سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
بیشتر مراقب باشیم
نزدیک تعطیل شدن مدرسه است. باید بروم و فرزندم را از مدرسه بیاورم. پنج دقیقه دیر میرسم. نشسته است روی سکوی کنار حیاط مدرسه و بینی و چشمهایش قرمز شده یعنی گریه کرده است. معلمش از ایوان مدرسه صدایش میزند و میگوید «بیا. این هم مامانت! این همه گریه کردن داشت دخترم؟» برای این که خنده بیاورم روی لبهایش، به پهنای صورتم میخندم و دستهایم را در امتداد یکدیگر میگشایم که بدود به سمت آغوشم.
می خندد و می دود و در آغوشم جای می گیرد. همان طور که او را در بغل دارم، سرم را پایین می آورم که سرش را ببوسم. یکباره چشمم می افتد به چشم های غمگین و نگران دختربچه ای که گوشه دیگر حیاط نشسته و دارد با حسرت ما را تماشا می کند.
هیجانم ناگهان می خشکد و دست هایم که بچه ام را در خود جای داده اند، سست و رها می شوند. چرا پیش از این که بچه را در بغل بگیرم، نگاه نکردم؟ میانه حیاط دبستان پر است از بچه های کوچک و معصوم و دلتنگ خانه، بچه هایی که نمی دانی سقف خانه هایشان چه رنگی است، چه غمی در دل دارند و چه بهانه ای در دلشان به بغض بدل می شود، چه مادری آنها را در بغل می گیرد یا اصلا مادری هست که توی بغلش، اشک هایشان را فراموش کنند و بخندند؟
برای شما هم پیش آمده است که مثل من لحظه ای را چنان مشغول خواهش دل خودتان شده باشید که دغدغه دل دیگران را نداشته باشید؟ به یاد داشته باشیم که ما همیشه با تصمیم قبلی، دلی را نمی شکنیم و با برنامه ریزی خاطری را آزرده نمی کنیم.
لحظاتی هست که آنقدر در خود، غرق و گم می شویم که دیگران را نمی بینیم، حتی اگر یکی از آن دیگران، همان دخترک کلاس اولی باشد که امروز با حسرت و غربت، مهربانی من به دخترم را تماشا می کرد.
دست بچه را می گیرم و از مدرسه بیرون می زنیم. باید او را برسانم به مهد کودک و برگردم محل کارم. ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه ظهر است. بوی مطبوع غذای ایرانی در هوا منتشر است. آنها که در خانه اند، تدارک ناهار خانواده را دیده اند و شاید مشغول تناولند.
متاسف می شوم که خانه ام نزدیک نیست و نمی توانم از غذای خانگی ام او را سیر کنم. نگاهی به دخترک می کنم و می گویم: «اگر غذای مهد را دوست نداری، می توانم برایت غذا بگیرم.» سوال می کند که غذای مهد چیست؟ نمی دانم، می گویم: «اگر غذای مهد را دوست نداشتی، شب در خانه غذای دلخواهت را می پزم.» خندان می پذیرد و راهمان را به سوی مهد ادامه می دهیم، در حالی که با خود می اندیشم، زمانی که دارم غذای دلچسب فرزندم را با عشق می پزم و رایحه آن از پنجره آشپزخانه منتشر می شود، آیا پیش آمده است که بچه ای گرسنه از پنجره خانه من آن بو را استشمام کرده باشد و دلش آن غذا را خواسته باشد و آیا پیش آمده است که آن بچه از مادر یا پدرش همان غذا را خواسته باشد و آنها شرمنده او شده باشند؟
بیشتر مراقب اطرافمان باشیم.
اشرف باقری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست