پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
خاطرات ما, عیدی شما
حتما هر کدام از ما بارها پای نقل خاطرات پدر و مادرها و پدربزرگ و مادربزرگهایمان نشستهایم.
آنها از کودکی، نوجوانی و جوانیشان تعریف میکنند و ما از تصویر کردن کلمه کلمه آن در ذهنمان سرخوش میشویم. خصوصا اگر خاطراتشان تلنگری بزند به سنتهای کهن ایرانی. همه ما از نوروز خاطرهها داریم. اما مرور خاطرات نسل گذشته حلاوت دیگری دارد.
در گزارش پیش رو در مرور این خاطرات به سراغ جمعی از بازیگران پیشکسوت و دو تن از کارگردانهای خوشقریحه سیما رفتیم.حسن فتحی از عمونوروز گفت و بیژن بیرنگ از بوی خوش غذای شب عید و زحمت مادر. مرتضی احمدی نقل شیرینی داشت از آداب و رسوم کهن ایرانی، از شب چهارشنبهسوری تا خانهتکانی شب عید و پهن کردن سفره هفتسین و عیدی گرفتن. وقتی با احمد نجفی از نوروز گفتیم عید سالهای دور آبادان و خرمشهر پیش چشمش آمد و منوچهر آذری از فستفودی شدن غذای شب عید و روز سیزدهبدر گفت. بقیهاش را خودتان بخوانید، خیلی خیلی شیرین است.
● منوچهر آذری (بازیگر)
▪ خاطره آن عید که برف آمد
در دوران کودکی خرید یک دست کت و شلوار نو از واجبات بود، بدین منظور پدر خدابیامرزم ما را به بابهمایون میبرد چرا که خوش دوخت بود و ارزان. یکسال که با خرید کت و شلوار نو سر از پا نمیشناختم و بیصبرانه منتظر لحظه عید دیدنی بودم. بارش سنگین برف ما را خانهنشین کرد تا روز هشتم فروردین که دیگر پوشیدن لباس نو لطف روزهای اولیه را نداشت. به خاطر دارم آن زمان مادر خدابیامرز سفره هفتسین را به شکل کامل آماده میکرد.
سفره هفتسین آن سالها پرملات بود اما امروز هفتسین نمادین و سمبلیک شده و به شکل کوچک، محدود و بستهبندیشده ارائه میشود. ذوق عیدی گرفتن و عیددیدنی جای خود را به مسافرتهایی برای از زیر بار دید و بازدید فرار کردن داده است. دیگ بزرگ پلو کشمش و پلومرغ سیزده تبدیل به غذاهای آماده و کمحجم شده است و...تورم بالا رفته اما کارمند کوچولو همیشه کارمند کوچولو باقی مانده است. ثابتقدم و استوار عید نوروز را به همه ایرانیها و خوانندگان «تهرانامروز» تبریک میگوید و در ایام نوروز با «جمعه ایرانی» در خدمت همه مردم است.
● داریوش اسدزاده (بازیگر)
▪ خرید کفش عید از بازار ارسیدوزها
آن سالها پدرم برای خرید عید، ما را همراه خود میکرد و طبق برنامه هر ساله، به بازار کفاشها و ارسیدوزها میرفت. خرید بهنام ما بود و به انتخاب آنها.بهخاطر دارم که همیشه پدر به سراغ کفشهای چرم کفهضخیم میرفت و همین که قصد خرید کفش میکرد، نق زدنهای من شروع میشد (۷۰ سال پیش ما حق اظهارنظر و اعتراض نداشتیم اختیار تام به دست پدر و مادرها بود مثل امروز کودکسالاری در خانوادهها حاکم نبود) اصرار من برای خرید کفشهای پنجه باریک بیفایده بود چرا که حرف پدر یکی بود: «آن کفشها مال قرتیهاست و دوام ندارد».اما من باز هم زیر بار خرید کفش کفه ضخیم نمیرفتم و با قهر اعتراضم را نشان میدادم پدر هم دستم را میگرفت و بدون خرید کفش به خانه بازمیگشتیم.یادش بخیر همیشه اولین عیدی را از پدر و مادر میگرفتیم، یادم هست آن سالها یک اسکناس سبز ۲ تومانی از عمو عیدی گرفتم که در آن زمان ارزش زیادی داشت و یکی از به یاد ماندنیترین عیدیهایم را رقم زد.
● بیژن بیرنگ (کارگردان)
▪ بوی خوش سبزیپلو
در خانواده ما مراسم عید نوروز به شکل کامل اجرا میشد. مادرم علاقه بسیاری به مراسم نوروز داشت. شب عید، شب چهارشنبهسوری و... بوی غذای خوش عطر مختص مادر در خانه میپیچید، همه هرطور شده خود را به خانه میرساندند تا دور سفرهای که مادر پهن کرده بود غذای شب عید را نوشجان کنند.کوکوی گوشت، قیمه چرخ شده با لپه و زرشک، ماهی دودی، باقالیپلو، سبزیپلو و... یادش بخیر مادر هنوز در بین ما حضور دارد اما آلزایمر و ناتوانی جسمانی توان فراهم کردن امکان تجربه خاطرات خوش کودکی را گرفته است. خاصیت عید به دور هم جمع شدن و دید و بازدید و... است؛ خاطرات خوشی که تکرار نمیشود، چند سالی است که عید ما سوت و کور است.
● احترام برومند (مجری)
▪ اسکناسهای نو لای قرآن
مادرم، در یک مجمر کوچک مسی قرآنی میگذاشت و آینهای که روی آن تخممرغی رنگی قرار گرفته بود. ظرف سبزهای به نشانه برکت، پیالهای بلور پر از نقلهای سفید آغشته به بوی بیدمشک به نشانه حلاوت یک سال زندگی، ما خواهر و برادرها با لباسهای نو و قلبهای لرزان پنداری اتفاق عجیبی در شرف وقوع باشد، به دور آن سینی مینشستیم و گوش به رادیو... چشم به پدر و مادر و اسکناسهای نوی لای قرآن ... صدای توپ تحویل سال و بعد دعای زیبای «یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال».
پدر و مادر ما را میبوسیدند و اسکناسهای نو ۵ ریالی را به دستمان میدادند و بعد از آن دیگر میرفتیم تو حال و هوای عیددیدنی، عمو، عمه، خاله، دیدن دخترعموها، دخترخالهها و پسرعمهها و خوشحالی ...برای دیدن فیلمهای نورمن وینردم و جری لوئیس که هر سال عید روی پرده سینماها بود. بهار در ذهن من این بود، به همین سادگی، با همین آرامش.اما حالا در آستانه ۶۰ سالگی به بهار، به نوروز، به اسکناسهای نو، به سینما و فیلمهای نوروز جور دیگری میاندیشم ... گرچه بهار همیشه بهار است و نوروز، هزاران سال دیگر نوروز. عیدتان مبارک، نوروزتان پیروز.
● هوشنگ توکلی (بازیگر)
▪ ذوق پوشیدن لباس نو
۴۰، ۵۰ سال پیش تهران کوچک بود و محلهها شکل اجتماعات بسته بشری داشت.ساکن محله حمیدیه از محلات قدیم تهران بودیم معمولاً اغلب اقوام ساکن یک محل بودند و یک ماه مانده به عید به استقبال بهار میرفتند؛ آجیل و خشکبار تهیه میشد و تمام وسایل خانه برق میافتاد، فضای منطقه آکنده از انرژی مثبت و روحیه شاد بود.معمولاً پدر خانواده خریدها را انجام میداد و یک هفته قبل از عید پرو قبل از سال تحویل انجام میشد و ذوق پوشیدن لباس نو تا اولین عید دیدنی همراهمان بود اما پدر، بزرگ فامیل بود و ما ناراحت از این موضوع که چرا باید در خانه نشسته و انتظار ورود مهمان را بکشیم.در اولین سالهایی که تلویزیون به کشورمان آمد، حضور این جعبه جادویی مختص قهوهخانههای محل بود، ظرف یکسال خانواده ما نیز صاحب تلویزیون شد و از آن پس عید دیدنی اقوام از خانواده ما شدت گرفت. بهخاطر دارم هر سال که به دیدن پدربزرگ میرفتیم، آقاجون سکهای به دست گرفته و میگفت: «هر کس بتواند این مشت را باز کند برنده سکه میشود. بچهها همگی حملهور میشدند اما کسی توان باز کردن مشت محکم آقاجون را نداشت. آن زمان تصمیم میگرفتیم تا سال آینده آنقدر بزرگ شویم که قفل دستان پدربزرگ را بگشاییم.
● حسن فتحی (کارگردان)
▪ قصه عمونوروز و آن پیرزن تنها
برف که آب میشود
باز، ردپای تو گم میشود
این نوروز را هم
بیتو
بر سر سفره هفتسین مینشینم
تا نوبت بعدی برف
یازده سالی بیش نداشتم و نوروز نزدیک بود. در همسایگی ما پیرزنی متین و مهربان به نام بیبیگل میزیست که کسی را نداشت جز دختر میانسالی که سالی به دوازده ماه، یکی دوباری به دیدن مادر میآمد و پی یکی دو ساعتی میرفت سراغ گرفتاریهای زندگی خویش.
پیرزن که با بچه پرشیطنت و شلوغ و علیورجهای چون من نیز مهربانیها داشت، یکی از شبهای سرد اسفندی که مادرم بهواسطه جرم و خلافی کودکانه، حکم کرده بود دو، سه ساعتی بیرون خانه و در کوچه بمانم، تاب نیاورد و مرا به اتاق محقر و کوچک خود برد و در خلال پند و نصیحت، افسانهای را برایم نقل کرد؛ افسانه زنی را که هزاران سال است در انتظار آمدن مرد محبوب خویش در روزهای پایانی هر زمستان شروع به گرد و غبارروبی خانه خود میکند اما درست در شب «سال تحویل» خسته از تر و تمیز کردن خانه، برای لحظاتی به خواب میرود و درست در همین دقایق سر و کله مرد محبوب زندگیاش پیدا میشود. مرد چندین و چند بار دقالباب میکند اما زن خسته و خواب رفته، متوجه نمیشود و مرد نومید از ملاقات با بانوی باستانی خویش، راه خود میگیرد و میرود، به امید اینکه شاید و در آخرین شب زمستان بعدی به ملاقات زن نایل شود.
نام این مرد، عمو نوروز است. زن که بیدار میشود، دیگر خبری از عمو نوروز نیست، نه صدایی، نه ندایی، نه قیقاش دری، نه دقالبابی، زن بر سر سفره هفتسین مینشیند به نیت اینکه زمستان بعدی عمو نوروز بیاید...
بیبیگل مهربان پی گفتن این افسانه، دست مرا گرفت و به خانهمان برد و واسطه آشتی و بخشش من از جانب مادرم شد.دو هفته بعد در روزهایی که شکوفههای سفید و صورتی کوچهباغهای اطراف خانه ما را لبریز از وجود خود کرده بودند، پیرزن مرد.
هنگام مرگ، همسایهها هیچ رد و اثری از یگانه فرزندش نداشتند تا خبرش کنند. چند نفری از اهالی محله جمع شدند و ترتیب مراسم غسل و کفن و دفن او را دادند. چند ماه بعد سر و کله دختر پیدا شد اما دیر رسیده بود.
مادرش، بیبیگل پی عمو نوروز رفته بود.
● محسن قاضی مرادی (بازیگر)
▪ مشق شب عیدی که تا روز سیزده ماند
عید دوران کودکی سرشار بود از شیطنت و شادی و اما در آخر دغدغه مشقهای ناتمام. در مدرسه کیهان امیریه تحصیل میکردم و مشقهای عید نوروز تا آخرین روز تعطیلات دستنخورده باقی میماند.
شیرینی خرید لباس عید هم با چاشنی کجخلقی گشادی لباسها همراه بود. کتها همیشه تا دم زانو بود، کفشها از پا درمیآمد و دستها به کمر تا وانمود کنیم شلوار راسته تنمان خریده شده. هر وقت که ضرورت گشاد بودن لباس را جویا میشدم، پاسخ میشنیدم که: «مادر جان بزرگ میشوی، اندازهات می شود». اما هیچوقت بزرگ نشدیم و سالهای بعد نیز لباسهایی گشادتر به تن کردیم.یادش بخیر چقدر انتظار عیددیدنی خانواده دایی مادرم را میکشیدم؛ انتظار شکلاتهای راهراه سبز چمنی که مخصوص منطقه آنها بود. یک سال سوت مثلثیشکل آکاردئونی عیدی گرفتم که همرنگ همان شکلاتها بود و این همرنگی آنقدر برایم خوشایند بود که آن را مبدل به دلچسبترین عیدی دوران کودکیام کرد.
● ناصر ممدوح (دوبلور و بازیگر)
▪ بهترین عیدیها و لباسها
شخصا عید نوروز را به خاطر رفت و آمدهای فامیلی خیلی دوست دارم. البته این دید و بازدیدها در دوران کودکی من بسیار پررنگ بود؛ اما امروزه خیلی از سنتها کمرنگ شده است.در واقع شیرینی خاطرات آن سالها به پوشیدن لباسنو و رفتن به دیدن بزرگترها و دریافت عیدی بود؛ اما اگر بخواهید تکالیف شب عید تداعی شود، خیلی دلنشین نمیشود چرا که خاطرات خوبی نبود. بهترینش همان شیطنتها بود و عید دیدنیها.
● احمد نجفی (بازیگر)
▪ نوروز آبادانیها و خرمشهریها
زیباترین عید نوروز همیشگی سالهای عمر من، دوره جوانی و نوجوانی است که در خرمشهر و آبادان گذشت. مراسم سال نو را هیچ وقت فراموش نمیکنم. همیشه سرسبز بود و خرم و بهار واقعی در آنجا نمود داشت. انگار تمام ایران به آبادان سفر میکرد. پارکها پر میشد از چادرهای اسکان خانوادههایی که برای بهره بردن از آب و هوای خوب آبادان و خرمشهر به آنجا آمده بودند. دیدن این صحنهها شعفآور بود و غرورانگیز «محل زندگی ما جایی بود که خیلیها آرزوی دیدنش را داشتند.»عصرها گاریسواری چه لطفی داشت.
گاریهای تزئین شدهای که مملو بود از بچههای ۱۲ تا ۱۷ ساله. حدود ۴۰ـ۳۰ نفر روی گاری مینشستند و فیالبداهه در قالب اصوات بیمعنی همنوا شده و آواز دستهجمعی میخواندند. در سال ۸۷ باز هم به خرمشهر و آبادان میروم؛ اما امسال با گروه تولید مجموعه تلویزیونی «کارآگاه علوی» تا سالهای ۲۶ـ۱۳۲۵ و وقایع شرکت نفت و معضلات آن زمان را تصویر کنیم.
عید نوروز پربرکت و شادی را برای همه مردم ایران و بهخصوص خوانندگان «تهران امروز» آرزو کرده و معتقدم خاطرات دوران کودکی شیرین است اما نوستالژیک بودن و غم ایام گذشته را خوردن بیفایده است، به برنامههای آینده فکر کنید.
● مرتضی احمدی (بازیگر)
▪ صدای پای عمونوروز و شلیک توپ
عید همیشه با مقدماتی همراه بود که از ابتدای اسفندماه آغاز میشد. اول خانهتکانی بود و غبارروبی. اغلب مردم فرش، قالی و قالیچه که در ایام تابستان در چشمه شسته شده بود را روی پشت بام و حیاط و دیوارها آویخته و با چوپ خاکتکانی میکردند.
بقیه اسباب خانه نیز در صورت مساعد بودن شرایط جوی به حیاط منزل منتقل میشد و پس از گردگیری در جای خود قرار میگرفت. به باور مردم اگر کسی این سنت و رسم قدیمی را به جا نمیآورد باید آماده سالی کریه و نامبارک میشد.
۱۵ اسفند زمان سبز کردن گندم یا ماش بود و تخم شاهی روی کوزههای گلاندودشده ریخته میشد تا با تغذیه از آب داخل کوزه رشد کند. سبز کردن سبزهها نوید خرید لباس عید را به همراه داشت. خرید پارچه و آستر، ملاقات خیاط محله و انتظار کشیدن دریافت لباس نو.با فرا رسیدن آخرین چهارشنبه سال، پدربزرگها و مادربزرگها چشم به راه فرزندانشان میشدند تا با حضور نوههایشان این سنت ملی را به جا بیاورند. بچهها علاقه داشتند که در کنار آنها از روی آتش پریده و دعا کنند: زردی من از تو، سرخی تو از من.پنجشنبه آخر سال هم به زیارت اهل قبور اختصاص داشت.
با حضور در قبرستانهای اطراف تهران و امامزاده عبدالله ضمن شستوشوی قبور و قرائت فاتحه، همه خود را موظف میدانستند که صادقانه برای اموات غریب و بیوارث فاتحه عمومی بخوانند.دیگر کمکم سر و کله حاجی فیروز پیدا میشد و صدای ضرب و تنبک و دایره زنگی: «ای سال برنگردی، بری دیگه برنگردی» و با خواندن «ارباب خودم سلام علیکم، ارباب خودم سرتو بالا کن، ارباب خودم بزبز قندی، ارباب خودم چرا نمیخندی». برای تمام مردم آرزوی خنده میکردند. «بشکن بشکن بشکن، من نمیشکنم، بشکن، اینجا بشکنم یار گله داره و...» (یعنی باید برای همه بشکنم اینجا و آنجا ندارد).
۲۴ ساعت مانده به سال تحویل، صدای سمنوفروشها در محله میپیچید و با خرید سمنو سفره هفتسین چیده میشد. بالای سفره قرآن، آینه و چراغ قرار میگرفت تا چراغشان تا آخر سال روشن بماند و بعد ظرف آب و به تعداد افراد خانواده سکه، تا سکههای از آب خارج شده، تضمین برکت سال باشد.
صدای پای عمونوروز از نزدیک شنیده میشد. نجوای دلنشین دعای مخصوص پدر و مادرها با صدای شلیک توپ در میادین قلعهمرغی، گمرک همزمان میشد و سوت تمام لکوموتیوهای راهآهن در عرض دو دقیقه به صدا درمیآمد تا شروع سال نو را خبر دهد.
با تحویل سال نو پدر و مادرها نقل در دهان بچهها میگذاشتند و اولین عیدیها از لای قرآن بیرون میآمد تا سال پربرکتی رقم بخورد. همه کارها سرشار از امید و آرزو بود. عید زیبایی داشتیم امیدوارم سنن و آیین فراموش شده دوباره زنده شود؛ اما امیدی نیست چرا که دیگر شخص علاقهمندی به رسوم و آداب کهن وجود ندارد.
● بیوک میرزایی(بازیگر)
▪ عید همان عید است اما...
یاد آن ایام چه خوش بود
بهار عید زیبا بود
دل و چهره چه شادان و چه بشاش
آخر زمستان، ماه اسفند هم برای ما بهاری بود آن زمانها
شور و حال سال نو، سبزی، تولد، شاد بودن
باب همایون، خرید عید، لباس گشاد برای سال بعد
عمدتا عید ما در بازار و باب همایون خلاصه میشد
نامزدیها، عقد کردنها، دیدن اقوام، بزرگان
حفظ حرمتها، واجب بودن دیدنها
غم نان، در آن زمانها در هیچ منزلی در عید
پیدا نبود
بساط میوهفروشها و شیرینیفروشها و تنقلات از صبح چراغانی بود
آن موقعها به استقبال عید، آدمها «دلی» میرفتند
شاد و سرخوش بهار را احساس میکردند
رادیو هر سال وصف الحال بهار را با پخش آواز گل اومد، بهار اومد، میرم به صحرا چه خوش بیان میکرد. عید همان عید است، اما دیگر آن شادابی وجود ندارد. آن زمان هم شرایط دشوار بود اما غم و نگرانی در چهره مادرها دیده نمیشد. ما بچهها فارغ از مسائل مادی نبودیم بلکه هر سال انتظار میکشیدیم بهار برسد و ۵ تومانیها، ۲ تومانیها و ۱۰ تومانیها را عیدی بگیریم. منتظر بودیم هر بزرگی که به خانهمان میآید با عیدی دادن محبتش را باور کنیم. الان خانوادهها با نگرانی به استقبال عید و به اجبار سراغ آیینها میروند، دیگر دیدارها مشکل قد میدهد.
گویا هیچ چیز دلی نیست و اجباری پشت آن است. آرزو میکنم عید بهانهای باشد برای دیدارها و شاد شدن، چرا که شاد بودن هنر است و شاد کردن هنری والاتر.این همان تز من در بازیگری است و به عنوان یک بازیگر، رسالت هنر را در این مقطع شاد کردن مخاطب میدانم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست