پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

مانیفستی برای زندگی


مانیفستی برای زندگی

«فارست گامپ», شخصیت اصلی داستانش را از میان مردم عادی و حتا فردی با ضریب هوشی پایین تر از متوسط برمی گزیند چراکه تمامی خصایصی را که از او معرفی می کند, اهمیت شان در همان عادی بودن و غیراستثنایی بودن شان نهفته است

«فارست گامپ»، شخصیت اصلی داستانش را از میان مردم عادی و حتا فردی با ضریب هوشی پایین‌تر از متوسط برمی‌گزیند. چراکه تمامی خصایصی را که از او معرفی می‌کند، اهمیت‌شان در همان عادی بودن و غیراستثنایی بودن‌شان نهفته است.

قهرمانی، موفقیت، رضایتمندی، افتخار، شهرت، دوستان خوب و...، جملگی به گونه‌ای برای فارست تحقق یافتند که او و دیگران حتا تصورش را نمی‌کردند!

فارست کاملن اتفاقی به ارتش می‌پیوندد و به جنگ می‌رود و بدون آن که به دنبال قهرمان‌بازی باشد، مدال «افتخار» کسب می‌کند! او چنان که به دوست دوران کودکی‌اش، «جنی» قول داده است، هر جا که خطری احساس کند، از آن فرار کرده و دور می‌شود. ولی قهرمان‌بازی هیچ ارتباطی با آن ندارد که او به دوستان و زخمی‌ها کمک نکند و کسب افتخار او نیز به همین سبب است.

فارست برای پینگ‌پنگ بازی کردن هیچ انگیزه‌ی شخصی ندارد. او کاملن اتفاقی با بازی پینگ‌پنگ آشنا می‌شود. بازیگری که خود نمی‌تواند چون گذشته با دوستش بازی کند، توپ و راکت را در اختیار فارست قرار می‌دهد، و به او فقط می‌گوید که چشمانش را از توپ برندارد. فارست گامپ به گونه‌ای دقیق می‌آموزاند که برای فهمیدن، تنها خواستن و داشتن پشتکار کافی‌ست و آموزش‌های ویژه، امکانات خاص و مواردی نظیر آن‌ها، عوامل اساسی و تعیین‌کننده نیستند و چه بسا تنها اشارتی کافی باشد.

فارست با «انگیزه‌ی شخصی» به دانشگاه می‌رود. او اصلن نمی‌فهمد چگونه تحصیلات دانشگاهی را به پایان می‌رساند و چنان‌که خود می‌گوید، پس از بازی کردن با تیم فوتبال دانشگاهش، تحصیلاتش نیز با آن به پایان رسید! در جایی که عمومن برای تحصیلات دانشگاهی، حسابی ویژه باز می‌کنند و برنامه‌ریزی، پشتکار و سخت‌کوشی را عامل‌هایی اساسی در اتمام آن می‌بینند، فارست آن را باخاطراتی عجین می‌سازد که همچو تفریحی به پایان رسید! برای او که حقیقتن چنین بود!؟

فارست هیچ شناختی از بازی فوتبال آمریکایی ندارد، و حتا هنگامی که در این رشته به قهرمانی تبدیل می‌شود، هنوز بسیاری از قواعدش را نمی‌داند و در بسیاری از موارد تماشاچیان هستند که به او می‌گویند تا کجا باید بدود و کجا بایستد! ولی او کاری را که دوست دارد، انجام می‌دهد. او دویدن را دوست دارد و وقتی آن را به خوبی انجام می‌دهد، نقشی را در بازی فوتبال به دست می‌آورد که در تخصص اوست و او از آن لذت می‌برد و راضی‌ست. این راز «رضایتمندی» در زندگی است: آن چه را که می‌پسندیم انجام دهیم؛ چه به موفقیت ختم شود، چه نشود و چه دیگران بپسندند و چه نپسندند.

فارست به صید میگو علاقه‌ای ندارد و آن را تنها به خاطر دوستش «بابل» انجام می‌دهد. در این‌جا حتا رضایتمندی شخصی نیز تبیین‌کننده‌ی رفتار او نیست، زیرا فارست کاری را انجام می‌دهد که زمانی دوستش، بابل، آرزوی آن را برای خود و خانواده‌اش داشت و او با راه‌اندازی شرکتی برای صید میگو، کاری را تنها به خاطر دیگری انجام می‌دهد و «رضایت او» در «رضایت دیگری» خلاصه می‌شود. این‌سان زیستن، زندگی «به طریق» و «به خاطر» دیگری است.

«انگیزش»، که یکی از مهم‌ترین عوامل هر موفقیتی ارزیابی می‌شود، در بسیاری از دستاوردهای زندگی فارست گامپ، هیچ ارتباطی با موفقیت ندارد! بسیاری از موفقیت‌هایی را که فارست گامپ به دست می‌آورد، در جریانی عاری از هدف و بی انگیزه‌ی شخصی تحقق می‌یابد؛ ورود به تیم فوتبال آمریکایی، پیوستن به ارتش، دویدن، فراگیری و موفقیت در پینگ‌پنگ، آشنایی با برخی از افراد و... جملگی به گونه‌ای اتفاق می‌افتد که عاری از هرگونه هدف‌یابی و انگیزش فردی از پیش تعیین شده است. او هنگامی که تصمیم می‌گیرد بدود، می‌دود. در حالی که دیگران درک نمی‌کنند که چگونه ممکن است کسی بدون هدف خاصی بدود. اعتراض به جنگ، حقوق زنان، وضع بی‌خانمان‌ها و همه‌ی اهدافی که خبرنگاران به عنوان انگیزه‌ی اصلی دویدن فارست گامپ می‌جویند، با جمله‌ی «من فقط می‌دوم» فارست، کنار گذاشته می‌شود.

«انگیزه، موفقیت، اتفاق، رضایتمندی شخصی و رضایت دیگری، هیچ‌یک به تنهایی نمی‌تواند توصیف‌کننده‌ی فارست گامپ باشد، بلکه آن‌ها جملگی فصل مشترکی را می‌سازند که بر طبق آن‌ها تنها می‌توان گفت: «فارست گامپ مانیفستی است برای زندگی مردم عادی». مردمی که در جریان زندگی عادی بارها با آن‌ها برخورد داریم و سعی فارست گامپ نیز پرداختن به نمونه‌هایی از همان‌هاست، نه نخبگان، شایستگان و افرادی با ویژگی‌های استثنایی و منحصر به فرد، بلکه اشخاصی معمولی که اهمیت‌شان در همان کارها و تجربه‌های ملموس زندگی نهفته است. در نگاه نخست به نظر می‌رسد فارست گامپ در بسیاری از گزینش‌هایش دقیقن در جهت معکوس است و درصدد است تا از صدور هر مانیفستی اجتناب کند! ولی این منظور هنگامی در فارست گامپ عملی خواهد شد که او تأکیدی بر اتفاقی بودن، عادی بودن، معمولی زندگی کردن و در عین حال راضی و موفق بودن در زندگی نداشته باشد. اما شخصیت اصلی فارست گامپ، همه‌ی این ویژگی‌ها را در زندگی داشته و راز تمایزش با دیگر افراد معمولی (چه در فیلم و چه در دنیای واقعی) نیز در همین است! از این روی فارست گامپ با چنین گزینشی، ناگزیر مانیفستی را صادر می‌کند!؟ چراکه اگر حتا آن را با صراحت و صدای بلند فریاد نکرده باشد، به گونه‌ای پنهان و ناخواسته آفریده و محتوایش را به تصویر کشیده است. ولی مانیفستی، نه برای مبارزه، که برای زندگی‌ست.

فارست گامپ در چنین برجسته‌سازی‌ای از جریان زندگی عادی، موفق است. این هدف در جمله‌ی مهمی که مادر فارست به او می‌گوید نهفته است: «زندگی مثل جعبه‌ی شکلات می‌مونه، هرگز نمی‌دونی چی گیرت میاد». در نماهایی از ابتدای فیلم که حرکت رقص‌گونه‌ی یک پر را مشاهده می‌کنیم که پیش کفش‌های گلی فارست می‌افتد و او آن را برداشته و در میان کتابش می‌نهد، این بار همان پیام را به تصویر می‌کشد.

در فارست گامپ، «هدف و مقصد» که از اصلی‌ترین عوامل در ایجاد انگیزش برای انجام بسیاری از کارها و تحقق موفقیت‌ها هستند، به روی‌شان خط بطلانی کشیده می‌شود! فارست هنگامی که مسافت و زمانی طولانی را می‌دود، ناگهان در میانه‌ی راه می‌ایستد و می‌گوید خسته شده است و می‌خواهد به خانه برگردد!! او با چنین رفتاری ثابت می‌کند که فقط برای دویدن است که می‌دود و هرگونه هدفی که با تعقیب مقصدی به دست آید، در تأویل این رفتار او ناقص است.

فارست گامپ نکته‌هایی را که معمولن از کم‌اهمیت‌ترین موضوع‌ها و وقایع زندگی به شمار می‌رود، با ارزش جلوه می‌دهد. مواردی چون خوردن بستنی و نوشابه، بازی پینگ‌پنگ، فوتبال و... در حالی که آن‌چه را که معمولن بااهمیت شمرده می‌شود، همچون برنامه‌ریزی در کارهایی مثل تحصیل در دانشگاه، کسب افتخار ورزشی و ملی، دیدار با رؤسای جمهور مختلف آمریکا، کم‌اهمیت معرفی می‌کند. برخوردهای غیرمتعارف فارست گامپ در مواجهه با رؤسای جمهور آمریکا، خراب شدن و قطع سخنرانی فارست درباره‌ی جنگ و مواردی نظیر آن‌ها، به دقت آن‌چه را که معمولن از طرف افراد، نقاط عطف زندگی ارزیابی می‌شود و با وسواسی خاص به گونه‌ای دقیق برنامه‌ریزی می‌شود، به تمسخر گرفته و کم‌اهمیت جلوه می‌دهد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.