جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مهمانی خرگوش مهربان


مهمانی خرگوش مهربان

یکی بود یکی نبود. یک دهکده زیبا و خوش آب و هوایی بود که در آن همه حیوانات و موجودات صبح خیلی زود با صدای آقا خروسه بیدار می‌شدند. یک روز از این روزها خرگوش زرنگ از خواب بیدار شد و …

یکی بود یکی نبود. یک دهکده زیبا و خوش آب و هوایی بود که در آن همه حیوانات و موجودات صبح خیلی زود با صدای آقا خروسه بیدار می‌شدند. یک روز از این روزها خرگوش زرنگ از خواب بیدار شد و فهمید​همه خوابند و آن روز صدای آقا خروسه را نشنیده‌اند. خرگوش پیش خروس رفت و متوجه شد​آقا خروسه سرمای شدیدی خورده و گوشه‌ای خوابیده و ناله می‌کند.

خرگوش گفت: چی شده آقا خروسه، چرا اینجا خوابیدی، چرا صدات گرفته؟

خروس گفت: نمی‌دونم چرا صدام بیرون نمی‌آید. خرگوش مهربان گفت: صبر کن آقا خروسه خیلی زود برمی‌گردم و رفت از خانه جنگلبان پیر یک گیاه مفید آورد و به خروس داد. ساعتی نگذشته بود که صدای آقا خروسه خوب شد و دوباره توانست قوقولی قوقول کند.

آقا خروسه به خاطر کاری که خرگوش انجام داد، گفت: خرگوش عزیز ده قدم که رفتی به یک مزرعه می‌رسی و یک مترسک با کلاه قرمز آنجاست. زیرپای مترسک یک سبد پر از سبزیجات می‌بینی. برو و آن را بردار. این هدیه‌ای از طرف من برای توست.

خرگوش از خروس تشکر کرد و با خوشحالی به سمت مزرعه راه افتاد. به آنجا که رسید مترسک را دید و خیلی ترسید. دوید و پشت یک درخت صنوبر پنهان شد. خرگوش این طرف و آن طرف را نگاه کرد. ناگهان چشمش به سبد افتاد و مطمئن شد​ درست است.

با احتیاط و آرام به سمت سبد رفت و سبزیجات تازه و خوشمزه را برداشت و به سمت خانه‌اش رفت. در راه جوجه تیغی را دید. جوجه تیغی گفت: به‌به خرگوش مهربان چه سبزیجات تازه‌ای داری! می‌شه به من هم کمی از این خوراکی‌ها بدهی؟

خرگوش مهربان او را به خانه‌اش دعوت کرد. در همین موقع جغد پیر به سمت آنها آمد و گفت: دوستان من صحبت‌های شما را از بالای درخت شنیدم. من هم می‌توانم در مهمانی شما شرکت کنم؟ خرگوش گفت: بله حتما ما منتظر شما هم هستیم. ناگهان موش‌کور از زیر زمین بیرون آمد و گفت: می‌شه من و بچه‌هایم هم به این مهمانی بیاییم؟ خرگوش مهربان گفت: شما هم بیایید ما خوراک به اندازه شما هم داریم. چیزی نگذشت که همه حیوانات متوجه این مهمانی شدند و آن شب تمام حیوانات جنگل منزل خرگوش مهربان جمع شدند و مهربانی و دوستیشان را با هم جشن گرفتند و آن روز خرگوش مهربان متوجه شد​ چقدر همیاری و مهربانی لذتبخش است.

گلنوشا صحرانورد