شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
۳ نکته در باب معنای موسیقی
۱) درک معنای موسیقی نوعی فعالیت فرهنگی است نه حادثهیی شخصی و حسی. معنای موسیقایی را باید به مثابه کنشی ارتباطی درک کرد، کنشی متصل به زمینههای گوناگون، نه چیزی ناب و محدود به قطعه. بنابراین، درک معنای موسیقی فرآیندی است تنیده شده در انواع و اقسام بافتهای روانشناختی، اجتماعی، سیاسی، و انواع و اقسام روابط فرهنگی. شیوههای درک این معنا بیشک با هم متفاوتند و بیشک هیچ محدودیتی در اتخاذ شیوهیی برای درک معنای موسیقی وجود ندارد. میتوان با نظریههای روایتشناسی به درک معنای موسیقی مبادرت ورزید، میتوان تاثیرات بصری موسیقی و نحوه عمل آن در ساختن تصاویر و تحریک تخیل بصری مخاطب را لحاظ کرد، تفاوت چندانی ندارد. اصل قضیه آن است که موسیقی را به واسطه آنچه که میگوید نمیتوان فهمید، چون صراحتا باید گفت موسیقی چیز خاصی نمیگوید. آنچه در فرآیند درک قطعه موسیقی باید لحاظ شود، شیوهیی است که آهنگساز یا حتی نوازنده در نمادین کردن تجربهیی خاص به کار میبندد. در اینجا «نمادین کردن» را به معنایی عام لحاظ کردهایم که موارد بسیاری را پوشش میدهد: انواع گفتارها و فانتزیها، کنشهای ارتباطی در انواع گوناگون و .... دامنه تنوع این اصطلاح عملا هر آن چیزی را در بر میگیرد که به واسطه موسیقی تحققپذیر است، مثلا وقتی از کنش ارتباطی حرف میزنیم مساله دیگر اتکا به الگوی سنتیگیرنده فرستنده به مثابه دو قطب تعیینکننده یک رابطه نیست، بلکه گستره وسیعی از نشانهها و معنی را باید لحاظ کرد که استحالههای تفسیری در دل آنها رخ میدهد، نشانههایی که در چرخشی دایمیاند و در هر مرحله به شکلی درمیآیند. خلاصه اینکه چه بسا کارآمدترین و دقیقترین راه برای پرداختن به معنای موسیقی تلاش برای به چنگ آوردن روابط پویا و هر دم متغیری است که بین تجربه موسیقایی و زمینههای آن وجود دارد.
۲) تمام انواع موسیقی، از کلاسیک گرفته تا پسامدرن، در این قاعده مشترکند که فرم معنای موسیقایی برساختهیی است از حالات و شکلهای مختلفی از ذهنیت که همگی شکلهای فشردهیی از هویت فرهنگی و اجتماعی هستند. به بیان دیگر، میتوان گفت روایت و تصویرسازی در واقع وظیفه ارایه مثالهایی برای درک وضع سوژه انسانی را بر دوش دارند و بنابراین در خارج از سوژه عمل میکنند، حال آنکه کار موسیقی شکل دادن به چیزی دیگر است: موسیقی از درون سوژه به او حملهور میشود و قابلیتها و موقعیتهایی را در او آزاد میکند که چندان به نمونههای بیرونی وابستگی ندارند. راه نخست هر چند درکپذیرتر و دمدستتر است، امادر نهایت به کشف و شهودی رادیکال برای مخاطب ختم نمیشود. موسیقی از نوعی توان بالقوه آزادسازی و رهاییبخشی بهرهمند است که در هیچ گفتار دیگری قابل مشاهده نیست، نوعی کشف رادیکال نفس به واسطه موسیقی رخ میدهد که جای دیگری به چنگ نمیآید. موسیقی میتواند مرزهای سوژه را تا جایی بگستراند که به کل دور از دسترس گفتارهای دیگر باشد. اگر هم به چنین مرزی نرسد، موسیقی حتما میتواند این بالقوگی را به مخاطبش نشان دهد. کسی که به دقت به یک شاهکار موسیقایی گوش فرا میدهد، اگر هم به کشفی در نفس دست نیابد، حتما به قابلیتهایی در نفس خویش پی خواهد برد که فراتر از قابلیتهای روزمره نفس است.
۳) برای درک معنای موسیقی چه شیوهیی را میشود پیشنهاد کرد؟ تکرار این عبارات کلیشهیی به هر حال ضروری است که هیچ شیوهیی شیوه نهایی نیست و هر کس آزاد است هر شیوهیی به کار بندد به شرطی که به نتیجهیی مطلوب برسد و فرآیند کارش قابل دفاع باشد. اما به عنوان پیشنهاد، میتوان گفت نخستین گام در نزدیک شدن به معنای موسیقی، اولویت بخشیدن به ابهام درونی آن است. به بیان دیگر، باید پذیرفت که در موسیقی ابهام قاعده است نه استثنا، و درک معنای موسیقی در گرو رفع موجه ابهام در لحظاتی خاص است. بنابراین میتوان شنونده را فرا خواند که هنگام گوش دادن به قطعه موسیقی، در نقاطی خاص دست به ابهامزدایی از آن بزند و شفافیتی موقتی را که پشتوانهیی نظری و استدلالی دارد، به قطعه اعمال کند. واضح است که این ابهام بینهایت حالت دارد و درجات بسیار، و بسته به سبک و تم و چندین عامل دیگر تفاوت دارد. این ابهام حتی در ابتداییترین مواجهات با موسیقی نیز وجود دارد، عالم موسیقی سرشار از سوالهای بیجواب است. به عنوان مثال، مساله خواننده، که بویژه در قرن بیستم از مهمترین ستونهای گفتار موسیقی بوده است، هنوز به لحاظ نظری دشواریها و مصایب خود را دارد: صدای خواننده چه نسبتی با صدای ساز برقرار میکند؟ آیا این دو را باید همتراز گرفت و صدای خواننده را بیتوجه به متنی که میخواند بررسی کرد، یا اینکه این صدا را باید در سطحی دیگر لحاظ کرد و جداگانه به بررسیاش پرداخت؟ هر دو باور به لحاظ نظری ما را به بنبست میکشاند. مرز صدای خواننده و صدای ساز هنوز دردسرساز است، این مرز مبهم است و مبهم خواهد ماند.
شنونده را باید دعوت کرد به مرزهایی مشابه بیندیشد، باید از او خواست به واسطه موسیقی و در دل موسیقی به هر گونه مرز قراردادی بیندیشد و به واسطه تفکر خویش، پرتوی هر چند موقت، بر این مرزها بتاباند و شفافیتی موضعی و موقت تولید کند.
فراز امینپور
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس جمهوری اسلامی ایران حجاب دولت رئیسی رئیس جمهور گشت ارشاد دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی توماج صالحی پاکستان
تهران قتل سیل کنکور هواشناسی شهرداری تهران سلامت وزارت بهداشت سازمان سنجش پلیس زنان اصفهان
قیمت دلار قیمت طلا خودرو دلار قیمت خودرو بازار خودرو بانک مرکزی سایپا مسکن ارز ایران خودرو تورم
فضای مجازی کیومرث پوراحمد پایتخت تلویزیون سینمای ایران سریال پایتخت سریال ترانه علیدوستی رهبر انقلاب سینما موسیقی مهران مدیری
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
اسرائیل آمریکا رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال جام حذفی آلومینیوم اراک فوتسال بازی تراکتور تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس بارسلونا لیگ برتر انگلیس
هوش مصنوعی سامسونگ فناوری ناسا اپل بنیاد ملی نخبگان ربات مریخ
سازمان غذا و دارو کاهش وزن مالاریا آلزایمر زوال عقل