شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
بیا بریم خوش گذرونی
چه فرقی میکند پاتوق را با غین بنویسند یا قاف. پاتوغ پاتوق است! مهم موجودیت این کلمه است که کمتر کسی به معنی درست آن رجوع میکند. حالا اگر بپرسی چرا من پاتوق را با قاف مینویسم باید بگویم که در فرهنگ دهخدا آمده است: « پاتوغ مرکب از «پای» فارسی به معنی «محل و جای» و توغ ترکی، و آن نیزه کوتاهی است که دم اسب بر سر آن میبندند و بر فراز آن گویی زرین آویزند و پیشاپیش حکام و سرداران برند. و معنی ترکیبی آن، محل عادی اجتماعات لوطیان در محله یا شهر یا قریهای است.» نظیر این ترکیب، کلمات دیگری هم مثل «پابست، پابهماه، پابند، پابوس، پاپس کشیدن، پاپوش، پاپیچ، پاتخت» و... هم در زبان عامه تهران کاربرد پیدا کردهاند که هرکدام با توجه به ساخت زبانی، معانی خاصی گرفتهاند. اما آنچه ما را به معنی اصلی پاتوق راهنمایی میکند معنی این کلمه در فرهنگ عمید است که چنین ذکر شده: «پای عَلم، جایی که پرچم را نصب کنند و گروهی دور آن جمع شوند، جایی که در ساعتهای معین عدهای در آنجا جمع شوند.»
به هر حال موجودیت پاتوق امری است انکارناپذیر و بررسیهای انجامشده در حوزه علوم اجتماعی نشان میدهد شرایط پاتوقها بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی عوض شده و تعریف خاص خود را پیدا میکنند.
تقی آزادارمکی استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران در کتاب «پاتوق و مدرنیته ایرانی» بعد از بررسی موشکافانه پاتوقها مینویسد: «پاتوق موقعیتی است که در آن عدهای از افراد به طور آزادانه جمع شده و برخلاف کارهای روزانهشان که به عنوان وظیفه و شغل به آن مشغول بودهاند به فعالیتهایی میپردازند که از روی علاقه آنها بوده و کمتر تناسبی با وظایف شغلیشان دارد.» او در ادامه میآورد: «افراد در پاتوقها برخلاف آنچه در حوزه رسمی آموختند و رفتارشان متاثر از آن است، عمل میکنند. شرایطی که افراد را دور هم جمع میکند به منزله نوعی مقاومت منفی است.» این یعنی ما فراتر از هر نوع چارچوب اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و... نیاز به لحظههایی متفاوت داریم؛ لحظههایی که خودمان باشیم و خودمان. بدون شیله پیله.
● پاتوق به سبک ایرانی
وقتی پدربزرگ از قرق حمامهای قدیم به منظور ایجاد پاتوق بزرگان محل میگوید، وقتی در کتابهای تاریخادبیات شکلگیری سبک هندی را از پاتوقها و قهوهخانهها میخوانیم، وقتی در دوران معاصر جنب و جوش روشنفکران و نویسندگان را در کافه فردوسی و کافه نادری میبینیم، به طور حتم نیاز به پاتوق را در یک جامعه پویا بیشتر احساس میکنیم. پاتوق نه به معنای عامی کلمه که جمع شدن از سر بیکاری و گذران وقت، که به معنای جمع شدن در سایه یک هدف مشخص، با یک طرز تفکر خاص برای ایجاد خلاقیت و پویایی بیشتر است. لیلی گلستان در این زمینه تحلیل جالبی دارد. او در پاسخ به این سوال که چه نظری درباره کافهنشینی و ضرورت وجود پاتوقهای ادبی دارد، میگوید: «من شخصاً نه کافهنشین بودهام و نه پاتوق ادبی داشتهام، برای همین هیچ علاقهای هم به چنین محافلی ندارم. به نظرم اینجور محافل در ایران هیچ تاثیری در رشد و پرورش استعداد نویسندهها ندارد. به نظرم کافههای ایرانی کپی غیراخلاقی از آن چیزی است که در کافههای اروپایی به خصوص کافههای فرانسوی وجود داشته. کافههای پاریس مرکز رد و بدل کردن نوشتهها و حسها بودند و هیچ خبری هم از بحثهای سیاسی در آن وجود نداشت.»
سیمین بهبهانی هم میگوید: «کافهنشینی در دهه ۴۰ سنت مردان بود. من چند بار بیشتر به کافه فردوسی نرفتم، چون فضای خیلی مناسبی برای خانمها نبود. من بیشتر در خانهمان دوره میگذاشتم و شاعران را دور هم جمع میکردم. یادم میآید نصرت رحمانی و نادرپور بیشتر به کافه فردوسی میرفتند. به نظرم کسانی که در کافهها دور هم جمع میشدند، بیشتر برای وقتگذرانی و تفریح این کار را میکردند و بحثهای جدی مطرح نمیشد، واقعاً نویسنده و فکر خاصی از کافهنشینیهای ما بیرون نیامد، اما از محافل ادبی و دورههای ادبی که نویسندهها و شاعران داشتند، هم آدمهای بزرگی بیرون آمدند هم افکار بسیار خوب و روشن.»
البته تقی آزادارمکی با یک شاهد تاریخی، ضرورت وجود پاتوقها را بیشتر روشن میکند. او میگوید: «در جوامع غربی، به طور خاص در فرانسه قرن ۱۸ که تاحدودی بورژوازی در حال شکل گرفتن بود، پاتوقها به صورت نهادهای علمی و تخصصی تبلور یافتند و در توسعه نظام اجتماعی موثر واقع شدند. اصحاب دایرهالمعارف، حلقه وین، مکتب بوداپست، مکتب شیکاگو، مکتب فرانکفورت، مکتب هاروارد و... نمونههای اصلی پاتوقهای فکری، علمی، سیاسی و روشنفکری شناختهشده در غرباند که تاثیر هیچ کدامشان را نمیشود انکار کرد.»
محمدحسن شهسواری هم تحلیل خوبی از وضعیت کافهنشینی در ایران دارد. او با اشاره به اینکه کافهنشینی در دهه ۴۰ به دلیل رونق اقتصادی و خوب شدن معیشت نویسندگان رونق پیدا کرد، میگوید: «در این دوره تنها برای طبقه فرادست امکان تحصیل وجود داشت، برای همین کافهنشینیها هم نوعی پاتوق تحصیلکردهها محسوب میشد. در دهه ۴۰ شاید یک روشنفکر و نویسنده میتوانست با یک هفته کار کردن خرج یک ماهش را دربیاورد، اما این امکان الان وجود ندارد. الان امکان تحصیل برای طبقه فرودست هم فراهم شده، اما مشکلات اقتصادیاش همچنان باقی است.»
شهسواری معتقد است: «لزوماً وجود کافه برای تبادل اطلاعات مهم نیست، بلکه هر جمعی که بتواند محل تبادل آرا و افکار شود، میتواند یک پاتوق ادبی به حساب بیاید. اما در کل جمع شدن در دفتر یک شرکت و جمع شدن در یک کافه با هم تفاوتهای زیادی دارد. در کافه بسیاری دغدغهها وجود ندارد و لوکیشن آماده شده است برای گپ زدن و تبادل نظرات.»
اوج شکوفایی ادبیات روشنفکری ما در دهههای ۳۰ و ۴۰ بود. فارغ از اینکه تاریخ چه تاثیری بر این شکوفایی گذاشته، باید پذیرفت در جامعهای که مجال حضور نویسندگان و روشنفکران در محافل و پاتوقهای ادبی وجود دارد، فکر و فرهنگ خلاق به خوبی راه خود را پیدا میکند. باید بپذیریم ما ایرانیها آدمهای شفاهیای هستیم؛ آدمهایی که بیشتر از خواندههایمان به شنیدههایمان بسنده میکنیم. تجربه هم نشان داده وقتی مجاری رسانهای بسته میشود، سنت شفاهی ما بروز میکند. در همین تهران کم نبودند کافهها و محافلی که نه به خاطر غذاهایشان و نه به خاطر محیط دلپذیر و آرامشان، بلکه به خاطر گوشه دنج و خلوتشان مورد توجه قرار گرفتند تا شاید جماعت روشنفکر و نویسنده، از شلوغیها و بگیر و ببندهای روزمره به پشت میز کافه پناه ببرند. قهوهخانه آذر، کافه شمیران، کافه فردوسی، کافهفیروز، کافه نادری و کافه نوشین از کافههای روشنفکری آن زمان بودند که مشتریان ثابت آنها را شعرا، نویسندگان، هنرمندان، ورزشکاران و سیاستمداران تشکیل میدادند؛ آدمهایی که میآمدند تا حرف بزنند، بحث کنند، مطلب بنویسند یا چیزی برای دوستانشان بخوانند.
● از قهوهخانه تا کافه
«از گرمترین، دلنشینترین و مصفاترین اماکن قهوهخانهها بودند که برای هر دسته وضع مورد علاقه خود را داشتند. علاوه بر زیب و زیورشان که سرآمد هر محل تفرج میآمد، از در و دیوار و سقف و ستون که به انواع پردهها، عکس، شمایلها و پوست تخت، تبرزین، کشکولها و حتی علم و کتل و بیرقها آراسته شده بود و صداهای درهم مشتریان و پرندگان خوشنوا... و آوای خوش چایخبرکن یا جارچی و بلبلخوانیهای استکانهایشان که فضای آن را مشعوف [میکرد]... از گرمی و جذابیت قهوهخانه همین بس که پس از چندی آمد و شد برای مشتریان به حالت اعتیاد درمیآمد، در آن حد که عدهای اول صبح به آن وارد شده با آخرین مشتریان آخر شب بیرون میرفتند.» این توصیفی است که جعفر شهری از قهوهخانههای تهران در سده سیزدهم هجری قمری کرده است و به ما نشان میدهد که پاتوقنشینی بیشتر از آنکه از دل کافهها بیرون بیاید ریشه در سنت و قهوهخانهنشینی داشته. در واقع پیش از ورود کافه به تهران، قهـوهخانهها و زورخانهها محل تجمع مردم و پیگیری اخبار روز بود.
قهوهخانه یوزباشی در پشت شمسالعماره یکی از معروفترین قهوهخانهها بود که شاهزادگان، اعیان و رجال جمع میشدند و پای نقالی نقال و شاهنامهخوانی او مینشستند. قهوهخانه مشهور دیگری هم در تهران وجود داشت به نام قهوهخانه قنبر که نقل است مشتریان حق خواندن روزنامه در آن نداشتند. قهوهخانه باغ ایلچی و باغچه حیاط شاهی معروف به «باغچه علیجان» از دیگر قهوهخانههای دوره قجری و پهلوی بودند. قهوهخانه باغ ایلچی در اواخر بازار عباسآباد میانگذر لوطی صالح و گذر قاسمخان واقع شده بود که چند هزار متر فضای درختکاریشده، داشت و شبانهروزی بود. استاد سیدجعفر شهیدی- مردمشناس معروف- در این زمینه گفته است: «قهوهخانه یکی از تفریحگاههای مردم تهران بود یعنی محلی که همه گروهها را به طرف خود کشیده، برای هر دستهای تفریحات و وسایل سرگرمی مخصوصشان را فراهم میکرد. نهتنها مردم تهران، بلکه جماعات همه شهرها و روستاهای آن در راحت خیال و آسایش تام و تمام فکری و روحی بوده چیزی جز مشغولیات نمیخواستند و به همین خاطر هم وسایل آن برایشان در انواع سرگرمی و مشغولیات فراهم آمده بود...»
به جز دو قهوهخانه معروف باغ ایلچی و باغچه علیجان، دیگر قهوهخانههای معروف تهران قدیم عبارت بودند از: قهوهخانه «پنجهباشی» زیر شمسالعماره، قهوهخانه «فراشباشی» در بازارچه قوامالدوله، قهوهخانه «فخرآباد» دروازه شمیران، قهوهخانه «حسن ناروند» میدان شاه (قیام)، قهوهخانه «شاغلام» بازار امینالسلطان. قدیمیترین قهوهخانه تهران قهوهخانه «چال» نام داشت که محل آن در خیابان مولوی، بازار حضرتی جنب کوچه ارامنه بود. این قهوهخانه از زمان فتحعلیشاه قاجار دایر شد و تا اواخر سلطنت احمدشاه پابرجا بود. آخرین نسل از قهوهخانههای قدیم تهران که در سال ۱۳۴۴ برچیده شد، قهوهخانه معروف «رجب تنبل» واقع در باغ فردوس مولوی بود که در آن علاوه بر نقالی، خیمهشببازی هم رواج داشت و عصرها هم بساط عرضه سیرابی و شیردان پهن میشد.
● دوره رونق کافهنشینی روشنفکران
به هر حال فرنگرفتهها که تحصیلات عالیهشان اجازه نمیداد توی قهوهخانهها پاتوق کنند و حرفهایشان را پیش یک عده آدم عامی و عادی بزنند یا با جماعت لوطی و چاقوکش دمخور شوند، در دهههای ۳۰ و ۴۰ کافهنشینی را به ایران آوردند.
کافهها در اروپای قرن ۲۰ به خصوص فرانسه یکی از شاخصههای بارز مدنیت بودند. در چنین مکانهایی که غالباً محل تردد و تجمع روشنفکران انقلابی بوده، بحثهایی درمیگرفت که کمک شایانی به نشر افکار انقلابی میکردند. آن طور که نقل میکنند کافههای پروکوپ، رژنس، لانت و دوفوی معروفترین کافههای فرانسه بودند. با چنین نگاهی خیلی راحت میتوان دریافت که در دهههای ۳۰ و ۴۰ که افکار انقلابی به شدت در ایران رواج پیدا میکرد، روشنفکران تحصیلکرده که علاقه خاصی هم به فرهنگ و هنر فرانسه داشتند از کافهنشینیهای پاریس الگو گرفتند و آن را به ایران آوردند. اما سنت کافهنشینی بعد از این دههها چندان ادامه پیدا نکرد.
بهتر است نگاه یکی از نویسندگان خوب دوران خودمان را در این باره بخوانیم. محمود دولتآبادی در یادداشتی نوشته است: «در دوره جدید که قیمت نفت بالا رفت، کافههای مدرن در تهران زیاد شد. در لالهزار کافهای بود به نام معیلی که پاتوق هنرمندان تئاتر بود و حتماً تا به حال خراب شده؛ هر وقت دوست داشتم پرویز اعظمی (یکی از مهمترین بازیگران نمایش زمان خود) را ببینم به این کافه میرفتم. کافه فردوسی هم محل نشست هنرمندان و روشنفکران بود و هدایت و دوستانش بارها در این کافه نشسته بودند و من هم در دوران جوانی یکی دو بار به این کافه رفتم. علاوه بر اینها کافه فیروز بود که جلال آلآحمد را برای بار اول در این کافه دیدم. تمام این کافهها محلی بود برای مردم و هم پاتوقی برای اهل قلم که ساعاتی همدیگر را ببینند و با هم گپ و گفتی داشته باشند.» این توصیفات نشان میدهد که شکلگیری کافهها در ایران حاصل زندگی مدرن و جدید است و خب مسلم است که در چنین فضای تجددگرایانهای خیلی راحت میتوان در کافه نشست و فارغ از غم دنیا چیزی نوشت؛ کاری که صادق هدایت پیش از هر روشنفکر دیگر در کافه فردوسی انجام میداد. محمود کتیرایی در پاتوق صادق هدایت را چنین توصیف کرده است: «این کافه که در بالاتر از چهارراه استانبول بود گذشته از شیرینیفروشی باغچهای داشت. زمینش را خاک رس ریخته بودند. دارای درختان بید و افرا بود و باغچهای داشت که در آن گل لالهعباسی و پیچک و نیلوفر میکاشتند. فضایی بود که در حدود صد تا صندلی میخورد.
لابهلای درختها میز و صندلی میگذاشتند. هدایت آخر شبهای تابستان تا اوایل پاییز به این کافه میرفت. این کافه معمولاً پاتوق لاتهای پولدار بود. البته میزی که هدایت مینشست به کلی از آنها جدا بود. ارکستر و گاهی وقتها مطربهای روحوضی هم داشت اما او پشتش را به ارکستر و مطربها میکرد و ابداً نگاه نمیکرد.» بهمن شعلهور نیز خیلی خوب دوران کافهنشینی بزرگان ادبیات ایران را توصیف میکند: «مرکز صحنه ادبی تهران در آن سالها کافه فردوسی بود در خیابان نادری و دفتر انتشارات نیل در چهارراه مخبرالدوله. بعد کافه فیروز هم در همان حوالی به آن اضافه شد و بعد هم کافه نادری. در کافه فردوسی بود که من نوشتن رمان «سفر شب» را شروع کردم و در همان جا بود که با نویسندگان و شعرایی چون صادق چوبک، حسن قائمیان، شاملو، اخوانثالث، نصرت رحمانی، نادر نادرپور، یدالله رویایی، حسن هنرمندی، بهرام صادقی و عدهای دیگر آشنا شدم. اولین برخوردم در کافه فردوسی با شاملو مشاهده برخوردی بود که او با دوستی بهنام جلال مقدم که او هم مترجم و معلم نقاشی و انشا بود و بعد فیلمساز شد، کرد. مقدم که بسیار بلندقد بود و آن روز خراشی در پیشانیاش داشت به شوخی متلکی بار شاملو کرد و شاملو گفت «چطوری دیلاق؟ باز پیشونیتو گاز گرفتی؟» شاملو در آن زمان در اوج شهرت ادبیاش بود و برای اغلب ما بعد از نیما بزرگترین شاعر معاصر بود. مهدی اخوانثالث هم در همان ردیف بود. بین شعرای متعهد و سیاسی، به خصوص شعرای چپگرا شاملو و مهدی اخوانثالث ستارههای درخشان شعر معاصر بودند.»
به هر حال داغ بودن مباحث سیاسی و عدم گسترس رسانههای همگانی موجب شده بود تا کافه فردوسی هم مانند همه کافههای آن زمان تهران تبدیل به محلی برای تبادل اخبار و بحث و جدل شود. معروف است که صاحب کافه فردوسی برای محافظت از میزهایش روی آنها را سنگ کرده بود چون مشتریانش ضمن بحث و صحبت روی میزها میکوبیدند. بحث و صحبت راجع به سیاست و مسائل جامعه که باب روز بود، در عین حال از هنر و ادبیات نیز غافل نمیشدند. در واقع مشتریان ثابت کافه نادری آن روزها هنرمندان و شعرا و نویسندگانی بودند که مسائل سیاسی و اجتماعی را منفک از کار خود نمیدیدند و در این زمینهها تاثیرگذار نیز بودند. کیومرث منشیزاده هم درباره اولین پاتوقهای ادبی و کافهنشینی در ایران گفته است: «اولین پاتوقهای ادبی که متداول شد مربوط میشود به پاتوقی که صادق هدایت، مجتبی مینوی، فرزاد و دکترخانلری به وجود آورده بودند. قبلاً گروهی بودند که به گروه سبعه شهرت داشتند و از هفت تن از ادبا و شعرای قدیمی تشکیل شده بود. هدایت به طنز گروه خود را گروه ربعه نام گذاشته بود. یکی از وجوه مشترک این گروه این بود که همه اعضای آن یک مقدار فرنگیمآب بودند. اینها بیشتر در کافهای جمع میشدند که لهستانیها آن را اداره میکردند. کافه فردوسی یکی از کافههای معروفی است که گروه ربعه در آن جمع میشدند.»
اما خواندن خاطرات کافهنشینی از زبان یکی از جوانهای دهههای ۳۰ و ۴۰ خالی از لطف نیست. آیدین آغداشلو آن روزها را به خوبی به یاد میآورد. او در یادداشتی که چندی پیش آن را منتشر کرد، مینویسد: «در سالهای ۴۰ اغلب کافههای پاتوق را در حوالی خیابان نادری میشد سراغ کرد: کافه نادری و کافه فیروز و ریویرا و دو سه جای دیگر. سر شب که میشد تقریباً همه بزرگان را میشد در یکی از همین کافهها پیدا کرد؛ از جلال آلاحمد، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، یدالله رویایی، نادرپور و نصرت رحمانی تا جوانترهایی مانند رضا براهنی و اسلام کاظمیه و محمدعلی سپانلو، بیژن آگهی، احمدرضا احمدی، شمیم بهار و امثال من. خوردن شام و غذای سنگین باب این رستورانها نبود و من که جوان ۲۴سالهای بودم، وقتی وارد میشدم و پشت میز مینشستم، حضرات حاضر در کافه دستهجمعی و فریادزنان به «تاری وردی»- پیشخدمت رستوران ریویرا- ندا میدادند که «لیوان شیر بچه را بیاورید»! چون میدانستند که من نمینوشم و این اسباب خفت و سرشکستگی عظیمی بود! کافه فیروز پاتوق جلال آلاحمد و مریدانش بود؛ کسانی مانند رضا براهنی، اسلام کاظمیه، محمدعلی سپانلو، سیروس طاهباز و بسیاری دیگر. او هم مانند صادق هدایت حضور و محضر شیرینی داشت و اگر اوقاتش تلخ نمیشد و جوش نمیآورد- در میان دوستانش به «سید جوشی» معروف بود- میتوانست بسیار خوشصحبت و نکتهسنج باشد و عقل آدم را حسابی بدزدد. شاملو هم همین طور بود و وسعت علم و اطلاعش از همه چیز- و بیشتر از همه ادبیات و موسیقی کلاسیک- در یادماندنی بود و طنز بینظیری داشت که میتوانست همه چیز و همه کس را دست بیندازد و آدم را از خنده رودهبر کند.»
● پاتوق و بوی خوش روشنفکری
یکی از کافههای مشهور ایران کافه نادری بود. خاچیک مادیکیانس روس حدود ۸۰ سال پیش در حوالی پل حافظ امروز و خیابان نادری آن زمان، هتلی بنا کرد که کافه آن کلیشهایترین و پرمشتریترین پاتوقنشینهای شهر تهران شد. گارسونهای ارمنی این کافه- رستوران، غذاهایی چون بیفتک و بیف استروگانوف و نوشیدنیهایی مانند کافه گلاسه، قهوه ترک و فرانسه را نخستین بار در این رستوران عرضه کردند. شبها هم اغلب، مراسم شادمانی و آوازخوانی در حیاط پشتی کافه برپا بود و دود سیگارهای فرنگی فضا را پر میکرد. کافه نادری جایی بود که میزبان جلال آلاحمد، سیمین دانشور، عبدالحسین نوشین و همچنین شعرای بزرگی مثل شهریار، نیما، رهیمعیری، فریدون توللی، نواب صفا، سیمین بهبهانی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، اخوانثالث، سهراب سپهری و بعدها آتشی، سپانلو، غلامحسین صالحیار، نادرپور، نصرت رحمانی، سایه، نظریان و براهنی میشد. اما نکته قابل توجه در مورد روشنفکران معاصر بحث بر سر حضور جلال آلاحمد در کافههاست. برخی او را پای ثابت کافه نادری میدانند، برخی از حضورش در کافه فیروز حرف میزنند و بعضی هم او را یکی از مشتریان دائمی کافه فردوسی میدانند.
● کافه نویسندگان دوره مشروطه
میگویند کافه لقانطه در خیابان باب همایون بود و شعبهای هم در میدان بهارستان داشت که پاتوق اعیان و اشراف به شمار میرفت. به این خاطر هم لقانطه میگفتند که نام صاحبش غلامحسین لقانطه بود. چای و قلیان مهمترین و پرطرفدارترین چیزهایی بود که در این کافه به مشتریان داده میشد. از اینها که بگذریم نمیتوان یادی از کافهها و پاتوقهای لالهزار نکرد. هرچند امروز تمام جنب و جوش موجود در این خیابان به خرید و فروش لوستر و چراغ معطوف شده، اما اگر کسی از دل تاریخ نه چندان دور لالهزار به دوره معاصر پرت شده باشد، به خوبی میتواند توضیح دهد که زمانی در همین خیابان، کافههای نور، ری، افق طلایی و کافه «مصطفی پایان» پر میشد از نویسندگان تئاتر که برای استراحت یا شنیدن خبرهای تازه تئاتری به آنجا میرفتند و چای و قلیان سفارش میدادند. از دیگر کافههای معروف تهران باید به کافه پرنده آبی، کافه باغ شمیران، کافه گراند هتل، کافه قنادی یاس در ضلع شمالی میدان بهارستان، کافه کوچینی در بلوار کشاورز (بلوار الیزابت) ابتدای خیابان فلسطین امروزی و کافه سینما تابستانی ری در خیابان استانبول اشاره کرد که امروز تبدیل به پارکینگ شده است.
● کافههای امروز
امروز از ادبیات پولی درنمیآید. یعنی ادبیات برای اهلش محل معاش نیست. برای همین باید قبول کنیم که شکلگیری پاتوقهای ادبی هم در محل رستورانها و کافیشاپها غیرممکن به نظر میرسد. اما این را نباید به حساب این گذاشت که کافهنشینی از بین رفته است. رویکرد بعضی چهرههای شناختهشده سینما و ورزش به ایجاد کافیشاپ و بهره بردن از خوشنامی خود چیزی است که کمکم رواج پیدا میکند. نامهایی مانند حسین رضازاده، احمدرضا عابدزاده، ابوالفضل پورعرب، حمید عسگری خواننده پاپ، علی مصفا و لیلا حاتمی (که البته سرمایه کافهداری و روشنفکریشان در آتش سوخت)، حمید خندان، علیرضا منصوریان، رضا صادقی و... در میان کافهداران به چشم میخورد تا نشان دهد که عالم روشنفکری آنقدر جذاب است که چهرههای هنری هوس میکنند تا به این وادی قدم بگذارند.
● ما و پاتوقهای ادبی
رویکرد دهههای گذشته نسبت به شکلگیری کافیشاپها و کافهکتابها موجب شده تا محافل ادبی در چنین مکانهایی از رونق بیفتد. البته در سه چهار سال گذشته تلاشهایی که برای کپیسازی کافه نادری و کافه فردوسی صورت گرفت، نشان داد بیشتر از آنکه کافهها پاتوق ما باشند، محلی هستند برای اداها و پزهای روشنفکری. قوانین حاکم بر اماکن عمومی هم در این سالها امکان رشد و شکلگیری کافهکتابها و کافیشاپ را محدود کرده است. با این حال بسیاری از جامعهشناسان بر این باورند که پاتوقها و کافهها دیگر نمیتوانند در شکلگیری شخصیتهای فرهنگی تاثیرگذار باشند. دکتر تقی آزادارمکی جامعهشناس شکلگیری شخصیتهای فرهنگی را در کافهها و پاتوقهای امروزی غیرممکن میداند و میگوید: انتخاب گوشههای ثابت برای نشستن، همیشه یک نوع نوشیدنی سفارش دادن، مطالعه کتاب و روزنامه در پاتوقهای همیشگی؛ این تصویری است که شکل عینی و واقعی به خود نخواهد گرفت و تکلیف جامعه ایرانی درباره ایجاد یک پاتوق فرهنگی یا یک کافه اجتماعی و ادبی هنوز به درستی معین نیست چراکه نقاشان، عکاسان، هنرمندان، نویسندگان و شاعران نشست مستمر و ماندگاری در کافهها ندارند.»
با این تحلیل باید به این نتیجه برسیم که روزگار کافه و کافهنشینی گذشته است. امروز اخبار به طرفهالعینی به گوش مخاطب میرسد. در سایتها و وبلاگها هر بحث و تحلیلی از وقایع روز درمیگیرد. گسترش رسانههای همگانی امکان گفتوگو و تجمع در محافل روباز و سربسته را از ما گرفته است. تلفن، تلویزیون، اینترنت، ماهواره، رادیو، روزنامه، مجله و... در همه خانهها به راحتی در دسترس است و دیگر نیاز نیست برای شنیدن تحلیل نویسندگان و روشنفکران دنبال کافه بگردیم. عصر ارتباطات کار خودش را کرده است. گوشه هر اتاق برای کسی که دنبال ادبیات و مباحث روشنفکری است، یک کافه نادری و کافه فردوسی است. شما میتوانید داخل آشپزخانهتان چای دم کنید و پشت کامپیوتر بنشینید و با یک کلیک کاری را بکنید که تا پیش از این روزها طول میکشید.
جدای از این، مقاومت سه چهار سال گذشته در برابر کافهکتابها و تعطیلی آنها علاوه بر اینکه بازتاب منفی گستردهای در میان اهل فرهنگ داشته، ما را به این باور رساند که ما از فرهنگ و دور هم جمع شدن اهل فرهنگ را برنمیتابیم. درست مثل دایی جان ناپلئون که همه فتنهها را زیر سر انگلیسیها میدانست. بگذارید در پایان این گزارش یک جمله بسیار جالب برایتان نقل کنم. برتولت برشت میگوید: «هنرمند کسی است که بتواند یک قهوه خوب درست کند.» در چنین اوضاعی فکر نمیکنید بهتر است در خانه بنشینید و برای خودتان قهوه خوب درست کنید؟ من که شدیداً به این جمله برشت ایمان آوردم شما را نمیدانم.
عباس محبعلی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دولت چین سیستان و بلوچستان انتخابات امیرعبداللهیان شورای نگهبان حسن روحانی مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس نیکا شاکرمی
سیل ایران هواشناسی تهران شهرداری تهران باران سازمان هواشناسی آتش سوزی یسنا فضای مجازی پلیس زلزله
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا مسکن تورم بانک مرکزی قیمت دلار حقوق بازنشستگان بازار خودرو دلار ارز ایران خودرو
صدا و سیما مسعود اسکویی سوئد مهران غفوریان رضا عطاران بی بی سی تلویزیون صداوسیما موسیقی سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه اسرائیل فلسطین روسیه آمریکا ترکیه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال علی خطیر جواد نکونام تراکتور بازی لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اینستاگرام اپل ناسا گوگل صاعقه تلفن همراه عکاسی کولر
کبد چرب فشار خون گرما