یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

علوم اجتماعی, فمینیسم و انگاره مرد محوری


علوم اجتماعی, فمینیسم و انگاره مرد محوری

این نوشتار, ضمن تبیین خاستگاه جنسیت در فلسفه علم به طور عام و علوم اجتماعی به طور خاص, به بررسی مدعای «علم فمینیستی» می پردازد مفروضات, پیش فرض ها, منطق تحلیل روش شناسانه چنین علمی و قدرت پاسخگویی آن به مسائل اجتماعی, مورد بحث و بررسی انتقادی قرار می گیرد

این نوشتار، ضمن تبیین خاستگاه جنسیت در فلسفه علم به طور عام و علوم اجتماعی به طور خاص، به بررسی مدعای «علم فمینیستی» می‌پردازد. مفروضات، پیش‌فرض‌ها، منطق تحلیل روش‌شناسانه چنین علمی و قدرت پاسخگویی آن به مسائل اجتماعی، مورد بحث و بررسی انتقادی قرار می‌گیرد. سکوی پرش علم فمینیستی، انتقادات وارده بر علوم اجتماعی موجود است و مهم‌ترین چالش‌های نظری و روش‌شناختی نیز در تقابل آرای معتقدان علوم فمینیستی و منتقدان علوم فمینیستی (معتقدان عرصه علم الاجتماع) شکل گرفته است که در این نوشتار بدان‌ها پرداخته شده است.

لزوم توجه به شرایط زمانی و مکانی موضوع مورد بررسی (مسئله زنان در اجتماع خویش) به همراه لزوم توجه به ویژگی‌های روش‌شناسانه این موضوع از جمله: مرکب و ذو ابعاد بودن، چند خاستگاهی و بین رشته‌ای بودن آن مورد مطالعه قرار گرفته و به عنوان یک تدبیر اساسی نیز به لزوم طراحی روش‌شناسی بومی در جامعه اسلامی ایران پرداخته شده و ویژگی‌های روش‌شناسی بومی بر پایه مبانی دینی و استدلال‌های مربوطه اقامه گردیده است.

هرچند مدت طولانی از تأسیس رشته مطالعات زنان در دانشگاه‌‌‌های ایران نمی‌گذرد، لیکن بررسی‌‌های مقدماتی و تجارب تدریس مدرسان این رشته بیانگر آن است که سرفصل‌‌های بعضی دروس و محتوای مطالب آموزشی فاقد هماهنگی لازم با الزامات و مقتضیات ماهوی این رشته و نیز ویژگی‌‌های فرهنگی، اجتماعی جامعه ایران است. از منظر جامعه‌شناسی علم، راه‌اندازی هر رشته جدید و تعبیه سرفصل‌‌های درسی، به طور گریزناپذیری، ارتباطی منسجم و همه جانبه با شرایط زمانی و مکانی جامعه دارد، لذا فقدان پویایی در دروس و لزوم قدرت آنها برای توصیف، توضیح و تحلیل شرایط اجتماعی موجود، ضرورت تدوین دروس جدید و تجدیدنظر در روش‌‌‌های تدریس را متذکر می‌شود.

نظر به آنکه هر علمی، در مباحث روش شناختی تعیّن خاص خود را به منصه ظهور می‌گذارد، اهمیت این‌گونه مباحث در علوم اجتماعی به طور عام و در پهنه مطالعات زنان به طور خاص، قابل توجه است. لزوم آشنایی دانشجویان این رشته با انگاره‌‌‌های فمینیستی در روش‌شناسی مطالعات زنان و نقد و بررسی دقیق و عمیق آنها، علاوه بر آنکه یک اصل اساسی و مهم می‌باشد، می‌تواند زمینه اعتماد به نفس علاقمندان و دانشجویان را برای ارائه روش شناختی‌‌‌های واقع گرا فراهم آورد. روش‌هایی که کارآمدی و کفایت علمی خویش را با درک شرایط زمانی و مکانی جامعه جهت شناسایی و حل و فصل مسائل زنان به نمایش گذارند و در عین حال، ‌قدرت و وجاهت علمی لازم را به این رشته ارزانی دارند.

● طرح مسأله

هر رشته علمی باید جایگاه خود را نسبت به سایر علوم به طور عام و علوم همگن و نزدیک، به طور خاص روشن نماید. این روشنگری‌ها به لحاظ مشخص شدن وضعیت هر رشته علمی در پیکره‌ی فلسفه علم و تبیین آبشخور‌‌های علمی و مصادر و مراجع روش‌شناختی علوم ضرورت تام دارد. از سوی دیگر این روشنگری‌ها می‌تواند نسبت خویشاوندی علوم مختلف با یکدیگر را به روشنی مشخص کند و با رفع ابهامات موجود، به طرحی جامع برای امداد رسانی علوم مختلف به یکدیگر تبدیل شود و دستاورد‌‌های مختلف علوم را در پیکره‌ی جامع جهان‌شناسی و حقیقت یابی قرار دهد.

تاریخ علم، نشان‌دهنده‌ی تلاش‌‌‌های متعدد و متنوع بسیار برای رسیدن به وحدت، همگنی و انسجام در درون علوم مختلف است. هر چند این تلاش‌ها با موانع و مشکلات بسیاری نیز مواجه گشته‌اند و سرعت لازم را برای پیشبرد مسیر نداشته‌اند، اما این فعالیت‌های متهورانه ادامه دارد. انسجام و همگنی در پیکره کلی علوم که با هدف حقیقت‌یابی و پرده‌برداری از اسرار وجود صورت می‌پذیرد، جز با استفاده از دستاورد‌‌های مختلف علوم نمی‌تواند از پیکره هستی، رمزگشایی کند. وجوه طبیعی و غیر طبیعی (اجتماعی، اقتصادی و ...) وجود از دو وجه مختلف واقعیت دلالت می‌کند. این دو وجه که به تبعیت از ماهیت خود برای شناخت پدیده‌‌های مورد مطالعه، الزامی بر یکسان بودن روش‌های خود ندارند، بحث و بررسی در این خصوص را در پی داشته‌اند.

فلذا یکی از چالش‌ها و مشکلات موجود بر سر راه کمک‌‌های غیر متناقض علوم درخصوص حقیقت‌یابی، بحث و بررسی و درگیری‌های متعدد در موضوع اختلاف روش‌‌های علوم طبیعی و علوم اجتماعی است. این‌گونه مباحث که سابقه طولانی نیز دارد، علیرغم روشن شدن برخی ابهامات و تعیین ثغور علوم با یکدیگر، پاسخ قاطعی نیز دربرنداشته است و دامنه گفتگوها و چاره‌اندیشی‌ها را برای دوستداران خود باز گذارده است.

از اواسط قرن بیستم، دانشمندان با دشواری به روش کسب شناخت در این زمینه پی بردند؛ زیرا برعکس رشته‌‌های علوم طبیعی که پدیده‌‌های مورد بررسی آن نسبتاً ثابت هستند، انسان‌ها و رفتار‌ آنها نسبت به شرایط بسیار متغیر است. آنچه در این جستار پیگیری می‌شود پاسخ فمینیسم و علم فمینیستی به سؤال وحدت پذیری یا تقابل پذیری روش شناختی علوم اجتماعی و علوم طبیعی است. علم فمینیستی و روش شناختی مبتنی بر آن چه تدابیری را برای معضلات علوم اجتماعی و برون رفت از آنها دارد؟ و چه نگرش و طریق‌های را برای حل مسائل اجتماعی زنان پیشنهاد می‌کند؟ یا به طریق اولی چگونه می‌توان رهنمود‌های روش شناختی فمینیستی را از عرصه کلان به سطح خرد کشاند؟ مفروضه‌ها و انگاره‌های این روش چیست؟ چه انتقاداتی بر آن وارد است و چه تأملات و نقطه نظراتی را می‌توان برای حصول به روش‌شناسی مسائل زنان با تأکید بر شرایط بومی ارائه نمود؟

● جایگاه جنسیت در مباحث فلسفه علم

در یک چشم انداز کلان، سیر تاریخی طرح موضوع جنسیت در پیکره علم، را در سه مرحله کلی می‌توان مطرح نمود:

مرحله اول که از اواخر دهه ۱۹۶۰ با طرح دیدگاه‌‌های مخالف روشنگری و ایجاد تردید و تشکیک در مفروضه‌‌های علم‌انگاری آغاز شد، زمینه‌‌های ایجاد علم فمینیستی را هموار نمود. دیدگاه‌هایی که معتقد بودند مشاهدات، مبتنی بر نظریه می‌باشد و باور‌های ما شبکه‌ای را ایجاد می‌کنند که هیچ جزئی از آن بی نیاز از اصلاح و بازنگری نیست و هر مجموعه شواهد ممکنی، نمی‌تواند بهترین نظریه‌‌های ما را اثبات کند. بر اساس این دیدگاه، نمی‌توان شواهد تجربی را به عنوان شواهدی بنیادی تلقی کرد. از سوی دیگر با بی‌توجهی به روند نظام علمی و نظم و ترتیب و دسته‌بندی معارف، موجبات ایفای نقش علایق بومی در ساختار کلی شیوه‌ها و نظرات علمی فراهم گردید. ارزش‌ها و علایقی که به همان اندازه که در تسریع رشد دانش مؤثرند، قادر خواهند بود تا از سرعت آن نیز بکاهند. ارزش‌ها و علایقی که همه چیز، حتی قوانین صوری علم فیزیک در مورد طبیعت از تأثیر آنها مصون نمانده است.

نگرش‌های مطرح در مرحله اول از سوی جامعه شناسان، مردم شناسان، مورخان، نظریه پردازان سیاسی و حتی منتقدان ادبی نقد گردید و فمینیست‌ها نیز در قالب فلسفه علم پست‌مدرن، مباحثی را در مورد چگونگی دخالت روابط جنسیتی در شکل‌گیری علوم و فلسفه‌‌ی آنها مطرح کردند. (Sandra.G. Harding به نقل از فمینیسم و دانش‌‌های فمینیستی، ۱۳۸۲: ص۲۲۳).

در مرحله دوم از فلسفه علم پسامدرن، یک یا چند علم خاص در کانون توجه قرار گرفتند، زیرا تصور می‌کردند که علوم خاص چنان پیچیده‌اند که مجال هر گونه اظهار نظر فلسفی جامع در مورد آن را سلب می‌کنند. آثار اولین فاکس کلر[i] درباره فیزیک و زیست‌‌شناسی و آثار هلن لانجینو[ii] و الیزابت لوید[iii] و دیگران درخصوص زیست‌شناسی در شکل گیری این مرحله نقش به‌سزایی داشتند. در ضمن، مورخان، جامعه شناسان و مردم شناسان نیز قوم نگاری‌هایی از شیوه‌‌های علمی و فرهنگی ارائه دادند. مباحث نظریه پردازان سیاسی فمینیست درباره مسایل فلسفی موجود در علوم اجتماعی، اغلب با علوم طبیعی نیز مرتبط قلمداد می‌شد (همان، ص۲۲۳).

در مرحله سوم از فلسفه علم پست‌مدرن در اواخر دهه ۱۹۸۰، مجدداً مسایل کلی‌تر فلسفه رواج یافت. این تحلیل‌ها توانستند از دو مرحله پیشین و منابع ادبی و تحلیل‌‌های فرهنگی در زمینه تمثیل، روایت، گفتمان و فن خطابه بهره گیرند (همان).

ماحصل این سه دوره برای فمینیست ها، فراهم آوری مدعیاتی در فلسفه علم بر حول محور مفروضه‌‌‌های هستی شناسانه[iv] و معرفت شناسانه[v] بود. مدعیات هستی‌شناسانه فمینیست‌ها بر این اساس است که هم جهان طبیعی و هم جهان اجتماعی، سازه‌‌های اجتماعی هستند و این جهان‌ها به طور متفاوتی به وسیله مردمی ساخته شده‌اند که در موقعیت‌ها و مکان‌‌های اجتماعی متفاوت قرار گرفته‌اند و بالطبع دارای تجارب زندگی متفاوتی نیز هستند. به دنبال تفاوت در تجارب زندگی، ‌واقعیت‌‌های چندگانه‌ای نیز امکان‌پذیر می‌گردد. فمینیست‌ها بر این اعتقادند که این جهان‌ها توسط چهره‌‌های مسلط علم و از یک زاویه مردانه ساخته شده است، لذا می‌بایست برای رفع این نقیصه بر سازه‌‌های زنان از جهان متمرکز گردید. سازه‌هایی که از سازه‌‌های مردان متفاوت است. آن چنانکه می‌توان بیان نمود تفاوت این سازه‌ها در آن است که نگرش زنان به طبیعت فعال[vi] است و نه منفعل[vii] و نیز زنان دارای دیدگاه‌‌های متفاوتی از روابط اجتماعی نسبت به مردان هستند. دیدگاه متفاوت آنها از روابط اجتماعی، بیشتر با احساسات آنها مرتبط است. همچنین نباید دیدگاه‌‌های متفاوت زنان را از مسئولیت اخلاقی نادیده انگاشت.

مدعیات و مفروضات معرفت شناسانه‌ی فمینیستی، تفاوت تجارب زنان از تجارب مردان را اساس و پایه دانش و معرفت قرار می‌دهد. برمبنای این معرفت، زنان از موقعیت منحصر به فردی در به نمایش گذاردن توانایی خود در فهم جهان اجتماعی برخوردارند. این موقعیت ممتاز به تجربه کاری آنان از مواظبت و پرستاری برمی‌گردد. دوگانگی‌‌های قراردادی مانند عینیت/ ذهنیت، عقل/ احساس، واقعیت/ ارزش، بیرونی/ غیربیرونی و جداسازی صاحب معرفت و خود معرفت، به عنوان بخشی از معرفت‌شناسی مردمحورانه از سوی آنها ردّ شده است.

محققان فمینیست بر آن هستند که میان تفکرات و احساسات، ظرفیت‌‌های منطقی و نیت‌ها، ظرفیت‌‌های عقلی و احساسی یک مواجهه انسجام گونه برقرار کنند. آنان همچنین استفاده از شرایط طبیعی را به جای متغیرها و استفاده از روش‌‌های کیفی را به جای روش‌‌های کمّی ترجیح می‌دهند. در دیدگاه‌‌های سنتی، عینیت[viii] و عقلانیت[ix] مردود شمرده شده و به جای آنها عینیتی مشحون از احساسات و تجارب در قالب فرآیندی گفتمانی و در زمینه‌ای سیاسی جای گرفته است. توصیفات و تبیین‌ها[x] صرفاً تئوری محور[xi] دیده نمی‌شوند، بلکه داستان محور[xii] انگاشته می‌شوند. به هر حال در حالی که هم معرفت و دانش از نظر تاریخی جایگزین[xiii] می‌شوند، ولی برخی داستان‌ها بر برخی دیگر ترجیح داده شده و بهتر تلقی می‌گردد. معرفت و دانش بر اساس دیدگاه‌‌های مشترک و خصوصاً دیدگاه‌هایی از آینده قرار دارند. فمینیسم مستعد تغییر می‌شود، تغییری برای ارائه یک جهان بهتر برای زنان و بالطبع برای مردان. (Lengermann and Niebrugge-Brantley, ۱۹۸۸: ۴۰۰)

مطابق این دیدگاه از معرفت‌شناسی فمینیستی، حقایق و نظریه‌ها در درون داستان‌ها فهمیده می‌شوند. جهان موجودات انسانی از معانی ساخته شده است. معانی هم نیرو‌های مادی همانند غذا و جنس هستند و این گونه نیروها و قوای مادی، سازه و موضوعات اجتماعی هستند که کیفیت زندگی مردم را تعیین می‌کنند. همه داستان‌ها به موضوع جنس، قدرت و طبقه و جدال انسان‌ها مربوط می‌شود و صحبت انسان‌ها با یکدیگر نیز حول محور چگونگی دور می‌زند (Haraway, ۱۹۸۶: ۸۰). ابعاد روش فمینیستی دارای تضاد با یکدیگر است. آنها از طرفی نوع جدیدی از علم را دنبال می‌کنند و از سوی دیگر به طور همزمان ویژگی‌ها و خصیصه‌ی دانش و معرفت را از نظر تاریخی جایگزین می‌‌نمایند. آنها سعی می‌کنند که بین ذهنیت و عینیت ارتباط برقرار کنند و برای درک جهان هر دو را مفروض شمارند.

لذا مفهوم «عینیت پویا»[xiv] را از طریق بکارگیری فرآیند‌های ذهنی که مورد فهم سایر مردم باشد، بکار می‌برند. این دانش از طریق سهمی که احساسات و تجربیات دارند، بدست می‌آید و سعی می‌شود که ذهنیت، عینیت را بدین گونه افزایش دهد و خطای مدعیات عین‌گرایی را کاهش دهد. این دیدگاه رادیکال از فمینیسم که حاصل بسط دیدگاه‌‌های زیست شناسانه است، کل دانش و معرفت علمی را در قالب سازه‌‌های اجتماعی[xv] می‌بیند. همچنان که افرادی همانند هاراوی[xvi] تمامی مفاهیم، نظریات، روش‌ها و نتایج علمی را عام تلقی ننموده و آنها را از نظر فرهنگی و تاریخی خاص می‌انگارند. به اعتقاد وی «حقایق نظریه محورند و نظریه‌ها، ارزش محورند و ارزش‌ها داستان محورند، لذا حقایق در درون و بستر داستان‌ها معنی و مفهوم می‌یابند.»(Haraway, ۱۹۸۶: ۷۹).

بدین گونه معرفت‌شناسی فمینیستی با عدم پذیرش ارزش‌‌های ثابت یا قبول نسبیّت گرایی مطلق ارزشی، دستاورد‌های عام و عمومی بشری در حوزه علم و معرفت علمی را قربانی خاصه انگاری صرف لحظات زمانی می‌نماید. این چالش بر سراسر مفروضات معرفت‌شناختی فمینیستی حکمفرماست و استخراج انگاره‌‌های روش شناختی[xvii] فمینیسم را به شدت تحت الشعاع خود قرار داده است.

منبع:فصلنامه کتاب زنان ، شماره ۳۰

نویسنده:شهلا باقرِی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.