پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا

تعادل, گامی در جهت وفاق ملی


تعادل, گامی در جهت وفاق ملی

در ایران عمدتاً چپ و راست تعریف مشخصی ندارد این دو گرایش, با هم درگیری هایی دارند, ولی مبدأ مختصاتی برای چپ یا راست ـ به طور كامل ـ وجود ندارد درصورتی كه ما بخواهیم واژه هایی همچون چپ روی یا راست روی را در جامعه مطرح كنیم, باید حول تئوری و راهبردی باشد كه روی آن تئوری یك اجماع و توافق كلی در اجتماع وجود داشته باشد

ضرورت پرداختن به بحث تعادل از آنجا برمی‌‌‌خیزد كه جناح‌هایی در كشور وجود دارند كه به‌ظاهر متخاصم بوده و روندی متضاد با یكدیگر دارند، اما با بررسی عمیق و نگاهی دقیق متوجه می‌شویم كه آنچنان تفاوتی با هم ندارند.

درحقیقت می‌توان گفت كه در ایران جهت‌گیری‌هایی چون تندروی و كندروی وجود دارد، نه چپ‌روی و راست‌روی؛ چرا كه لازمه این دو جهت‌گیری یك "تئوری و راهبرد" مشخص می‌باشد، بنابراین چپ‌روی و راست‌روی در جامعه ما بی‌معنا می‌نماید. پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و دوم خرداد ۱۳۷۶، تندروی‌ها و كندروی‌هایی بوده است، ولی این جهت‌گیری‌ها بعدها درجهت تعادل قرار گرفته‌اند؛ برای بررسی این موضوع چند نكته قابل توجه می‌باشد:

در ایران عمدتاً چپ و راست تعریف مشخصی ندارد. این دو گرایش، با هم درگیری‌هایی دارند، ولی مبدأ مختصاتی برای چپ یا راست ـ به‌طور كامل ـ وجود ندارد. درصورتی‌كه ما بخواهیم واژه‌هایی همچون "چپ‌روی" یا "راست‌روی" را در جامعه مطرح كنیم، باید حول تئوری و راهبردی باشد كه روی ‌آن تئوری یك اجماع و توافق كلی در اجتماع وجود داشته باشد كه البته ما چنین تئوری و استراتژی در ایران نداریم. پیش از طرح واژه‌هایی چون چپ‌روی و راست‌روی‌، ما باید به‌طور دقیق مشخص كنیم كه این چپ‌روی یا راست‌روی، نسبت به چه چیزی می‌باشد.

اگر ال گور، بیل‌كلینتون و برژینسكی در جامعه امریكا به نئوكان‌ها (محافظه‌كاران جدید) انتقاداتی وارد می‌كنند، به این دلیل است كه محافظه‌كاران جدید پروژه‌ای همچون "پروژه قرن نوین امریكایی" (PNAC) را در ۱۹۹۸ طراحی كردند كه در این پروژه برنامه‌هایی چون حمله به عراق، طرح خاورمیانه بزرگ و روند كاهش انرژی ملحوظ شده بود و نئوكان‌ها براساس این برنامه و راهبرد كلی به حكومت رسیدند و به طرح‌هایی كه درقالب این پروژه در نظر گرفته بودند، عمل كردند. (البته این موضوع و مسئله بدون ارزش‌گذاری و صرفاً در جایگاه یك نمونه مطرح شد.)

سخن اینجاست كه اگر فرهیختگان و روشنفكران جامعه امریكا عملكرد محافظه‌كاران جدید را به زیان امریكا می‌دانند و به آن انتقاد دارند، با توجه به برنامه و راهبرد مشخص محافظه‌كاران جدید همانند "حقیقت نزدماست"، "جنگ‌ تمام‌عیار"، "جنگ پیشگیرانه"، "تكثیر سلاح‌های اتمی و تاكتیكی"، "جنگ یكجانبه" و تبارشناسی‌های سیاسی، اقتصادی و فلسفی آنها می‌باشد. درحالی‌كه ما در ایران چنین بینش و راهبرد اثباتی نداریم تا بتوانیم آن را نقد و نفی كنیم. آنچه در اینجا اهمیت دارد این است كه ما در جامعه ایران بیش از آن‌كه به استراتژی اثباتی نظر داشته باشیم، به نقد به‌معنای نفی معتقدیم. آنچه باید به آن توجه داشت این است كه دستیابی به استراتژی واحد و كمی‌كردن كیفی‌ها و زمینی‌كردن آرمان‌های آسمانی‌مان گامی در جهت تعادل می‌باشد. البته تعادل به‌معنای عدول یا سازش نیست، بلكه نوعی سازگاری معنا می‌دهد و این سازگاری معنایی غیر از سازش دارد. درحقیقت منظور از سازگاری درك متقابل نیروها از یكدیگر و شناخت ممكن‌ترین عمل در آن مقطع با توجه به وفاق‌ملی است.

از مسائل عمده‌ای كه همواره در جامعه ما ـ بویژه توسط روشنفكران ـ مطرح شده است، تضاد میان سنت و مدرنیته می‌باشد. بیشتر روشنفكران ما این تضاد را اساسی‌ترین و اصلی‌ترین تضاد جامعه می‌دانند. آنها تضادی را به‌عنوان تضاد اصلی قرار داده‌اند كه دو طرف آن تعریف و راهبرد و راهكار مشخص و معلومی ندارد. اما متفكران این روزها مطرح كرده‌اند و كتاب‌هایی نیز در این باره نگاشته شده كه چون مدرنیته‌ها و سنت‌های متعدد و مختلفی وجود دارد و براساس برداشت‌های متفاوتی كه از هر یك از آنها می‌شود، قابل شناسایی و تشخیص می‌باشند، بنابراین گامی در جهت تعادل می‌توان برداشت. در ایران بسیاری سنت را سنت ایران باستان می‌دانند و در این سنت، ایران باستان نیز گزینه‌های مختلفی همچون ویژگی دینی، دهقانی و شاهنشاهی مطرح می‌شود. عده‌ای نیز سنت را رسم آبا و اجدادی و عده‌ای آموزه‌های ارسطویی ـ كه كلید فهم قرآن و سنت در آموزش‌های جاری ما شده ـ می‌دانند. گروهی آن را فقه رایج و گروهی دیگر دین و قرآن و نهج‌البلاغه (واقعیت دین) می‌دانند.

مدرنیته نیز از نگاه گروه‌‌های گوناگون تعاریف متفاوتی دارد؛ برخی مدرنیته را تبدیل قیاس به استقرا و برخی تبدیل خلق‌الساعه(Fixism) به تكامل(Transformism) هیئت بطلمیوس به هیئت كپلر و كپرنیك و یا تبدیل دانایی به متدولوژی نوین می‌دانند. گروهی دیگر آن را در راستای انقلاب فلسفی آلمان یا انقلاب كبیر فرانسه، انقلاب اكتبر روسیه و یا انقلاب صنعتی انگلستان می‌دانند. عده‌ای جوهر مدرنیته را نقد و عده‌ای دیگر، بسترسازی برای جامعه مدنی می‌دانند. در این میان آنچه از اهمیت برخوردار است این موضوع می‌باشد كه همه این مسائل سبب شده كه تعادلی ایجاد و از شدت تضادها كاسته شود.

در خلأ یك راهبرد مشخص، ابتدا باید دید كه بیشترین اجماع روی چه موضوعاتی است. این‌گونه به نظر می‌آید كه در كشور ما این اجماع روی مسائلی چون نفس دینداری مردم و قانون‌اساسی می‌باشد. قانون‌اساسی تنها سند وفاق ملی است كه رابطه دولت و مردم، مردم با یكدیگر و كشور با جهان خارج را تنظیم می‌كند، اما ما مشاهده می‌كنیم با این‌كه از دوم خرداد شعار قانون‌گرایی به اوج خود رسیده بود و حضور مردم در انتخابات خرداد ۷۶ و ۸۰ نیز در راستای این شعار شكل گرفت، نوسان‌هایی احساس می‌شد و عده‌ای در حمایت از قانون شعار می‌دادند و عد‌ه‌ای دیگر شعار تجدیدنظر در قانون‌اساسی را مطرح می‌كردند. این نوسان‌ها در دوره‌ای بود كه قانون‌گرایی در حال جاافتادن در جامعه بود و مسلماً باید پذیرفت كه یك شعار استراتژیك برای جاافتادن در جامعه نیاز به یك زمان راهبردی حداقل شش تا هشت ساله دارد. پس از دوم‌خرداد، نظام حوزوی، نظام قانونی و نظام مافوق قانون ولایت‌فقیه در حال رسیدن به وحدت در یك نظام قانونی بودند و این نقطه‌عطف تاریخی و مهمی به‌شمار می‌رفت. در آن دوران عده‌ای شعار تجدیدنظر در قانون‌اساسی را مطرح می‌كردند، درحالی‌كه پس از گذشت هفت‌سال از دوم‌خرداد ۱۳۷۶، رژیم حقیقی و حقوقی را مطرح می‌كنند و می‌پذیرند كه همین قانون كه بدون نقص هم نمی‌باشد اجرا نمی‌شود. اگرچه قانون مشكلاتی دارد و مسئولان نیز این مشكلات را پذیرفته‌اند، اما مشكل اصلی در اجرانشدن قانون می‌باشد.

حتی كسانی‌كه زمانی شعار برگزاری رفراندوم را می‌دادند، بعدها با فراخوان رفراندوم مخالفت كردند، چرا كه آن را متناسب با زمان و تعادل نیروها نیافتند؛ كه به نظر ما این دو گرایش نیز گامی است در جهت تعادل نیروها و وفاق ملی.

لطف‌الله میثمی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.