دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

دیداری از سه دیدار


سه دیدار داستانی است حقیقی از زندگی مردی که از فراسوی باور ما می آمد و آنان که طالب حقایق انسانی هستند و نه واقعیتهای صرفاً تاریخی ـ که از نظر نویسنده همیشه با خطر تحریف قلم بدستان مزدور مواجه است ـ می توانند گمشدهٔ خود را در این داستان بیابند

صحنه های داستان سه دیدار مربوط به دوره ای پر تلاطم و بحرانی در تاریخ ایران است و قهرمان آن کودکی است که از همان ابتدای داستان مشخص می شود تفاوتهایی با همسالان خود دارد. تلاش برای نشان دادن خصوصیات او با موفقیت رو به رو می شود و در ماجرای دخالت او ـ که اکنون نه سال بیشتر ندارد ـ در دعوای یک طرفهٔ پسر یکی از خوانین محلی با کودکی نحیف و خرد سال که به ناحق کتک خورده است به اوج می رسد. در این صحنه او پسر خان را مجبور به معذرت خواهی از کودک می کند. کشش و پردازش خوب شخصیت را به خوبی می توان در این صحنه مشاهده کرد زیرا خواننده را همیشه منتظر و مشتاق صحنهٔ بعد نگاه می دارد تا ببیند در لحظه بعد چه پیش می آید.

«صاحبه بانو از صدر اتاق بانگ برداشت روح الله! روح الله به اطاعت روان شد.

- با زچه شده عمه جان؟ - عبدالله به جواد زور می گوید

- جواد زور نشنود این که کاری ندارد. – عبدالله جواد را می زند،‌بد می زند

- خب جواد نخورد؛ زدن که خوب و بد ندارد؛ بدش هم بد است خوبش هم بد، مگر آنکه به خاطر نخوردن مجبور شوی بزنی که تازه این طور زدن لازم است.»

بخش دوم کتاب به شرح دیدار روح الله خمینی با مرحوم مدرس پرداخته است. در این گفتگو روح الله اشکالات کار مرحوم مدرس را در زمینهٔ مشروطیت یادآور می شود و شکست سیاست وی را در مقابله با دسیسه های رضاخانی متذکر می شود. این سخنان چنان بر مرحوم مدرس تأثیر می گذارد که پس از خروج وی از مجلس طلاب را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: این شیخ را نگین کنید. در این دیدارها که چند بار تکرار می شود داستان رنگ تاریخی به خود می گیرد و بیشتر تحلیل تاریخی به چشم می خورد تا داستان و این در حالی است که نویسنده در ابتدای کتاب هدف خود را نوشتن داستان اعلام کرده بود و نه تاریخ.

در بخش بعد راوی ـ که برادر بزرگتر روح الله است ـ داستان را کمی به عقب برمی گرداند و وقایعی را که منجر به شهادت پدر (آقا سید مصطفی) می شود تشریح می کند. کربلایی قنبر شاگرد خانهٔ آقا مصطفی روایت قسمتی دیگر از ماجرا را به عهده می گیرد و زندگی جد اعلای روح الله، سید حسین نیشابوری و چگونگی مهاجرت او به هند و بازگشت فرزند او حاج احمد آقا موسوی از هند به خمین را شرح می دهد روایت هایی از این دست که در تمام متن کتاب به چشم می خورد به خوبی توانسته است روی این مطلب صحه بگذارد که همه قبیلهٔ او عالمان دین بودند. شاید نویسنده می خواهد با نشان دادن ویژگی های فکری و اخلاقی این خاندان ما را در فهم بهتر واکنش های قهرمان داستان در بخش های بعد یاری دهد.

در ماجرای اهانت همسر رضاخان و زنان درباری به ساحت مقدس حضرت معصومه علیها السلام و واکنش مردم نسبت به آن، پرداختی خوب و طرحی سنجیده به چشم می خورد که خواننده را با خود همراه و موافق می سازد.

شرح خواستگاری و ازدواج روح الله با دختر حاج آقا ثقفی را شاید بتوان از موفق ترین صحنه های داستان دانست نویسنده به خوبی نشان می دهد که با توصیف آشناست در بیان گفتگو های طنز آلودهم دستی توانا دارد بار کلماتی را که از هر شخص ذکر می کند به میزان شخصیت او بسته می کند. «برادر بزرگتر از روح الله می پرسد:

آیا وقت آن نرسیده که همسری انتخاب کنید؟

- چرا … قدری هم دیر شده اما کسی رخ نمی کند تا دل ببندیم و پی بگیریم … بین خودمان باشد بد نیست که دست تصادف پرده از رخسارهٔ گلچهر ه ای به اندازهٔ یک نظر کنار بزند. ما ملای شاعریم آخر … دختری چهره پوشیده اما چشم گشوده نگاه کرد، چشمان سیاهش دام دینداران بود.»

پایان جلد اول کتاب مصادف می شود با توصیفی رویایی از درهٔ گل زرد ـ خلوتگاه دوران کودکی روح الله ـ و سخنان پسری که آرزو می کند روزی آقا باز گردد و کنار او روی تخته سنگ بنشیند و پاهایش را در آب بشوید. در مجموع می توان این داستان را جذاب و خواندنی دانست و شهامت و جسارت نویسنده را در انتخاب این موضوع که شاید حساسیتهایی هم نسبت به آن وجود داشته باشد ستود.

جواد علی آبادی