سه شنبه, ۲۶ تیر, ۱۴۰۳ / 16 July, 2024
مجله ویستا

زمان و بی درزمانی


زمان و بی درزمانی

فصل اول کتاب ژولیا کریستوا درباره مارسل پروست

به تازگی متن نمایشنامه هارولد پینتر از رمان «در جست وجوی زمان از دست رفته» به فارسی ترجمه و منتشر شده است. همچنین بعد از مرگ مهدی سحابی توجه کتابخوانان ایرانی دوباره به این کتاب جلب شد. همچنین گزیده سحابی از رمان هفت جلدی مارسل پروست نیز از طرف نشر مرکز منتشر شد. در سال های اخیر چندین کتاب درباره پروست از جمله مقاله های رولان بارت به فارسی منتشر شده است.

اما بسیاری از متون اصلی و پایه انتقادی که به وجوه مختلف رمان می پردازند هنوز در اختیار فارسی زبانان قرار نگرفته است. در سال ۱۹۹۳ ژولیا کریستوا فیلسوف، منتقد ادبی و رمان نویس ساختارگرای فرانسوی- بلغاری شش سخنرانی با موضوع مارسل پروست ایراد کرد. او تاکید داشت این سخنرانی ها به ویژه برای مخاطبانی است که رمان سترگ «در جست وجوی زمان از دست رفته» را به زبانی به جز فرانسوی خوانده اند. کریستوا همچنین به مفهوم زمان در دنیای تک قطبی پرداخت. آنچه در ادامه می آید بخش اول این سخنرانی ها است که در کتاب Sense Of time گرد آوری و منتشر شده است.

مارسل پروست (۱۹۲۲ - ۱۸۷۱)، در جست وجوی زمان از دست رفته را در فاصله سال های ۱۹۱۳ (سال انتشار «طرف خانه سوآن» توسط گراسه) و ۱۹۲۲ نگاشت. جلد آخر، زمان باز یافته را، که همچون اسلافش گالیمار منتشر کرد، در سال ۱۹۲۷ رونمایی شد. غالباً پروست را از نظر روحی بیشتر به سمبلیست ها، پرسه زن ها و انحطاط گرایان رنگ و وارنگ پایان قرن متمایل دیده اند تا فعالیت های طعنه آمیز و بازیگوشانه دادائیست ها، سوررئالیست ها و فوتوریست های برآمده از جنگ جهانی اول، فرقه خوابزده پوچ گرایی که از پی جنگ دوم آمدند که گفتن ندارد، با این وجود، همین آدم قرن نوزدهمی بود که زیبایی شناسی مدرن را فتح باب کرد و شکل کاملاً نوین از زمانمندی را تثبیت کرد.

کارکرد آن، جمع بندی و تبیین بلندنظری همه رمان هایی بود که از قبل رواج یافته بوده اند؛ آن هم به طریق اولی با خلق نوع جدیدی از رمان تکوین (ژانری آلمانی که به تعلیم و تحول ذهنی قهرمان می پردازد). در این حالت، فرآیند یادگیری با رجعت از گذشته به حال و دوباره بالعکس درمی آمیزد. افزون بر این، این شکل جدید از زمانمندی، تصویری با اشعه ایکس از حافظه ارائه می دهد که به اتصال دردناک و در عین حال ترک خورده احساسات نور می تاباند. به مخاطب مدرن بخت آن داده می شود تا با تکه های ازهم گسیخته زمان که در این روزگار به هر سو می کشد، با نیرویی عظیم تر و سماجتی بیشتر از قبل، یکی بشود.

از این رو می خواهم با طرح یک سوال از شما و همین طور از خودم شروع کنم. شما به چه معیاری از زمان متعلق هستید؟ از کدام زمان، شما سخن می گویید؟ در جهان مدرن، می توانید همان تاثیر تفتیش عقاید قرون وسطایی را از دیکتاتوری ناسیونالیستی کسب کنید که زود اشاعه پیام ادغام گرایانه اش خاتمه یافت. (اشاره ام به جنگ خلیج (فارس) است) سپس ممکن است با گذشت ۱۵۰ یا ۲۰۰ سال دوباره جوان شوید، آن هم به کمک رئیس جمهوری ویکتوریایی که نگرش های شداد و غلاظ و پیورینی اش متعلق به دوران عظیم ظفر یافتن پروتستان ها به دنیای جدید است، که احترامات قرن هجدهمی به حقوق بشر، خونش را به جوش آورد. اما شما، وقتی مردم بازگشت به طفولیت خود را با خشونت های مدنی، همانند حوادث اخیر لس آنجلس به منصه ظهور می رسانند، اگر نگوییم شریک، همچنان ناظر هستید.

شما شاهد سرآغازهای آینده نگرانه یی از انواع نوین موسیقی مثل رپ هستید، بی آنکه شرح کشاف گفتمان هایی را از یاد ببرید که با روزنامه ها و دانشگاه ها می کوشند این مقوله را تشریح کنند. به هر روی روزنامه ها و دانشگاه ها نیز که به ایفای نقش خود در انتقال و دست به دست کردن دانش ادامه می دهند، متعلق به معیار زمانی کاملاً متفاوتی هستند. بله، ما در گاهشماری از جاده رفته یی به سر می بریم و هنوز هیچ مفهومی وجود ندارد که این تجربه زمانمند از جا در رفته و مدرن را معنی کند.

● زمان روانی به مثابه فضای آشتی

زیسته در آستانه عصری آشفته، پروست به سرهم کردن تکه هایی ازهم گسیخته در قالب حیات راوی اش همت گماشت؛ همو که عشق و جامعه را در تطابق با مضامینی تجربه می کرد که چه بسا ما آنها را کهن فرض کنیم، اما به دلیل منطق ناپیوسته و قطب بندی شده شان، در واقع آنها از آن خود ما هستند. در نظر پروست زمان، زمان روانی است و متعاقباً عاملی است که زندگی جسمانی ما را تعیین می کند. به این بحث خواهم پرداخت که در واقع اصرار بر زمان در مقام تنها ارزش تخیلی جان به در برده یی است که در رمان به کار گرفته می شود تا با آن کل جامعه مخاطبان را برانگیخته کنند.

اشیا آنگاه معنادار می شوند که من نویسنده احساساتی را که شالوده آ نهاست، از نو کشف کند، که همیشه هم در دسته های حداقل دوتایی به یکدیگر متصل می شوند. (در وضعی که غبیسکویتف مادلن را مادرم به من تعارف می کند و آن یکی را عمه لئونی؛ سنگفرش های حیاط گرامانت و آنهایی که در سنت مارک، درونیز هستند) زمان، همان در یک جا جمع آمدن دو احساسی است که از نشانه ها فوران می کنند و خود را به من عرضه می دارند. اما از آنجا که در یک جا جمع آمدن اشیا، استعاره است و احساس دال بر وجود بدن؛ زمان پروستی که احساس های حک شده بر نشانه ها را در یک جا جمع می کند، دگردیسی محسوب می شود.

متوسل شدن به فقط یک واژه از عنوان و به این نتیجه رسیدن که رمان به زمان می پردازد، بسیار ساده است. پروست، زمان را به منزله میانجی در جست وجو (la recherche A) با نیت تخیلی بدن مند به کار می برد؛ می توان گفت تجلیات ناخودآگاه، برای فضایی که همان کلمات و تاریکی شان است، در سامان دادن به تن چموش جهان که «من» جزیی از آن است، سهیم می شود. من به منزله نویسنده. من به منزله مخاطب؛ من زنده، عاشق و میرنده.

از هومر تا بالزاک داستان با تفویض خود به کسانی که آن را حوزه یی خاص از مشارکت، گونه یی مشخص از عشای ربانی تلقی می کنند، تقدیر خود را خلق و تعدیل می کند. داستان به ما نشان می دهد که تمنیات آدمی با پیش بینی ناپذیری طبیعت و زمختی جامعه درهم گره خورده است. انسان، جامعه و هستی برای داستان ناآمیزگارند، این است که از رابله و شکسپیر تا بالزاک، داستان، جدیت و مضحکه را به هم آمیخته است و از حوزه یی گزینش شده به استخراج ایده یی از زمان همت گماشته که مختص به فردیت است - همان فردیت کذایی مدرن که زندگی درونی اش در تمامی مراحل غم، شادی و مضحکه، به فرم پیوستاری اش، که همان رشته تقدیر باشد، پیوند می خورد.

پروست به هیچ روی از اهتمام بالزاک و هومر - که به طور ضمنی جامعه شناسی است - رویگردان نشد، اما غایتی استعلایی را در پای بست مخفی نگه داشت. دغدغه او تاسیس جهانی است که خوانندگانش بدان قدم بگذارند و به مراوده بپردازند، گویی که به مکانی مقدس درآمده اند؛ مکانی که در آن انسجام میان زمان و مکان را بازیابند و رویاهایشان تعبیر شود، مکانی که به طور غمباری واقعیت مدرن از آن محروم است. فوبورگ سن ژرمن ساخته و پرداخته او (که با فوبورگ سن اونوره قرابت بیشتری دارد) به همین هدف تاسیس فضایی اجتماعی، که در ادبیات از آن به امر قدسی مراد می شود، جامه عمل می پوشاند. اینجاست که هر قدر به افولش نزدیک شود، ابهت می یابد، توامان شکوهمند و مسخره است، صفحات آغازین در شروع هر مجلد در قیاس با آنچه در صحنه پایانی به انحراف می رود و تحمل ناپذیر می شود، چندان دلخواسته نیست...

فوبورگ سن ژرمن ساخته و پرداخته او (که با فوبورگ سن اونوره قرابت بیشتری دارد) به قصد جامه عمل پوشاندن برای تاسیس فضایی اجتماعی است که در ادبیات از آن به امر قدسی مراد می شود. اینجاست که با فرا رسیدن افول خود به ابهت می رسد، توامان شکوهمند و مسخره می شود، وقتی می بینیم هر انگیزه یی با این ادعا که الهام بخش باشد پا به عرصه می گذارد، در مفهوم زمان بازیافته به دایره یی کامل می رسد. صفحات آغازین در شروع هر مجلد، در قیاس با آنچه در صحنه پایانی به انحراف می رود و تحمل ناپذیر می شود، چندان دلخواسته نیست. از ابتدا، زندگی اجتماعی خود را همچون محل نظر عرضه می کند.

ما نباید چشم مان را به روی آن ببندیم، اما با استراتژی که قادرمان سازد تا از امر اجتماعی فراتر برویم، می توانیم بر آن فائق آییم. این استراتژی منوط به غور کردن در ژرفاهای خودمان است، با بازیافتن زمان زندگی های درونی خودمان، که اینک در این زمان آنقدر نامحسوس نظم مجدد یافته که گویی تنها حقیقتی است که ارزش گزارش کردن دارد.

بنابراین پروست از وسواس نویسندگان، از هومر گرفته تا بالزاک عدول نمی کند. منتها با مرتبط کردن آن به پروژه یی که طور سنتی متعلق به شعر است، آن را تعدیل می کند؛ چنین است که کشف حافظه، همراه من آشکاره گر ایده ها و ایماژها، به یاد آوردن مزه ها، بوها، لمس کردن ها، طنین ها، احساس ها، حسادت ها، از کوره در رفتن ها، غم ها و شادی ها -مشروط بر آنکه در بیان آنها توفیقی حاصل آید. منتها پروست تا بدان درجه پیش می رود که فضای حافظه را- به مثابه ساحتی به جامانده از ارزشی مبنایی که فراتر از مضحکه حیات دنیوی در درام او است- به ما عرضه می دارد.

همچنین او خود را همسو با گرایشی در فلسفه معاصر قرار می دهد؛ گرایشی که از برگسون تا هایدگر به روش های متفاوت ولی با نقاط مشترکی خاص، در پی فهم هستی از طریق کشف ابهامات زمان است. در واقع پروست جلوتر می رود، زیرا او کلمات را ذیل مقوله زمان محسوسی قرار می دهد که از حول مقولات متافیزیکی رخنه می کند، از جمع اضدادی مثل ایده و فضا از یک سو و نیرو، ادراک، اساس و میل از سوی دیگر جمالی ترین درجه از پیچیدگی کیهانی روانی را به جلوه موقعیتی دلپذیر طرح می افکند- مکانی متعلق به جماعتی مقدس- جایی که عشاق خوانش می توانند یکدیگر را ملاقات کنند.

ما خواهان چه حکایاتی هستیم؟ شهوت؟ پول؟ جنگ؟ مرگ و زندگی؟ بی شک از اینها آنقدر در پروست برخورداریم که در رقابت با آمارهای رسمی شانه به شانه شود اما به گونه یی کاملاً متفاوت. اگر چنان خبره باشید که یادهای شما از زمان زیسته شکوفا شود آنگاه کلیسای جامع تازه یی سربلند می کند. بر فراز پاستون های پروژه یی که بنا بر سنتی غیردینی و مسبوق به یونانیان است، زمان های پروست، به نیابت از آنها، عمارتی عظیم بنا می کند که ریشه در انجیل و عهدین دارد و از درون این شبکه پایان ناپذیر از رخدادهای اجتماعی، از طرح های بی پایان، طرح هایی بیشتر و بیشتر او به تعیین وضعیت یک شخص می پرداخت. من؛ سوژه یی که نمی شد حافظه اش را به باد انتقاد گرفت، کسی که اینجا است تا حقیقتی تشنج بار این به ظاهر تاریخ را شکوفا کند تا «صد صورتک از او بردرد». من تو را فرا می خواند تا تو کاری کنی که گویی من کاری می کند، مرا بخوان، و تو جزیی از جهان خواهی بود بی آنکه در حصر آن باشی، من به تو کمدی الهی زندگی روانی را اعطا می کنم، که فقط از آن من نیست، از آن تو نیز هست، از آن ماست، یعنی اینکه مطلق است.

در خلق چنین نثری در استفاده از حافظه برای ساختن در جست وجویی بدین روال پروست موضعی اخلاقی اتخاذ می کند. او با جست وجوی بی پایان که همان معبد گمشده است که همان معبد نامرئی است که زمان محسوس حافظه های سوبژکتیو ماست، میان نابه آهنگی جهان و نفس تضاد ایجاد می کند. او با مطرح کردن نظرگاه زیبایی شناختی خود موضعی اخلاق گرایانه نیز اتخاذ می کند که در تقابل با جرگه انحطاط گرایانی است که او از آن عبور کرده و می توان گفت تا حد زیادی از میان ایشان سربرآورده بنابراین پروست، مبادی اخلاق اخلاق است. منتها مبادی به اخلاق انزجار. زمان محسوسی که او ما را بدان فرامی خواند مشارکت در یکی از اشکال مازادهای جسمانی و افراط های اروتیکی است. مشارکت در خدعه ها و خیانت ها است. قداست او، قداست بدنامی است.

از طریق افشاکردنی که به همراه اشارات نفری از فلان سن سیمون یا بهمان مادموازل دوسونی است. پروست پرسه زن متعلق به روزگار زیبا با وسوسه های معاصر و در عین حال جاودانه ما، پهلو به پهلو می شود. اینها دلمشغولی هایی معاصر و در عین حال بی درزمان بوده اند. از زمان پروست به بعد کسان بسیاری برای امتداد بخشیدن بر قطعه یی از زمان محسوس همت کرده اند- نویسندگان رمان نو، این قطعه ها را چنان توسعه داده اند که گویی آنها را بر «شیشه بندی منقوش»۱، تعبیه کرده اند.

ممکن است کار آنها مدرن تر، موجزتر، حساس تر و سرکش تر به نظر آید اما پروست در حکم تنها کسی باقی می ماند که تعادل میان خشونت مطلق را میان وضعیت حاشیه یی شخصیت اصلی (و نویسنده یی) در جست وجو و ظرفیت فیاض آفریدن جهان نامکانی برای جمع شدن در زمانی این جهانی حفظ می کند.

همان تعادل شکننده یی که فکر می کنیم از دست داده ایم. شاید همین دلیل دیگری باشد برای آنکه چرا پروست معاصر ما در دسترسی به زندگی خصوصی اش اینقدر دشوار است.

● گیاه ها و دانه ها؛ کشش طبیعی

یادداشت های پروست، علیه سنت بود (نگاشته شده به سال ۱۹۰۵ و ۱۹۰۹) گویای آن است که طرح «در جست وجو» حوالی سال های ۱۹۰۹- ۱۹۰۸ تثبیت شده. متن بعدی از دل جرح و تعدیل ها و تنظیم های متوالی در فاصله سال های ۱۹۰۹ و ۱۹۱۱ سربرمی آورد. پس از آن از ۱۹۱۶ به بعد دستنویس نهایی یادداشت ظاهر می شوند. آنها تا زمان مرگ پروست در سال ۱۹۲۲ حروفچینی نمی شوند. در نامه یی به تاریخ ۱۶ آگوست ۱۹۰۸، خطاب به خانم اشتراوس اعتراف می کند؛ شروع کرده ام، و پایان داده ام، همه کتاب را. شوربختانه عزیمت به کابورگ در کارم وقفه انداخته. فقط باید به آن بازگردم احتمالاً قسمتی از آن در فرمی مسلسل وار در فیگارو درخواهد آمد، اما فقط قسمتی از آن، زیرا برای انتشار آن در هیئت کلی اش بسیار طولانی و نامناسب خواهد بود. اما من برآنم تا تمامش کنم تا به آخر برسانمش.

همه چیز نوشته شده، فقط «نامناسب» و «طولانی». پروست می داند چگونه کارش را شروع کند و به پایان برساند و می داند خصیصه های اصلی آن چه خواهد بود- محتوایی هولناک و سبکی نامتقارن. جنگ جهانی اول و بیماری اش طرح اصلی او را به وقفه و دگرگونی دچار می کند. به طور قطع پروست در سال ۱۹۰۹ از تغییرات متعددی که به مرور زمان با آنها آشنا می شود، اطلاعی نداشته است. اما شمای مرکزی - رویکرد و نگرش همان طور که بعدها وقتی از سبکش سخن می گفت به آنها ارجاع می داد- در جای خود قرار داشته اند؛ در اتاق خوابی عایق شده با چوب پنبه واقع در بلوار اوسما. در جولای ۱۹۰۹، دگردیسی علیه سنت بود به نقطه عزیمت در جست وجو که بعدها تبدیل شد به طرف خانه سوآن آغاز می شود. دفترچه شماره سه، که تاریخ آن به همین مرحله بازمی گردد- در واقع مشتمل بر هشت ورسیون از صحنه مشهور بیدار شدن راوی است- ذهنش در هجوم احساس های بی شکلی است که به نظر نمی رسد از اتاق مجاور می آیند آن هم قبل از بروز صداها و نورهای آشنایی که او را به هوشیاری کامل می رسانند. «حافظه غیرارادی» آنجا است، پر شده از گدازه های جوشان یادها و میل هایی از گذشته که هر چند ناچیز، هر چند فشرده گرداگرد احساس اکنون لخته می شوند.

بر این منوال در فاصله بدایت علیه سنت بود و ظهور این پروژه تماماً مهیا برای پرواز- در فاصله سال های ۱۹۰۵ و ۱۹۰۹ چه اتفاقی افتاده است؟

ترجمه؛ پویا رفویی

پی نوشت؛

۱- شیشه بند منقوش؛ پنجره سراسری به کار رفته در کلیساهای رمانتیک و گوتیک است که غالباً مصور، تزئینات و چهره نویسان یا صحنه هایی روایی از کتاب مقدس است که بر قطعات شیشه هایی رنگارنگ نصب می شوند و درون زهوارهای سربی پنجره جااندازی می شوند یعنی از آن قطعات در کنار هم جااندازی شده صحنه مورد نظر پدید می آید.