شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

زمینه های تأثیر قرآن بر زبان و ادب فارسی


زمینه های تأثیر قرآن بر زبان و ادب فارسی

ادبیات و زبان را به لباس و پارچه می توان مانند كرد انواع ادبیات, مثل انواع لباسهای متفاوت است كه از زبانی فاخر, ساده, روشن یا تیره ساخته می شود

ادبیات, پیوندی ژرف با زبان دارد و زبان خود, جزء فرهنگ است.

ما در این نوشته بر آنیم كه تأثیر قرآن را به عنوان یك فرهنگ, بر زبان و ادب پارسی بنمایانیم و یادآور شویم كه تأثیر قرآن بر ادبیات فارسی, همانند تأثیر سنایی, سعدی و خواجو بر حافظ نیست. این تأثیرگذاری, در محدوده تلمیحات و تضمینات و… خلاصه نمی شود, بلكه بسیار ژرف است و گسترده.

برای روشن شدن این سخن, پیش درآمدی در تعریف(ادبیات), (زبان) و (فرهنگ) ضروری می نماید:

▪ تعریف ادبیات:

تعریفهای گوناگونی از ادبیات ارائه شده است. از جمله می توان به این تعریف, اشاره داشت:

(ادبیات عبارت است از تمام ذخایر و مواریث ذوقی و فكری اقوام و امم عالم كه مردم در ضبط و نقل ونشر آنها اهتمام كرده اند و آن آثار را در واقع لایق و در خور این مایه سعی و اهتمام خویش شناخته اند.)۱

▪ تعریف زبان:

زبان, دارای جنبه های مختلف است و در نتیجه نمی توان آن را در یك قلمرو علمی محدود كرد. زبان, وسیله ارتباط اجتماعی است. از این رو, در قلمرو كار جامعه شناسان و مردم شناسان قرار می گیرد. از سوی دیگر, زبان وسیله بیان افكار و احساسات است و در نتیجه, در قلمرو روان شناسی جای می یابد. از همین زاویه, مورد توجه فیلسوفان و منطقیان نیز قرار می گیرد. همچنین (زبان شناسان), زبان را نه به خاطر ارتباط آن با موضوعات دیگر, بلكه به خاطر خود زبان, مورد مطالعه قرار می دهند.

بنابراین, (زبان) در قلمرو علوم مختلف, قرار می گیرد و تعریفهای گوناگون از آن, در حقیقت برخاسته از طبیعت پیچیده زبان است. یكی از تعریفهای زبان شناسانه از زبان این است:

(زبان دستگاهی است قانونمند [تابع قاعده] وقابل تعریف در چهارچوب دستور زبانی كه جمله دستوری را از غیر دستوری تفكیك و برای هرجمله دستوری, تلفظ و معنی مناسب تعیین می كند.)۲

▪ تعریف فرهنگ:

در تعریف (فرهنگ) دیدگاهها و تعبیرات گوناگون ارائه شده است. از آن مجموعه, به تعریف زیر بسنده می كنیم:

(فرهنگ را می توان به مجموع رفتارهای اكتسابی و ویژگی اعتقادی اعضای یك جامعه, معین تعریف كرد.)۳

در این تعریف, قید (اكتسابی) كلمه ای اساسی ومهم است كه (فرهنگ) را از رفتارهای برخاسته از وراثت و ویژگیهای زیستی متمایز می كند.

● ارتباط زبان, ادبیات و فرهنگ

▪ رابطه ادبیات و زبان:

ادبیات و زبان را به لباس و پارچه می توان مانند كرد. انواع ادبیات, مثل انواع لباسهای متفاوت است كه از زبانی فاخر, ساده, روشن یا تیره ساخته می شود. زبان روزمرّه, برای رفع نیازهای عادی است, بدون هنرنمایی خاص در نوع و ساخت آن, امّا همین زبان معمول, ماده كار برای شاعر و… می شود و آثار ادبی را خلق می كند.

ارتباط متقابل(ادبیات) و (زبان) نكته ای ژرف است. به همین دلیل, كسی كه به خوبی با زیر و بم زبان آشنا نباشد واز ظرافتهای آن غافل باشد, نمی تواند آثار ادبی ماندگار بیافریند.

ارتباط فوق, این نكته را آشكار می كند كه اگر (زبان) تحت تأثیر عوامل اجتماعی و فرهنگی ویا سیر تاریخی خود دچار دگرگونی شود, (ادبیات) نمی تواند از این تطور به دور ماند. دگرگونی در زبان, دگرگونی در ساختار ادبیات را به همراه خواهد داشت.

این نكته, از مطالب مهمی است كه در تأثیر قرآن بر ادبیات فارسی, بایستی مورد توجه قرار گیرد. آثاری كه (قرآن) و (فرهنگ اسلامی) در زبان فارسی پدید آورد,در روح ادبیات فارسی, دگرگونی كامل ایجاد كرد. این تغییر, همان گونه كه اشاره شد, در تضمین و تلمیح محدود نشد, بلكه (ماده) كار آفریدگاران ادبیات فارسی را دگرگون ساخت.

▪ ارتباط ادبیات با جامعه و فرهنگ:

جامعه, سازنده چیزهایی است كه ادبیات از آنها ساخته می شود. از همین رو, در مباحث(نقد ادبی) اوضاع اجتماعی و محیط پیدایش اثر ادبی نیز, پژوهش می شود.

با این دیدگاه, می توان مشخص تر به سراغ تأثیر جامعه بر (ادبیات) رفت. ادیب در جامعه زندگی می كند, می اندیشد و اثرش را به وجود می آورد, حتّی در انزوای خویش نیز, با جامعه سرو كار دارد.

بنابراین, شعر ویا هر اثر ادبی دیگر, از آخرین دگرگونیهای اجتماعی و پیشرفتهای فرهنگی بهره می گیرد و از گستره فرهنگی ـ اجتماعی آفریدگار اثر, تغذیه می كند; چیزی كه برای فرد یا افرادی كه در آن حوزه فرهنگی به سر نمی برند وباآن آشنایی ندارند, چندان قابل فهم نمی نماید.

به همین سبب است كه آثار عمیق ادبی, آن جا كه به فرهنگ خویش تكیه دارند, برای بیگانگانِ ازآن و برای صاحبان زبان فرهنگ دیگر, امكان دسترسی نیست.

احمد شاملو در این باره می نویسد:

(دوست آمریكایی من كه سالها در ایران زندگی كنجكاوانه ای كرده, باهمه جور آدمی در آمیخته, فارسی را به خوبی آموخته است و كشف حافظ را حیرت انگیزترین حادثه عمر خود می شمارد, گفت: هیچ دلیلی نمی بینم كه حافظ را نشود به انگلیسی برگرداند. فقط باید كلیدش را پیدا كر د.

گفتم: برگردان كه نه, شاید اطلاق ترجمه به آن (آن هم با تخفیف نود درصد) صحیح تر باشد. منظورم چیزی از قبیل كاروانسر به motel (متل) و كرسی به winter-table (وینتر تیبل) و ساقی به barmaid (بارمید) است, تا فرنگی جماعت با معیارهای خودش به حلّ این معضلات توفیق یا بد… این قفل, كلیدی ندارد… و حریف از اشكال قضیه سر درنمی آورد.

من و دوست دیگری كه می كوشیدیم او را از خر شیطان پیاده كنیم, می گفتیم:

استاد! نه فقط برای فهم این غزلها (كه تازه اگر بپذیریم كلمه فهم در این جا درست به كار رفته و وافی به ادای مقصود است), بلكه حتی برای درست خواندن آن هم, تو باید عصاره همه فرهنگهای ایرانی و اسلامی و فرایندهای برخورد این دو فرهنگ را جذب جان نداشته خود كنی. پش توانه تجربه غم انگیز تاریخی ماهم پیشكشت, هرچند كه اگر یك سیاه پوست آمریكایی بودی, دست كم ازاین لحاظ بخصوص مشكلی نمی داشتی.

دوست آمریكایی ما متقاعد نمی شد كه انبار جو را با نیم گِز بزّازی پیمانه نمی شود كرد. گفتم عجالتاً این بیت را به عنوان نمونه به انگلیسی(برگرداند), شاید از نتیجه خنده آور كار خود عبرتی بگیرد:

مبین به سیب زنخدان كه چاه در راه است

كجا همی روی ای دل بدین شتاب كجا؟)۴

شاید مناسب بنماید كه برای ارائه ارتباط عمیق ادبیات و فرهنگ اجتماعی به نمونه ای دیگر نیز اشاره داشته باشیم. این موارد چه بسا نمونه اعلای این ارتباط وثیق نباشند, اما در مجموع, سهم فرهنگ اجتماعی را در تولید ادبیات نشان می دهد; سهم وافری كه هم زایش آثار ادبی و هم فهم كامل آثار ادبی, مدیون آن است.

(به عنوان دم دست ترین مثال, همچنان از كوششی كه این اواخر برای ترجمه چند شعری از خود من به كاربسته شده است, نكته ای می آورم:

به نو كردن ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه

roof معادل انگلیسی بام است.

یك بام را به صورتی كه یك انگلیسی زبان آن را در ذهن خود تجسم می دهد, درنظر بگیریم.

خواننده ایرانی(ونیز همسایگان همفرهنگ افغانستانی و تاجیكستانیِ) این شعر به هیچ روی نیازمند آن نخواهد بود كه به بام و عمل بربام شدن بیندیشد, چرا كه این هردو در قلمرو عمل و تجربه ذهنی او قرار دارد. امّا خواننده انگلیسی ناگزیر است براین دو مفهوم توقف كند واز چند و چون آن سردرآورد. معنی واژه بام, چنان از دسترس او خارج است كه ناچار باید به بررسی آن بپردازد. مصداق عینی واژه بام, برای او, شیبی چندان لغزان و خطرناك است كه گربه بر آن پا نمی گذارد و رفتن برآن, جزبا آماده كردن نردبان آتش نشانی و جز به قصد تعمیر سفا لهای شكسته یا تعویض ناودانهای پوسیده كاری است لغو و مجنونانه.

گیرم این جا مترجم آگاه, به قصد پیشگیری از انحراف ذهن خواننده انگلیسی زبان خود, بام را به تراس مبدل كند, با تصویر بعدی چه خواهد كرد؟

داسی سرد برآسمان گذشت كه پرواز كبوتر ممنوع است

خواننده ایرانی آن,نه فقط داس را در شكل بومی و سرزمینیش می شناسد, ششصد سالی نیز هست كه مستقیماً با این تصویر, آشنایی شاعرانه دارد:

مزرع سبز فلك دیدم و داس مه نو… حافظ

امّا داس, امروز در فرهنگ شهرنشینی انگلیسی نه فقط به احتمال قوی, چیزی ازیادرفته است, اگرهم تصور ذهنی ازآن داشته باشد, چنان نیست كه این تصویر شاعرانه ازآن بهره ای بتواند گرفت. زیرا داسی كه او می شناخته تیغه كم انحنای بلندی بوده است شبیه به شمشیر عربان, با دسته چوبی درازی در یك زاویه افقی, (مشبّه به ) ای كه با (مشبّه) خود كمترین شباهتی ندارد و تازه ازهمه اینها كه بگذریم, مترجم ناگزیر خواهد بود جزء جزء نكات دیگر را به زیرنویسها و حواشی پرطول و تفصیلی احاله كند:

آیین نوكردن ماه را و شگون داشتن عقیق و آینه و سبزه را, همچنان كه مفاهیم سبزه و سبزه انداختن را و غیره و غیره…)۵

این نمونه ها می تواند گوشه ای از ارتباط ادبیات و فرهنگ را روشن كند و مشخص می كند كه نوع رابطه فرهنگ و جامعه با هنر و ادبیات چیست.

دقیقاً به همین سبب است كه برای شناخت یك فرهنگ, ادبیات, منبع مهمی به شمار می رود و می توان گفت:

(ادبیات منعكس كننده شكل ویژه زندگانی و فرهنگ هرجامعه است. این هنر, نوعی كار فرهنگی و اجتماعی است كه در آن سیر كمال یابنده ادراكات فرد و تحوّل اجتماع, منعكس است.)۶

با مطالعه ادبیات هر كشور و ملّتی می توان به فرهنگ آن دست یافت و به همین دلیل است, كه ادبیات نقش بسیار اساسی در انتقال فرهنگ دارد و گفته اند كه ادبیات, آینه فرهنگ ملتهاست. اگر ملّتی ادبیاتی غنی نداشته باشد, نمی توان به آسانی به شناخت فرهنگ آن نایل شد و اص ولاً تردید است كه فرهنگ غنی و گسترده ای داشته باشد. توجه به ادبیات, به همین دلیل, بسیار مهم و سازنده تلقی می شود.

▪ تأثیر زبان بر فرهنگ: از مسائل مهم در بررسی روابط متقابل زبان و فرهنگ, تأثیر زبان بر فرهنگ است. این تأثیر چگونه است و در چه جنبه هایی از فرهنگ؟ ناچاریم در این قسمت هم مثل سایر بخشها با اشاره به تصویر خطوط كلی این مسأله از آن بگذریم.

یكی از زبان شناسان در این زمینه نظری افراطی دارد و می نویسد:

(در دهه چهارم قرن حاضر, وورف این نظر را عرضه كرد كه ساخت فكر وبه تبع آن, برداشت كلی ما ازجهان خارج, تابع ساخت ویژه زبان بومی ماست. بنابراین, افراد هر جامعه زبانی در باره جهان پیرامون خود نگرشهای خاص خواهند داشت; نگرشهایی كه آنها رااز افراد جامعه زبانی دی گری متمایز خواهد كرد. وورف فرضیه خود را تا اندازه ای از راه تجزیه و تحلیل اصطلاحات مربوط به زمان و مكان در بعضی از زبانهای سرخ پوستی آمریكا نشان داد و نتیجه گرفت كه این زبانها در باره زمان و مكان, نگرشی ابرازمی كنند كه برای یك اروپایی, غیر قابل تصور است. به نظر وورف, تصور زمان و مكان درمیان سرخ پوستان با هندسه اقلیدسی ومنطق ارسطویی كه بازبانهای اروپایی سخت مرتبط است, تطبیق نمی كند.)۷

این فرضیه كه مبتنی است بر اندیشه (نسبیت زمان) و در تضاد با فرضیه قابل قبول تر دیگر (همگانیهای زبان), با انتقاداتی روبه رو شده است. صرف نظر از درستی یا نادرستی اصل این فرضیه و بدون التزام به درستی آن به طور كلی, دست كم می توان نتیجه گرفت كه تأثیر زبان بر فرهنگ و جهان بینی از نظر برخی دانشمندان, بسیار است. این تئوری هم به هرحال, برای خود دلایل و اسنادی دارد.

ییك مسأله را نمی توان نادیده گرفت وآن این كه درهرجامعه زبانی, دریافتهای خاصی نسبت به برخی از امور هست كه عمومیت دارد; مثلاً وقتی شاعری در زبان فارسی, شعری می گوید, پروانه برای او نمادی از عشق, بردباری, فداكاری, پایداری و اموری از این دست است. این دریافت همگانی است كه در طول هزار سال شعر فارسی, مطرح بوده است.

این دریافت البته تصویر خیالی بی اساسی نبوده, گردش پروانه به دور شمع, تا سوختن, بدون خستگی و عقب نشینی, بدون شكایت و اعلام نارضایتی و… چیزهایی بوده كه دست كم شاعران, می توانسته اند ببینند. شاعری كه در این جامعه زبانی شعر می گوید, طبیعی همان است كه این دری افت را تداوم بخشد, خلاف این, نوآوری خواهد بود. ولی در جامعه زبانی عرب, دریافت دیگری است, آن جا هم شمع و پروانه در شعر هست, چون یك واقعیت بیرونی است, امّا با دریافت عمومیت یافته در آن جامعه زبانی خاص. شاعر عرب, تلاش بیهوده پروانه را می دیده است برای یافت ن روزنه ای به سوی آفتاب, به خورشید و روز, كه هركورسویی او را به سوی خود می كشاند. حتّی تجربه های اولیه سوختن بال هم او را هوشیار نمی كند كه این روزنه ای نیست رو به خورشید, آتشی است, با همین دست مایه اندك از نور. آن قدر این تلاش بی نتیجه را ادامه می دهد ت ا باسوختن در این آتش, حماقتی ریشه دار در نسل خود را به نمایش بگذارد كه مضمون ضرب المثل عربی شود: (احمق تر از پروانه).

حال اگر یك جامعه زبانی در فرهنگ و ادب خویش دریافت خاص از این پدیده ارائه نداده باشد و شاعری بخواهد این پدیده را با دیدگاهی شاعرانه به تصویر بكشد, از این دو دیدگاه, كدام یك را خواهد گرفت؟ شاید هم راه سومی یا چهارمی!

سؤال این است, چرا (دست كم تا به حال) در نزد شاعران پارسی گوی, پروانه چنین تصویر می شده است؟ این جاست كه می توان گفت: زبان این معنی را می گیرد و در خود نگاه می دارد و به هرتازه واردی در این قلمرو تقدیم می كند. به همین دلیل است كه دریافتهای خاصی در ضرب الم ثلها و حكایتهای رایج در میان ملل هست كه گاه ویژه همان ملّت است. ولی بسیاری ازآن دستاوردها, تراوشهای فكری شاعران و دانشمندان پیشرو و نواندیشی بوده كه به مرور زمان, پذیرش عام یافته و جریانی مداوم به وجود آورده است.

البته خواننده عزیز توجه دارد كه آنچه ماگفتیم, غیر از آن چیزی است كه از بنیامین وورف نقل كردیم. باتوجه به این حقیقت است كه می بینیم زبان در خدمت اندیشه هایی قرار می گیرد وآنها را, تا وقتی با اندیشه ای جدیدتر رد یا تكمیل نشوند, به همان صورت, دردسترس نسل نو می گذارد, تا تجربه های خویش را ضمیمه آن كنند و این یكی از جنبه های مهم تأثیر رشد زبان بر فرهنگ است.

جمع بندی: دقت در مطالب این فصل, این نكته را باز می نمایاند كه میان سه عنصر: ادبیات, زبان و فرهنگ, پیوند قوی و عمیقی وجود دارد. از این رو, به راحتی می توان به این نكته دست یافت كه با ظهور اسلام و نفوذ آن در حوزه زبان فارسی , ساختار جامعه و فرهنگ مردم این سامان, تحول یافت و زبان و ادبیات نیز دگرگون شد.

تا پیش ازمطالعات اخیر زبان شناسانه وجامعه شناسانه, بیشتر به روی دگرگونیهای فكری جامعه ایران, پس از ورود اسلام, نظر بود و همان گونه كه اشاره شد, پنداشته می شد: تأثیر این تغییر در زبان و ادبیات جامعه ایرانی, در سطح ورود چند واژه عربی ونیز برخی از تضمینها و تلمیحهاست.

اكنون مطالعات یادشده كه به گوشه ای ازآن اشاره شد, بستر مساعدی را برای تحقیق ژرف تر فراهم آورده است. دراین كاوش, روشن می شود كه با تغییر و تحول فرهنگ, زبان هر جامعه زبانی, تحول می یابد. تغییر نگرشها, تغییر وتطور زبان را به همراه دارد و این تحوّل, سبب می ش ود كه زبان جامعه, كاملاً جدای ازدوره پیش از تحوّل نگرشها باشد. همچنین با تحوّل زبان , كه در حكم ماده ادبیات است, دگرگونی اساسی در قلمرو ادبیات رخ خواهد داد. در نتیجه, بایستی مطالعات را در مورد تأثیر قرآن بر ادبیات فارسی, گسترده تر و در لایه های گوناگون د نبال كرد.

● دگرگونیها در فرهنگ, زبان و ادبیات

مقوله تأثیر قرآن بر ادبیات فارسی, با دگرگونیهای اجتماعی و عوامل آن, به شدت پیوند دارد. از این رو, پژوهشگر قرآنی و یا محقق ادبیات فارسی, نمی تواند خود را از این وادی دور بدارد و به آن, روی نكند. تحوّل درهریك از مقولات یادشده, اكنون مورد مطالعات ویژه قرار گرفته و از زوایای گوناگون, به بحث و كاوش سپرده شده است.

▪ دگرگونی در فرهنگ

فرهنگ, به عنوان موجودی زنده و پویا در مسیر طولانی حیات خویش, ناگزیر به دگرگونیهایی تن خواهد داد. كودكی, رشد و جوانی, اوج, وبالاخره در مواردی مردن و سقوط ویا از پا درآمدن در رودررویی با فرهنگی قوی تر. سرعت تغییر فرهنگ هم, بسته به عوامل, تند و كند می شود. دگرگونیهای فرهنگی در جامعه های ماشینی سریع تر می تواند اتفاق بیفتد تا در جامعه های غیر ماشینی.

تغییر فرهنگ, گاه اساسی و ریشه ای است; یعنی عناصر اصلی و مهم فرهنگ دگرگون می شود. عقیده, زبان, آیین معاشرت وظواهر مردم,مثل لباس و… در یك تحول اساسی فرهنگی, ممكن است دگرگونی بیابد. دگرگونیهایی این چنین, اگر اجباری و غیر طبیعی باشند, با عكس العمل شدید روبه رو خواهند شد, ولی در عین حال این پیشامد در برخی از زمینه ها تأثیر خود را می گذارد.

(هرچند مردم نسبت به رها كردن سنتها, ارزشها و آداب و رسوم خود برای قبول سنتها, ارزشها و رسوم تازه انعطاف ناپذیر و سخت گیرند, كمتر فرهنگی است كه در طول تاریخ دچار دگرگونیها, نشده باشد.

بدیهی است روشها و میزان این دگرگونی متفاوت است. هرجا كه عناصر جدید و مجموعه های نو در فرهنگ ظاهر شود و بدین سان, محتوا و ساخت فرهنگ را عوض كند, دگرگونی فرهنگی رخ می دهد.)۸

عوامل دگرگونی فرهنگ: طبیعی است كه اگر در فرهنگ دگرگونی ایجاد می شود, سببی دارد. اسباب و عوامل تغییر فرهنگ را می توان به داخلی و خارجی تقسیم كرد. برخی از عوامل از خود فرهنگ زاده می شوند; مثلاً وقتی در دامن یك فرهنگ ابزار جدیدی اختراع شد, ممكن است در آیین كار, روابط كارگر و كارفرما وحتی در دریافت قبلی از كار, دگرگونی ایجاد شود ونیز واژه های اصطلاحات فنی جدیدی وارد فرهنگ شوند, یا با تركیب و اشتقاق, یا لغات نو, به تناسب اسم مخترع و كاشف آن ساخته شود. روی هم رفته, برخی از مهم ترین عوامل دگرگونی در فرهنگ, این امورند:

از جمله عوامل دگرگون ساز, به عامل مهم پیدایش دین و مذهب می توان اشاره داشت.

وقتی مذهبی جدید, با عناصر تازه وارد جامعه ای شود وجا پایی باز كند, روی عناصر موجود قبلی تأثیر خواهد گذاشت. بسته به توان و تناسب فرهنگ قدیم با فرهنگ جدید, این تأثیر شدید و خفیف, عمیق یا سطحی خواهد بود. گاه نیز ممكن است فرهنگی, جای خود را به فرهنگ جدید بده د; مثلاً وقتی فرهنگ اسلامی آمد, در مواجهه باآن, (بسیاری از فرهنگها به طور كلی ازمیان رفت یا در تمدن اسلامی, حل و جذب شد, از جمله مصر كه فرهنگ و زبان پیشین خود را به كلی از دست داد.)۹

پیدایش شاخه ای جدید در یك دین, به اصطلاح مذهب جدید, نیز می تواند دگرگونیهایی درفرهنگ جامعه به وجود بیاورد, چه در جهت نزدیك شدن به اصول آن دین و مكتب, یا دور شدن ازآن. پیدایش پروتستانیسم در اروپا, دردامن آیین مسیحیت, یك نمونه بارز است, همین طور است تأثیر كالونیسم در روحیه سرمایه داری غرب۱۰.

نكته فوق كه مورد توافق جامعه شناسان است, به خوبی روشن می كند كه فرهنگ موجود درایران آن روز, كه مایه اصلی ادبیات و زبان فارسی بوده است, چرا و چگونه پس از آشنایی با قرآن و اسلام, دگرگونی یافته است. این تغییر, احتیاج به اثبات و اقامه شواهد ندارد, بلكه تئوری های روشن جامعه شناسانه آن را ثابت كرده است. در پرتو این دیدگاههای مسلّم, می توان به فهم این نكته پرداخت كه فرهنگ جامعه ایرانی پس از ورود اسلام و قرآن, چندان تفاوت و تغییر یافته است كه نمی توان آن را تنها ادامه و استمرار فرهنگ گذشته قبل از اسلام دانست.

این نگاه كمك می كند كه فضای نگرش به تأثیر قرآن بر ادبیات فارسی, ژرف تر و با گستره ای وسیع تر صورت گیرد و مایه های فرهنگی كه در فرهنگ ایران پیش از اسلام مطرح نبوده و در سایه سار اسلام وقرآن, روییده و بالیده است, فروغ خود را بنمایاند.

▪ دگرگونی زبان

اشاره به دو دیدگاه در باره زبان: دگرگونی زبان را از چه دیدگاهی باید مورد پژوهش قرار داد؟ واصلاً زبان موجودی متغیر است یا ثابت؟

زبان, چه رفتاری باشد و چه اكتسابی كه فیلسوفان تجربه گرا (آمپیریستها) و روان شناسان رفتارگرا به آن معتقدند, كه زبان مثل تمام رفتارهای اجتماعی دیگر, آفریده اجتماع باشد, بدون وجود شالوده زیست شناختی خاص انسان, یا برابر نظر چامسكی(زبان شناس), اریك لنه برگ(زی ست شناس) و جورج میلر(روان شناس) زبان برای انسان فطری باشد, مثل روی دو پا راه رفتن امری ذاتی, به هرحال این امر دارای زمینه فطری یا اكتسابی, در اجتماع آموخته می شود. برابر نظریه رفتار گرایان كه معلوم است: ( زبان آفریده اجتماع است وناچار مانند سایر ارزشها و رفتارهای اجتماعی جنبه اكتسابی دارد.)۱۱

و به همین سبب, تابع دگرگونیهای اجتماعی است, امّا برابر نظریه دوم كه زبان دارای شالوده ژنتیكی باشد كه از راه تكامل در طول قرنها حاصل شده, باز هم توسط كودك از اجتماع گرفته می شود و این در حكم روبنایی برآن شالوده ژنتیكی است.

درمیان عوامل تغییر و دگرگونی زبان در زندگی اجتماعی, به دو عامل مهم می توان اشاره كرد:

۱) عامل برخورد زبانها و فرهنگها:

(اجتماعات انسانی از یك سو پیوسته در تحوّل و دگرگونی هستند و از این جهت, زبان (و بویژه واژگان) آنها نیز همواره در تحول و تغییر است و از سوی دیگر, به دلایل گوناگون, بایكدیگر در تماس و برخورد هستند و در نتیجه زبانهای آنها نیز با هم تماس پیدا می كنند و بریكد یگر اثر می گذارند. هنگامی كه اجتماعات انسانی به اشكال مختلف و به دلایل گوناگون اجتماعی, فرهنگی, سیاسی, تاریخی, اقتصادی, جغرافیایی و غیره با یكدیگر ارتباط پیدا می كنند, از جنبه های گوناگون و ازآن جمله از نظر زبانی بر یكدیگر تأثیر می گذارند. بنابراین, برخو رد میان زبانی بلند مدت یا كوتاه مدت میان جامعه های انسانی دانست.)۱۲

(نتایج و جنبه های گوناگونی مانند قرض گیری زبانی, تداخل زبانی, همگرایی زبانی, زبانهای میانجی, زبانهای آمیخته و دوزبانگی… به بیان دیگر… كلیه پدیده های زبانی را كه به واسطه برخورد و تماس جامعه های مختلف و زبانهای آنها به وجود می آیند, جنبه های گوناگون برخور دهای زبانی به شمار آورد. به این ترتیب, هرگاه دو جامعه زبانی, با یكدیگر در تماس و برخورد قرار گیرند, بسته به دلایل برخورد و نوع آن, ممكن است عناصری از دو زبان به یكدیگر نفوذ كند, بخشی از گویندگان هرزبان, زبان دیگر را بیاموزند و به این ترتیب دو زبانه شوند, یكی از دو زبان به دلایل مختلف حذف گردد ویا زبان سومی از برخورد دو زبان حاصل شود.)۱۳

(معمولی ترین و طبیعی ترین حالتی كه در برخورد دو زبان پیش می آید, رد و بدل شدن عناصری میان آنهاست… یعنی قرض گیری زبانی.) ۱۴

(معمولی ترین نوع قرض گیری, قرض گیری واژگانی است كه بیشتر به عنوان راه حلی برای نامیدن پدیده های قرضی و فرهنگی به كار گرفته می شود; یعنی هنگامی كه یك پدیده نوی مادی و یا غیرمادی وارد فرهنگی می شود, لزوم نامگذاری آن نیز مطرح می گردد وقرض گیری زبانی در واقع یكی از را ه حلهایی است كه درچنین مواردی به كار گرفته می شود.)۱۵

البته بایستی توجه كرد كه صرف وجود ارتباط و برخورد زبانی میان دو جامعه, خود به خود به وام گیری زبانی گسترده منتهی نمی شود. دراین روند, عوامل و شرایط و انگیزه های مختلفی دخالت دارند. برخی از زبان شناسان در زمینه را مهم تر شمرده اند:

سیدحیدر علوی نژاد

منابع

۱. عبدالحسین زرین كوب, نقد ادبی, (چاپ سوم: تهران, امیركبیر, ۱۳۶۱), ۱/ ۸.

۲. نیل اسمیت, ودیردری ویلسون, زبان شناسی نوین- نتایج انقلاب چامسكی, ترجمه ابوالقاسم سهیلی و دیگران, (چاپ اول: تهران, آگاه, پاییز ۱۳۶۷) / ۳۹.

۳. بروس كوتن, مبانی جامعه شناسی, ترجمه غلام عباس توسلی و رضا فاضل, (چاپ اول: تهران, سمت, ۱۳۷۲) / ۵۹.

۴. احمد شاملو و ع. پاشایی, هایكو,(شعر ژاپنی), (چاپ دوم: تهران, سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتكار, زمستان ۶۸) / ۷ ـ ۸,(از مقدمه شاملو).

۵. همان / ۴ ـ ۵.

۶. ویلیام جی. گریس, ادبیات و بازتاب آن, ترجمه بهروز غرب دفتری, (چاپ اول: تبریز, نیما, بهار ۱۳۶۷) / ۲۰ (از مقدمّه مفصل مترجم).

۷. مانفرد بی یرویش, زبان شناسی جدید, ترجمه محمد رضا باطنی, (چاپ سوم: تهران, آگاه, تابستان ۱۳۷۰) / ۱۳۳ ـ ۱۳۲.

۸. بروس كوتن, مبانی جامعه شناسی / ۶۷.

۹. زبان فارسی زبان علم, مجموعه سمینار نگارش فارسی, (گرایشهای مختلف در واژه گزینی) از مهندس علی كافی, (چاپ اول: تهران, مركز نشر دانشگاهی, ۱۳۷۵) /۲۱۸.

۱۰. رك: ماكس وبر, اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری, ترجمه عبدالمعبود انصاری, (چاپ اول: تهران, سمت).

۱۱. محمد رضا باطنی, درباره زبان, (چاپ دوم: تهران, آگاه, تابستان ۱۳۷۰) / ۶۳ (با تلخیص و اختصار).

۱۲. یحیی مدرسی, درآمدی برجامعه شناسی زبان, (چاپ اول: تهران,مؤسسه مطالعات و تحقیقات علمی فرهنگی, ۱۳۶۸) / ۵۳.

۱۳. همان / ۵۴.

۱۴. همان.

۱۵. همان/ ۶۰.

۱۶. همان / ۵۳ ـ ۸۳, با تلخیص و اختصار بسیار.

۱۷. مانفرد بی یرویش, زبان شناسی جدید / ۱۴۵.

۱۸. فارسی زبان علم, مقالات دومین كنگره, مقاله دكتر احمدی / ۸.

۱۹. گوستاولوبون, تمدن اسلام و عرب, ترجمه سید هاشم میری, (چاپ سوم: تهران, كتابفروشی اسلامیه, ۱۳۵۸) / ۵۴۸.

۲۰. همان / ۵۴۹.

۲۱. محمد ابوزهره, معجزه بزرگ, ترجمه محمود ذبیحی, (چاپ اول: مشهد, بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی, ۱۳۷۰) / ۱۹۰.

۲۲. ترجمه قرآن ری, تصحیح محمد جعفر یاحقی, (چاپ اول: مؤسسه فرهنگی شهید محمد رواقی, ۱۳۶۴) / ۳ ـ ۴, دیباچه مصحح.

۲۳. همان / ۴.

۲۴. همان/ ۱۶, و رك: محمد جعفریاحقی ـ محمد مهدی ناصح, (نكته ای در تصحیح تفسیر ابوالفتوح رازی), نشردانش, (۱۳۶۲).

۲۵. ذبیح اللّه صفا, گنجینه سخن, (چاپ پنجم: تهران, امیركبیر, ۱۳۷۰), ۱ / ۱۲۰.

۲۶. ابو الفتوح رازی, روض الجنان و روح البیان, تصحیح محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح, ۱ / ۱۹.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.