جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

از استخوان تا هملت عربی ۱


نگاهی به چند نمایش از بیست و سومین جشنوارهٔ بین المللی تئاتر فجر

استخوان‌های طلائی

استخوان‌های طلائی یکی از رادیکال‌ترین نمایش‌های جشنوارهٔ امسال بود و جالب است که نوشتهٔ دکتر ناظرزاده کرمانی، که به‌لحاظ سنی به‌نظر می‌باید میانه‌رو و مصلحت‌اندیش می‌بود. پای چنین نگرشی هم حتم ایستاده‌اند و بهاء آن را پرداخته‌اند. این نخبه‌گرائی به سرعت ره به تنهائی می‌برد. نگاه انتقادی و غیرساز شکار متن چنان است که برخی حضرات تماشاگر را تاب تحمل تنگ می‌آمد اما شلوغی تالار اجازهٔ خارج شدن نمی‌داد و در شکنجه‌ای مضاعف گرفتار آمده بودند. اگر با هر یک از شخصیت‌ها و آدم‌های متن هم‌ذات‌پنداری کنی و با آنها یکی شوی، متن، تو را ناامید می‌کند و همه را با تیغ طنز به انتقاد می‌گیرد. پیش از ورود به متن باید این خودانتقادی و در چشم در چشم دروغ و ریا دوختن را ستود، برخلاف اجتماعی‌نویسان که مدام به دنبال رفع موانع بیرونی می‌گردند اینجا موانع را درونی و ریشه‌ای و فرهنگی و فردی می‌یابیم. در ابتدای نمایش با کارگردانی قابل قبول ”شکرخدا گودرزی“ درون یک خانوادهٔ اشرافی هستیم و صدای قاری در فضا می‌پیچد. در ظاهر همه‌چیز محترمانه و اصیل به‌نظر می‌رسد و آدم‌هائی که روی مبلمان نشسته‌اند، سیاه پوشیده و در غم فرو رفته‌اند. اما با صحبت کردن انگلیسی جوانی که به تازگی از خارج از کشور به خانه آمده همه‌چیز تغییر می‌کند. جوان در خارج بزرگ شده هیچ اعتقادی به آداب و رسوم ایرانی و اجدادی ندارد و آنها را نمی‌فهمد. درحالی که به‌نظر نمایش می‌خواهد با بدبینی به نسل لاابالی و بی‌هویت امروز بتازد و تأکیدی بر اصالت و خانواده و اشرافیت داشته باشد. متن ناباورانه موقعیت را وارونه می‌کند.اصالت معنای ظاهرسازی و خودنمائی می‌یابد. آدم‌ها تا وقتی زنده‌اند هیچ مهری از هم نمی‌بینند و بیشتر با حسادت و پشت‌پااندازی و بی‌توجهی مواجه می‌شوند و به محض مردن با ژست‌های نمایشی، مرده‌پرستی آغاز می‌شود. همه به دنبال خودنمائی و دیده شدن محترمانهٔ خود هستند. پای ارث و ثروت و مالکیت‌ها که پیش کشیده می‌شود، اشک تمساح و زهدفروشی سر برمی‌آورد. در حقیقت میان نسل قدیم و جدید، به‌لحاظ طمع و آز و خودخواهی تفاوتی نیست. تنها یکی پنهان‌کارانه‌تر و دیگری بی‌پرواتر است. برملاگوئی‌ها از هر دو طرف تا آنجا می‌رسد که در صحنه شاهد بلبشو و تهوع هستیم و طنز نهفته در صحنه چنان دقیق و غیرتحمیلی است که بدون شعار و درشت‌نمائی‌های غلوآمیز چهرهٔ گروتسک‌وار مسخ آدم‌ها را می‌نمایاند. جوان نه برای شرکت در مراسم خاکسپاری پدر که برایبه فروش رساندن جسد او به یک شرکت تجاری پزشکی به ایران آمده است و این میان آنچه بیش از همه در صحنه و نمایش به چشم می‌آید، حضور نادیدنی ”جسد“ است. هیچ‌چیز دربارۀ او نمی‌دانیم تنها از ارتباط خانوادگی او با اعضاء خانواده باخبر هستیم. هرگونه مظلوم‌نمائی او را تبدیل به قهرمان و اسطوره می‌کرد. در واقع اینجا شخصیت جسد مهم نیست، آنچه مهم است موقعیتی است که ناخودآگاه در اینجا و اکنون در خانه سر برمی‌آورد. نگاه کنیم به حرکات چشم و سر دکتر جبروت که با لباس سیاه و آن تشخص ظاهری، مدام چشم به دنبال زن جوان مجلس دارد یا با دستگاه جدید ساخت آمریکا سبکسرانه حالی به حالی می‌شود اما با نگاه دیگران به سرعت به نقش قالبی سنتی فرو می‌رود. یا زن مسن و به ظاهر محترمی که با شنیدن خبر آزادی جنسی، دال او غنج می‌رود. با این اوصاف تعجبی ندارد وقتی نسل جوان هم آنها را باور نکند. اوج نمایش آنجا است که عزاداری به کلی فراموش می‌شود و دکتر جبروت هم با لباس عزا با جوانان همراه موزیک تند غربی دم می‌گیرد و مجلس بزم شکل می‌گیرد. نمایش با طراحی صحنه درست، جسد را در اتاقی بالاتر از صحنه قرار داده که محیط بر صحنه به‌نظر برسد. در پایان با رفتن جوان‌ها دوباره به ابتدای نمایش بازمی‌گردیم. در یک خانهٔ اشرافی صدای قاری بلند است و چند نفر روی مبلمان با لباس‌های سیاه سنگین در غم فرو رفته‌اند. حالا چرک‌ها بیرون ریخته و همه‌چیز دوباره در آرامش ظاهری خود فرو رفته است. به‌نظر آن تأکید پایانی پس رفتن جوان‌ها و جدل میان زن و مرد برای صندوقچهٔ طلا اضافی است و همان سکوت و ژست عزا با توجه به آنچه در میانهٔ نمایش به اندازهٔ کافی شاهد آن بودیم، کافی به‌نظر می‌رسید. در میان نمایشنامه‌های دکتر ناظرزاده این متن از طراوت و صداقت ویژه‌ای برخوردار است که باید آن را ستود و به کارگردانی و عوامل اجرائی هم دست مریزاد گفت.

زنی که تابستان گذشته رسید

تابستان امسال این متن توسط چیستا یثربی در خانهٔ هنرمندان، نمایشنامه‌خوانی شد، روخوانی درست، فضاسازی و صداسازی و تصویرهای درست متن، آن را به اجرائی قابل قبول تبدیل کرده بود. صحبت‌های دکتر قطب‌الدین صادقی هم پس از آن بسیار راهگشا بود هرچند که با بهانهٔ کمبود وقت و تداخل برنامه‌ها و ... عملاً صحبت‌های ایشان نیمه‌کار ماند! با توجه به شتاب و عدم تمرکزی که نویسنده در نوشتن متن‌های مربوط به زندگی و آدم‌های معاصر از خود نشان می‌داد، اینجا با پژوهش و تحقیقی ۲ ساله و حوصلهٔ فراوان با متنی پر و پیمان و تأثیرگذار نوشته شده است. در جشنواره هم سخت به دنبال اجراء آن بودم اما آنچه در اجراء دیدم به کلی با آنچه در ذهن داشتم متفاوت بود. بسیاری از حس‌ها و موقعیت‌ها و بحران‌ها در اجراء در نیامده بود و یا عین مانده بود.انتخاب بد بازیگران، با یک طراحی صحنهٔ بزرگ و نامربوط که می‌خواسته نو و بدیع باشد، تمام رئالیسم برجستهٔ متن را زایل کرده است. آینه‌گردانی و سایه‌های بلند و شبح‌گونه، سردی بازیگران و بی‌توجهی به گره‌های پنهانی و درونی متن، به اجرائی سست از متنی که می‌توانست کوبنده باشد، بدل گشته است.البته نگارنده دیدگاه بدبینانهٔ متن را نسبت به نسل جوان و دانشجوها نمی‌پذیرد و سرخوردگی جوان سیاسی و تولد کودک پایانی را در مقابل استوار دیدن زنان نمایش، نوعی تصمیم شخصی می‌دانم. اتفاقاً دیدن این نمایش بعد از استخوان‌های طلائی تفاوت دو دیدگاه را به خوبی نشان می‌دهد. اگر در متن اول نسل جوان سرکوب و طرد نمی‌شود و هیچ تکیه‌گاه اصیل و درستی هم در خانواده سنتی نمی‌یابیم اینجا با کمی تأمل، آن مرجع را با نفی نسل جوان امروز، در ”خانه“ می‌توان یافت! تفاوت شاید از رویکرد دو متن باشد که یکی در خانوادهٔ اشرافی مضمحل و دیگری در طبقهٔ متوسط رو به رشد می‌گذرد.

عکس یادگاری

سرانجام دکتر قطب‌الدین صادقی از قلهٔ اساطیر کهن قصه‌های کلّی / تاریخ فرود آمدند و به مسائل امروز و اکنون اطراف‌مان روی آوردند. ماجرا به تمامی در یک باغ‌وحش در یکی از شهرهای عراق امروز می‌گذرد هرچند متن این را عیان نمی‌کند و افرادی که یکی‌یکی از ترس بمباران به آنجا پناه می‌آورند و این آغازی بکر و بدیع برای نمایش است. اما خیلی زود سروکلهٔ ذهن کلی‌نگر و اساطیری استاد پیدا می‌شود و همه‌چیز معناهای بزرگ، نمادین و کلی می‌یابند. افراد تبدیل به تیپ می‌شوند و باغ‌وحش کشور می‌شود و صندلی نماد قدرت و عکس، نماد ثبت شدن در تاریخ. جوان افلیج و کر و لال و دیوانگان آدم‌خوار که انگار از یکی از داستان‌های ساعدی سر بر آورده‌اند معناهائی تازه با خود می‌آورند و به همان مقدار هم تصنعی و غیرقابل باور می‌شوند. نسبی دیدن قدرت و تحلیل دیکتاتور، با آن لباس قرمز و صدای درشت، غریب است و بازی‌ها اغلب درشت‌نمائی شده‌اند و روی گام‌ها، اغلب تأکید می‌شود. به امید آنکه روزی مسائل و موضوع‌های اینجائی کردها را هم در آثار ایشان بارئالیسمی تأثیرگذار ببینیم.