دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
نگاهی به زندگی نامه پروین اعتصامی
نوشتار حاضر جستاری است کوتاه بر زندگانی و حیات شاعر نامدار شیعی ایرانی،پروین اعتصامی. سخن شیرین پروین سرشار از نکات ظریف حکمت و دغدغههای عمیق انسانی است که با وجود بهرهگیری از تکنیکهای قوی شعر کلاسیک، تناسب آن با نیازهای فکری امروز جامعه در خور ستایش است. این پژوهش کوتاه میکوشد از روزنههایی همچون تولّد، تحصیلات، ازدواج و سرانجام، خموشی این بانوی ادیب ایرانی به زندگی پرفراز و نشیب او سرک بکشد و در یادمان او لحظهای بیاساید و در پایان، با نمونهای از کلام و شعر شیوای او مشام جان را تازه کند.
در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ ش در شهر تبریز، دختری چشم به هستی گشود که بعدها سرآمد همه دختران ایران شد. نامش «رخشنده» بود که بعدها توسط پدر فاضلش، به «پروین» تغییر یافت. مادر با سواد، مذهبی و باتقوای او خانم اختر اعتصامی، دختر میرزا عبدالحسین خان قوام العداله بود.(۳)
بیشک، تأثیر و تأثری که مادر بر فرزند میگذارد، در تربیت و بالندگی فکری، علمی، فرهنگی و مذهبی او نقش مهمی ایفا میکند و این امر در زندگی پروین کاملاً مشهود است؛ چنانکه خود او نیز به این مهم اذعان دارد:
از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند نام این قوم از چه رو افتاده از هر دفتری؟
دامن مادر نخست آموزگار کودک است طفل دانشور کجا پرورده نادان مادری؟
پدر او، یوسف اعتصام الملک آشتیانی بود که در سال ۱۲۵۳ ش در تبریز متولّد شد و به لحاظ خانوادگی، از نجبای آشتیان و صاحب خط و قلم بود و آگاه به علوم فقه، منطق، کلام و حکمت، و به خوشنویسی، در خطوط نسخ، نستعلیق، شکسته و سیاق از بسیاری استادان سلف، گوی سبقت ربوده بود. از علوم حدیثی نیز بهرههای فراوان داشت. آثار تألیفی و ترجمه بسیاری از وی بر جا ماندهاند.
پروین پنج ساله بود که پدرش از تبریز کوچ کرد و در تهران اقامت نمود. از لحظهای که گفتن آموخت و خویشتن و اطرافیانش را شناخت، به فراگرفتن علم و دانش پرداخت؛ نخست نزد پدر ادبیات فارسی و انگلیسی آموخت و سپس در مدرسه آمریکایی دخترانه تهران به زبان انگلیسی کاملاً تسلط یافت و در سال ۱۳۰۳ ش فارغالتحصیل شد. پس از اتمام دوره مدرسه آمریکایی، مدت دو سال ادبیات فارسی و انگلیسی را در همانجا تدریس نمود و چند ماهی نیز در کتابخانه دانشسرای عالی به کتابداری مشغول بود.
پروین از لحاظ ویژگیهای اخلاقی، بهگونهای که دوستان و برادر او(۴) گفتهاند، از لحاظ روحی، آرام، متفکر و درونگرا بود و در باطن، زنده دل و شاد. برای عوالم مادی و دنیوی اندوه نمیخورد و اگر اندوهی داشت، برای دیگران، بخصوص بینوایان بود و همانها هم خمیرمایههای فکری و شعری او را تشکیل میدهند. تنها غم و اندوه پروین وضع پریشان طبقات ستمکشیده، ملاحظه کژیها و ناهمواریهای هیأت اجتماع، مشاهده ظلم و ستمی که بر تیرهبختان و زیردستان میرود، دیدن کامرانی نابخردان و برتری آنان و ناکامی خردمندان و محرومیتهای آنان بود. پروین اگرچه به ندرت میخندید، ولی محنتزده نبود. سیمای متین و موقّر و محکم او را غباری از گرفتگی پوشانیده بود.
پروین اعتصامی در ۱۹ تیر ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش، فضلاللّه همایون فال، ازدواج نمود. او از افسران شهربانی و هنگام وصلت با پروین، «رئیس شهربانی کرمانشاه» بود. وصلت نامتجانسی بود؛ اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاد پروین مغایرت داشت.
پروین از خانهای که هرگز مشروب و تریاک بدان راه نیافته بود، پس از ازدواج به خانهای وارد شد که یک دم از مشروب و دود و دم تریاک خالی نبود. همگامی این دو طبع مخالف نمیتوانست دیری بپاید و سرانجام، پس از دو ماه و نیم زناشویی به طلاق انجامید.
ماجرای ناسازگاری روحی و اخلاقی همسرش در بسیاری از اشعار و مناظراتش به صورت ایهام مشاهده میشود، منتها مانند بسیاری دیگر از اشعار سیاسی او، حالت عام به خود گرفته؛ مثلاً، شعر «نااهل»، که مناظرهای است بین خار (شوهر پروین) و گل (پروین)، بیانی است از ازدواج او که با همه محافظهکاری و پردهپوشیها، باز هم عباراتی نظیر «بیپا و سر» و «مایه دردسر» در آن به کار برده شده است:
«نوگلی»، روزی ز شورستان دمید «خار» آن «گل» دید و رو درهم کشید
کزچه روییدی به پیش پای ما تنگ کردی بیضرورت جای ما؟
سرخی رنگ تو، چشمم خیره کرد زشتی رویت، فضا را تیره کرد ...
تو ندانم از کدامین کشوری هر که هستی «مایه دردسری» ...
تو همه عیبی و ما یکسر هنر ما سرافرازیم و تو «بی پا و سر»
«پروین آسمان ادب» سرانجام، در شب ۱۶ فروردین ۱۳۲۰ بر اثر بیماری حصبه چشم از دیدار آفرینش بست و به قول خویشتن، «صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است.»
آخرین منزل هستی او، آرامگاه خانوادگیاش در کنار پدر بزرگوارش، در شهر مقدس قم قرار دارد و چه سعادتی خوشتر از همسایگی با کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام .
▪ فرشته انس
در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مُرد، مُرده است روان
به هیچ مبحث و دیباچهای قضا ننوشت
برای مَرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بود رکن خانه هستی
که ساخت خانه بیپای بست و بیبنیان
زن ار به راه متاعب نمیگداخت چو شمع
نمیشناخت کس، این راه تیره را پایان
چو مهر، گر که نمیتافت زن به کوه وجود
نداشت گوهریِ عشق، گوهر اندر کان
فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود
فرشته بین که برو طعنه میزند شیطان
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردیِ ایشان
به گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتبِ حکمت، حکیم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره شاگرد این دبیرستان
حدیث مهر کجا خواند طفل بیمادر
نظام و امن کجا یافت ملک بیسلطان؟
وظیفه زن و مرد، ای حکیم، دانی چیست؟
یکی است کشتی و آن دیگری است کشتیبان
چو ناخداست خردمند و کشتیاش محکم
دگرچه باک ز امواج و ورطه طوفان؟
به روز حادثه اندر یم حوادث دهر
امید سعی و عملهاست، هم از این، هم از آن
همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسّر، بزرگی پسران
اگر رُفویِ زنانِ نکو نبود، نداشت
بجز گسیختگی، جامه نکومردان
توان و توش ره مرد چیست؟ یاری زن
حطام و ثروت زن چیست؟ مهر فرزندان
زن نکوی نه بانوی خانه تنها بود
طبیب بود و پرستار و شحنه و دربان
به روزگار سلامت، رفیق و یار شفیق
به روز سانحه، تیمارخوار و پشتیبان
ز بیش و کم، زن دانا نکرد روی تُرش
به حرف زشت نیالود نیک مرد دهان
سمند عمر چو آغازِ بدعنانی کرد
گهیش مرد و زمانیش زن گرفت عنان
چه زن، چه مرد، کسی شد بزرگ و کامروا
که داشت میوهای از باغ علم در دامان
به رَسته هنر و کارخانه دانش
متاعهاست، بیا تا شویم بازرگان
زنی که گوهر تعلیم و تربیت نخرید
فروخت گوهرِ عُمرِ عزیز را ارزان
کسی است زنده که از فضل، جامهای پوشد
نه آنکه هیچ نیرزد، اگر شود عریان
هزار دختر معنی، به ما سپرد فلک
تمام را بدریدیم، به هر یک عنوان
خرد گشود چو مکتب، شدیم ما کودن
هنر چو کرد تجلّی، شدیم ما پنهان
بساط اهرمنِ خودپرستی و سستی
گر از میان نرود، رفتهایم ما ز میان
همیشه فرصت ما، صرف شد در این معنی
که نرخ جامه بهمان چه بود و کفش فلان
برای جسم، خریدیم زیور پندار
برای روح، بریدیم جامه خذلان
قماشِ دکّه جان را به عُجب پوشاندیم
به هر کنار گشودیم به هر تن، دکّان
نه رفعتست، فسادست این رویّه، فساد
نه عزّتست، هوانست این عقیده، هوان
نه سبزهایم، که روییم خیره در جر و جوی
نه مرغکیم که باشیم خوش به مشتی دان
چو بگرویم به کرباس فود، چه غم داریم
که حلّه حلب ارزان شدست یا که گران؟
از آن حریر که بیگانه بود نسّاجش
هزار بار برازندهتر بُوَد خلقان
چه حلّهای است گرانتر ز حُلیت دانش
چه دیبهایست نکوتر ز دیبه عرفان
هر آن گروهه که پیچیده شد به دوک خرد
به کار خانه همّت، حریر گشت و کتان
نه بانوست که خود را بزرگ میشمرد
به گوشواره و طوق و به پاره مرجان
چو آب و رنگ فضیلت به چهره نیست چه سود
ز رنگ جامه زربفت و زیور رخشان؟
برای گردن و دستِ زنِ نکو، پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان.
زهره شریعت ناصری(۲)
۱. اقتباسی از کتاب حدیث ناگفته، اثر سید هادی حائری، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث، ج اول.
۲. دانشآموخته جامعةالزهرا، محقق و نویسنده.
۳. عبدالحسین متخلّص به «شوری» از شاعران اواخر قاجاریه بود.
۴. ابوالفتح اعتصامی.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست