پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
۳ نکته در باب معنای موسیقی
۱) درک معنای موسیقی نوعی فعالیت فرهنگی است نه حادثهیی شخصی و حسی. معنای موسیقایی را باید به مثابه کنشی ارتباطی درک کرد، کنشی متصل به زمینههای گوناگون، نه چیزی ناب و محدود به قطعه. بنابراین، درک معنای موسیقی فرآیندی است تنیده شده در انواع و اقسام بافتهای روانشناختی، اجتماعی، سیاسی، و انواع و اقسام روابط فرهنگی. شیوههای درک این معنا بیشک با هم متفاوتند و بیشک هیچ محدودیتی در اتخاذ شیوهیی برای درک معنای موسیقی وجود ندارد. میتوان با نظریههای روایتشناسی به درک معنای موسیقی مبادرت ورزید، میتوان تاثیرات بصری موسیقی و نحوه عمل آن در ساختن تصاویر و تحریک تخیل بصری مخاطب را لحاظ کرد، تفاوت چندانی ندارد. اصل قضیه آن است که موسیقی را به واسطه آنچه که میگوید نمیتوان فهمید، چون صراحتا باید گفت موسیقی چیز خاصی نمیگوید. آنچه در فرآیند درک قطعه موسیقی باید لحاظ شود، شیوهیی است که آهنگساز یا حتی نوازنده در نمادین کردن تجربهیی خاص به کار میبندد. در اینجا «نمادین کردن» را به معنایی عام لحاظ کردهایم که موارد بسیاری را پوشش میدهد: انواع گفتارها و فانتزیها، کنشهای ارتباطی در انواع گوناگون و .... دامنه تنوع این اصطلاح عملا هر آن چیزی را در بر میگیرد که به واسطه موسیقی تحققپذیر است، مثلا وقتی از کنش ارتباطی حرف میزنیم مساله دیگر اتکا به الگوی سنتیگیرنده فرستنده به مثابه دو قطب تعیینکننده یک رابطه نیست، بلکه گستره وسیعی از نشانهها و معنی را باید لحاظ کرد که استحالههای تفسیری در دل آنها رخ میدهد، نشانههایی که در چرخشی دایمیاند و در هر مرحله به شکلی درمیآیند. خلاصه اینکه چه بسا کارآمدترین و دقیقترین راه برای پرداختن به معنای موسیقی تلاش برای به چنگ آوردن روابط پویا و هر دم متغیری است که بین تجربه موسیقایی و زمینههای آن وجود دارد.
۲) تمام انواع موسیقی، از کلاسیک گرفته تا پسامدرن، در این قاعده مشترکند که فرم معنای موسیقایی برساختهیی است از حالات و شکلهای مختلفی از ذهنیت که همگی شکلهای فشردهیی از هویت فرهنگی و اجتماعی هستند. به بیان دیگر، میتوان گفت روایت و تصویرسازی در واقع وظیفه ارایه مثالهایی برای درک وضع سوژه انسانی را بر دوش دارند و بنابراین در خارج از سوژه عمل میکنند، حال آنکه کار موسیقی شکل دادن به چیزی دیگر است: موسیقی از درون سوژه به او حملهور میشود و قابلیتها و موقعیتهایی را در او آزاد میکند که چندان به نمونههای بیرونی وابستگی ندارند. راه نخست هر چند درکپذیرتر و دمدستتر است، امادر نهایت به کشف و شهودی رادیکال برای مخاطب ختم نمیشود. موسیقی از نوعی توان بالقوه آزادسازی و رهاییبخشی بهرهمند است که در هیچ گفتار دیگری قابل مشاهده نیست، نوعی کشف رادیکال نفس به واسطه موسیقی رخ میدهد که جای دیگری به چنگ نمیآید. موسیقی میتواند مرزهای سوژه را تا جایی بگستراند که به کل دور از دسترس گفتارهای دیگر باشد. اگر هم به چنین مرزی نرسد، موسیقی حتما میتواند این بالقوگی را به مخاطبش نشان دهد. کسی که به دقت به یک شاهکار موسیقایی گوش فرا میدهد، اگر هم به کشفی در نفس دست نیابد، حتما به قابلیتهایی در نفس خویش پی خواهد برد که فراتر از قابلیتهای روزمره نفس است.
۳) برای درک معنای موسیقی چه شیوهیی را میشود پیشنهاد کرد؟ تکرار این عبارات کلیشهیی به هر حال ضروری است که هیچ شیوهیی شیوه نهایی نیست و هر کس آزاد است هر شیوهیی به کار بندد به شرطی که به نتیجهیی مطلوب برسد و فرآیند کارش قابل دفاع باشد. اما به عنوان پیشنهاد، میتوان گفت نخستین گام در نزدیک شدن به معنای موسیقی، اولویت بخشیدن به ابهام درونی آن است. به بیان دیگر، باید پذیرفت که در موسیقی ابهام قاعده است نه استثنا، و درک معنای موسیقی در گرو رفع موجه ابهام در لحظاتی خاص است. بنابراین میتوان شنونده را فرا خواند که هنگام گوش دادن به قطعه موسیقی، در نقاطی خاص دست به ابهامزدایی از آن بزند و شفافیتی موقتی را که پشتوانهیی نظری و استدلالی دارد، به قطعه اعمال کند. واضح است که این ابهام بینهایت حالت دارد و درجات بسیار، و بسته به سبک و تم و چندین عامل دیگر تفاوت دارد. این ابهام حتی در ابتداییترین مواجهات با موسیقی نیز وجود دارد، عالم موسیقی سرشار از سوالهای بیجواب است. به عنوان مثال، مساله خواننده، که بویژه در قرن بیستم از مهمترین ستونهای گفتار موسیقی بوده است، هنوز به لحاظ نظری دشواریها و مصایب خود را دارد: صدای خواننده چه نسبتی با صدای ساز برقرار میکند؟ آیا این دو را باید همتراز گرفت و صدای خواننده را بیتوجه به متنی که میخواند بررسی کرد، یا اینکه این صدا را باید در سطحی دیگر لحاظ کرد و جداگانه به بررسیاش پرداخت؟ هر دو باور به لحاظ نظری ما را به بنبست میکشاند. مرز صدای خواننده و صدای ساز هنوز دردسرساز است، این مرز مبهم است و مبهم خواهد ماند.
شنونده را باید دعوت کرد به مرزهایی مشابه بیندیشد، باید از او خواست به واسطه موسیقی و در دل موسیقی به هر گونه مرز قراردادی بیندیشد و به واسطه تفکر خویش، پرتوی هر چند موقت، بر این مرزها بتاباند و شفافیتی موضعی و موقت تولید کند.
فراز امینپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست