شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
با تمام خستگی هنوز امید هم بود
● زنان امیدوار
زن حالا ۴۸ سال دارد. قصه تنهایی و سختی هایش به سالها قبل برمی گردد. معصومه ۱۹ ساله بود كه تن به ازدواج با یكی از اقوامش داد. او با اینكه سن كمی داشت اماعشق را با تمام وجود نثار همسرش كرد. یك سال بعد از زندگی مشترك بود كه آنها به تهران آمدند تا زندگی خوبی را آغاز كنند. در طول ۱۰ سالی كه آنها زندگی مشترك خود را در تهران می گذراندند صاحب پنج فرزند شدند.
معصومه تازه صاحب فرزند آخر شده بود. از اینكه بعد از چهار دختر خدا به او پسری عنایت كرده بود، شادمان بود اما مدتی كوتاه از این شادی بیشتر سپری نشده بود كه مرد به همسرش گفته بود: باید به خارج از كشور بروم و هر طور شده شرایط زندگی مان را تغییر دهم.
زن مخالفت كرده بود.
- بدون تو با این پنج بچه قدو نیم قد به من سخت خواهد گذشت. اما مرد اصرار كرده بود.
- می روم و شرایط را برای بردن شما تدارك می بینم.
مرد به سوی تركیه رفته بود ولی بعد از خداحافظی در فرودگاه هیچ وقت با زن و فرزندانش تماس نگرفته بود.
معصومه تا دو سال در نگرانی به سر برده بود، نكند بلایی به سرش آمده باشد، نكند اتفاقی افتاده كه من از آن بی خبر هستم، نكند به خانه بازنگردد؟ و...
بعد از دو سال زن ناچار شد خانه دولتی را كه در آن ساكن بود به علت عدم بازگشت شوهرش تحویل دهد. سرگردان مانده بود. چه باید می كرد. پدرش در شرایطی نبود كه بتواند كمكش كند. با اصرار پدرشوهرش را متقاعد كرده بود كه به خانه آنها برود و در كنار خانواده شوهرش زندگی را ادامه دهد. روزها و شب های زیادی معصومه بدون اینكه كسی اشك هایش را ببیند گوشه اتاقی كز می كرد و به خاطر زخم زبان هایی كه می شنید، به خاطر بی حرمتی هایی كه می دید اشك می ریخت اما با این حال هر از گاهی حمایت های پدرشوهر باعث می شد كه او احساس آرامش كند. مدتی كوتاه از زندگی سراسر رنج زن و بچه هایش در خانه پدرشوهرش می گذشت تا آنكه پدر شوهرش بیمار شد و پس از مدت كوتاهی زن تنها حامی اش را از دست داد.
خواهر و برادران شوهرش هر كدام به دنبال گرفتن ارثیه خود بودند. هیچ كس به او و بچه هایش فكر نمی كرد. زن با پول كمی كه به عنوان سهم ارث شوهر به او داده شده بود ناچار خانه ای كوچك و محقر اجاره كرده و در یك كارخانه شروع به كار كرده بود تا بتواند مخارج زندگی كودكانش را تأمین كند. سه دختر بزرگتر كه از غم و فشار زندگی بر شانه های مادر باخبر بودند درس را رها كردند تا بتوانند از هزینه های زندگی كم كنند.
چهار سالی از زندگی پرمحنت شان گذشته بود كه كارخانه ای كه زن در آن كار می كرد تعطیل شد. زن درمانده و ناتوان به هر دری زد نتوانست كاری برای خود پیدا كند. روحیه اش به هم ریخته بود و نمی دانست چه كار كند. ناچار دوباره تن به سختی ها داد. این بار چاره ای جز پناه گرفتن نداشت؛ پناه به والدین اش، پناه به پدر و مادر پیرش ببرد.
زن با هزار سختی و رنج دختران را به خانه بخت فرستاده بود. از مرد زندگی اش هیچ خبری نداشت. حالا زن مانده بود و كوله باری از خستگی، با این حال دلش نمی خواست امیدش را از دست بدهد. امید به زندگی و آینده چیزی بود كه زن نمی خواست آن را از دست بدهد.
اگر خستگی بود، اگر رنج بود، اگر غم بود ولی هنوز امید هم وجود داشت.
مینوكیا
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت انتخابات حجاب عراق دانشگاه تهران مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم چین روز معلم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی
سیل هواشناسی آتش سوزی تهران شهرداری تهران سازمان هواشناسی هلال احمر قوه قضاییه پلیس معلم آموزش و پرورش فضای مجازی
تورم بانک مرکزی قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا خودرو بازار خودرو قیمت دلار قیمت سکه ایران خودرو حقوق بازنشستگان مسکن
مهران غفوریان ساواک رضا عطاران تلویزیون موسیقی عمو پورنگ سریال سینمای ایران شهاب حسینی مسعود اسکویی دفاع مقدس عفاف و حجاب
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه جنگ غزه آمریکا روسیه حماس ترکیه نوار غزه اوکراین یمن
فوتبال استقلال پرسپولیس سپاهان آتیلا حجازی باشگاه استقلال علی خطیر لیگ برتر بازی لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا
اپل هوش مصنوعی صاعقه خودروهای وارداتی گوگل ناسا عکاسی تلفن همراه مدیران خودرو
خواب کبد چرب فشار خون چای دیابت بیماری قلبی