سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
مجله ویستا

موسیقی زبان حافظ


موسیقی زبان حافظ

شاعر چیزی جز زبانش نیست و ما هر چه بخواهیم بگوییم باید راجع به زبان او بگوییم چراکه این متن است که روبه روی ما است

شاعر چیزی جز زبانش نیست و ما هر چه بخواهیم بگوییم باید راجع به زبان او بگوییم چراکه این متن است که روبه‌روی ما است. تفاوت «نقد نو» با دیگر نحله‌ها بر سر این بود که تمام تاکید خود را بر روی متن گذاشت و می‌‌گفت هرچه می‌خواهید بفهمید باید از متن بفهمید. این حرفی بود که نقد نو می‌زد و در واقع کتاب «سعدی» من هم در همین خط است، گرچه به تمامی در مکتب نقد نو نماندم چراکه معتقدم نقد نو اغراق‌آمیز است و به هر حال زمان و زندگی شخصی و داشتن اطلاعات دیگر از شاعر، کمک می‌کند که به درک بهتری از کار او دست یابیم.

به هر حال با دو رویکرد کاملا متفاوت می‌توان در مورد یک شاعر صحبت کرد، از یک سو رویکرد محتوایی که پیرامون عقاید عرفانی و مذهبی یا عقاید اجتماعی و در کل جهان‌بینی شاعر به بحث می‌پردازد و از سویی دیگر، رویکردی فرمال. بحث‌های من بیشتر با همین رویکرد بوده‌است. در شعر چگونگی بیان مهم است و نه مضمونی که در آن بیان می‌شود. در دیوان حافظ مجموعا ۲۰یا بیست و چند مضمون وجود دارد و فکر می‌کنم آقای خرمشاهی فهرستی هم از این مضامین ارایه داده باشد. این تعداد مضمونی که در اشعار حافظ وجود دارند ابدا تازه نیستند اما هرکدام از آنها یک نحوه بیانی دارند که وقتی خوانده می‌شوند معلوم است که این شعر از حافظ است و این نحوه بیان است که اهمیت دارد. اشعاری که بار هنری کمی داشته‌اند اما دارای محتوایی سیاسی، اجتماعی یا ایدئولوژیک بوده‌اند زمانی در دهان‌ها گردیده‌اند اما پس از مدتی دیگر هیچ اثری از آنها نمی‌توان یافت چراکه شعر نبوده‌اند. رویکرد اساسی هنر، رویکرد فرمال است و البته این رویکرد، به معنای جدایی فرم و محتوا نیست و اساسا بحث جدایی فرم و محتوا در هنر بحث غلطی است.

من می‌خواهم با همین رویکرد فرمال به حافظ بپردازم و بحثی را مطرح کنم که در ایران هنوز به شکل سیستماتیک شروع هم نشده‌است و آن بحث موسیقی زبان است. در غرب این موضوع از سوی توسط منتقدان مورد توجه بوده‌است و آنها به بررسی وزن شعرهای‌شان در یک بازه زمانی مثلا ۵۰ساله و تغییراتی که موسیقی زبان در نزد هر شاعر کرده‌است پرداخته‌اند. موسیقی زبان به دو صورت می‌تواند عمل کند، در حالت اول به گونه‌ای مستقل که اصلا کاری به محتوا ندارد و در اینجا شعر مثل یک قطعه موسیقی مطرح است. برای مثال اشعار فولکلوریک این‌گونه‌اند و موزیک در آنها مهم است و نه محتوا. عزرا پاند شعری دارد که فقط یک صوت است و به عبارتی از زبان، یک نوع موسیقی ساخته‌است. اما نوعی موسیقی دیگر هم داریم که در خدمت تشدید معنا است و با معنا در ارتباط است. برای مثال شعر معروف «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است...» از منوچهری، نمونه این نوع موسیقی زبان است که در آن صدای خش‌خش برگ و خردشدن برگ‌های خشک و وزیدن باد از شعر شنیده می‌شود. در اینجا موسیقی در خدمت حرفی است که شعر می‌خواهد بزند. این موسیقی در همه زبان‌ها دیده می‌شود. فکر می‌کنم از دکتر خانلری شنیده‌اند که خارجی‌ها از موسیقی زبان ما بسیار تعریف می‌کنند. این حالت موزیکال را در زبان ایتالیایی می‌توان دید.

اما در مورد حافظ و زبان غزل باید توجه کنیم که این زبان غزل به سادگی ساخته نشده است، این زبان از زمان رودکی شروع شده و تا به زمان حافظ و خاصه پیش از او به سعدی برسد، دایما پالوده شده‌است و خیلی چیزهایی که در زبان مثنوی، قصیده یا مسمط وجود دارد، اصلا اجازه ورود به زبان غزل را پیدا نمی‌کنند و حافظ نیز از آنها استفاده نکرده است و به‌ندرت کلمه مغلق در شعرش دیده می‌شود. چراکه بسیاری چیزها اجاره حضور در زبان غزل را نمی‌یابند در حالی که می‌توان در قالب‌های دیگر آنها را یافت. ما در شعر حافظ چهار هجای ساکن را که پشت هم آمده باشند، نمی‌بینیم یا به‌ندرت می‌بینیم که حافظ کلمات را در شعرش ناقص کرده یا تشدید روی آنها گذاشته باشد تا شعر درست خوانده شود. حافظ به دقت و درستی، بلندی و کوتاهی هجاها را در شعر رعایت کرده‌است تا شعری کاملا موزون به دست دهد. این بلندی و کوتاهی هجاها هم سرشار از نکته است، مثلا این هجاهای بلند در شعر نقش فوق‌العاده‌ای دارند. وقتی سعدی می‌گوید: «سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/ چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی»، این هجای بلند در «چه خیال‌ها» خود دلالت بر کثرت خیال می‌کند و این کار را ما در شعر حافظ به وفور می‌بینیم. در همان غزل اول ما این امر را می‌بینیم: «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها.»

افسوس و افسوس که شعر قدیم ما در قالب همان عروض کفه‌ترازویی را می‌ماند، البته ما حدود ۴۰۰ وزن داریم و شاید هیچ زبانی به اندازه زبان ما این تعداد وزن عروضی نداشته باشد. اما هر شاعری از همه آنها استفاده نکرده است و خود حافظ هم از همه آنها استفاده نکرده‌است. امروز نمی‌توان چند صفحه از شاهنامه یا مثنوی را پشت سر هم خواند مگر آنکه علاقه‌ای بسیار یا کاری تحقیقی در میان باشد، چراکه یکنواختی وزن آنها خواننده را خسته می‌کند. ‌ای کاش این جراتی که نیما نشان داد در بلندی و کوتاهی مصراع‌ها و در تنوع اوزان و کار‌هایی که می‌شود با وزن کرد و شاعران مدرن ما کرده‌اند، در پیش از او هم وجود داشت.

ضیاء موحد