه اهل شهر را در مسجد حاضر كنند و سكه های طلا و نقره فراوان میان آنان تقسیم كرد، تا آن كه جز دو تن از اهل اندلس كه به مدینه آمده و در خانه ای نزدیك مسجد النبی ساكن شده بودند، كسی باقی نماند. آن دو را برای دریافت سهم خود فراخواندند، اما آنان امتناع كردند و گفنتد: ما به اندازه كافی پول داریم و از كسی چیزی نمی پذیریم.

آنان را به اصرار، نزد پادشاه آوردند. چون پادشاه از آن دو درباره علت حضورشان در مدینه پرسید، در پاسخ گفتند: برای سكونت در جوار پیامبر آمده ایم. پادشاه گفت: «راست بگویید!» و آنان را تهدید كرد. سرانجام اعتراف كردند كه مسیحی هستند و به دستور فرمانروای خویش آمده اند تا پیكری را كه در مسجد مدفون است، با خود ببرند!

پادشاه و همراهانش به خانه آنان رفتند و در آنجا دالانی را دیدند كه آن دو خبیث به سوی حجره شریف پیامبر حفر كرده و خاك آن را در چاهی در همان خانه ریخته بودند.

پادشاه فرمان داد كه آنان را نزدیك ایوان شرقی مسجد، گردن بزنند. سپس خود به سوی شام به راه افتاد.

استاد محمد الیاس عبدالغنی، پس از ذكر این حادثه می افزاید: مطری و زین مراغه ای، این واقعه را بدین صورت نقل كرده اند و مطری در ادامه آورده است:

سرانجام اعتراف كردند كه مسیحی هستند و به دستور فرمانروای خویش آمده اند تا پیكری را كه در مسجد مدفون است، با خود ببرند!

وزیر سلطان نورالدین كه در این ماجرا همراه او بود، «موفق خالدبن محمدبن نصر قیسوانی» نام داشت كه در شعر و ادب نیز دستی داشت و به سال ۵۸۸ هـ . در شهر حلب درگذشت.

● احداث دیواره سربی، پیرامون قبر مطهر

این حادثه و دیگر وقایعی كه پیش از آن روی داده بود، سلطان نورالدین را بر آن داشت كه برای حراست از قبر شریف پیامبر دیواره سربی و مستحكمی پیرامون حجره مباركه احداث كند تا پس از آن، مشركان و ملحدان كینه توز نتوانند با حفر تونل و دالان، به قبر مطهر نزدیك شوند.

مشخصات دیواره سربی خیاری در كتاب تاریخ ابنیه و اماكن مدینه منوره آورده است:

ابتدا خندق عمیقی پیرامون قبر مطهر حفر كردند كه به آب رسید. سپس در فاصله میان دو دیواره سنگی كه سنگ های آن با رشته های آهنی به هم متصل شده بود، سرب مذاب ریختند. بدین ترتیب دیواره ای متشكل از سه بخش ایجاد شد: دو دیواره سنگی كه با قطعات آن با رشته های فلزی به هم متصل شده بود; و یك دیواره سربی در میان آن دو دیواره سنگی.

لازم به ذكر است كه محل جلوس سلطان نور الدین و توزیع اموال میان اهل مدینه را «دارالضیافه» می نامیدند كه در ضلع شمالی مسجد نبوی قرار داشت و تا چندی پیش بر جا بود، اما در جریان آخرین توسعه حرم مطهر در عصر سعودی، این محل تخریب و به مساحت مسجد افزوده شد. همچنین، محلی كه در آن سُرب جمع آوری شده و برای احداث دیواره ذوب گردیده بود، «سقیفه الرصاص» (اتاقك سرب) نام داشت كه در حادثه آتش سوزی بازار پارچه فروشان در تاریخ دوشنبه ۱۸ رجب ۱۳۹۷ هـ . منهدم شد.

۴ . ابن جبیر در سفرنامه خود، یكی دیگر از موارد توطئه و تعرض به مرقد شریف پیامبر اعظم را چنین نقل می كند:

در روز شنبه، ۲۷ ذی قعده ۵۷۸ هـ . به شهر اسكندریه وارد شدم و تا یكشنبه ۸ ذی حجه در آنجا اقامت داشتم. چون به شهر رسیدم، جمعیت بسیاری از مردم را مشاهده كردم كه برای تماشای ورود اسیران رومی به شهر گرد آمده بودند. اسیران را در حالی كه بر خلاف جهت حركت بر شتران نشانده بودند، با بوق و كَرنا به شهر وارد كردند. چون از سرگذشت آنان پرسیدیم، واقعه ای را برایمان بازگو كردند كه دل از شنیدن آن در سینه به خروش می آمد. ماجرا از این قرار بود كه گروهی از مسیحیان شام، گرد هم آمده و با اجیر كردن شماری از اعراب منطقه، در ساحل دریای سرخ، كشتی هایی ساخته و با آن به راهزنی از حجاج پرداخته بودند. در منطقه نعم، شانزده كشتی را به آتش كشیده بودند و سپس به عیذاب رفته و یكی از كشتی های حامل حجاج را كه از جده می آمد، تصاحب كرده بودند. همچنین به كاروان بزرگی كه از قوص به عیذاب می رفت، حمله كرده و همه اهل كاروان را به قتل رسانده بودند.

دو كشتی حامل تجار یمن را نیز مورد حمله قرار داده بودند. آنان آذوقه بسیاری از حجاج را در ساحل دریای سرخ به آتش كشیده و فجایعی آفریده بودند كه كسی نظیر آن را به خاطر ندارد.

اما فجیع ترین و ناپسندترین جنایت آنان این بود كه تصمیم داشتند با ورود به مدینه منوره، پیكر مطهر پیامبر اعظم را از قبر مبارك خارج كنند و با خود ببرند، اما خداوند متعال آنان را به خاطر این گستاخی، كیفری عظیم داد و در حالی كه یك روز بیشتر با مدینه فاصله نداشتند، فرماندهی به نام لؤلؤ، از جانب اسكندریه و مصر به سوی آنان تاخت و همه آنها را به اسارت گرفت. از جمله معجزات الهی در این حادثه آن بود كه با وجود فاصله بسیاری كه میان آنان وجود داشت، توانستند به سرعت خود را به دشمن برسانند و نقشه آنان را نقش بر آب كنند. آن قوم نابكار به اسارت در آمدند و هر گروه از آنان را به شهری فرستادند تا به سزای عمل ننگین خود برسند; و این گونه بود كه خداوند متعال، مسلمین را از شرّ آنان نجات بخشید.

پی نوشت :

میقات حج



همچنین مشاهده کنید