شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

رویکرد پست مدرنیستی به داستانی کهن


رویکرد پست مدرنیستی به داستانی کهن

نگاهی به نمایش ”حاشیه ای بر خسرو و شیرین” نوشته ”داریوش رعیت” و کارگردانی ”میلاد محمدی”

من تماشاگر سختگیری ام و معمولا نمایشی که می بینم به تمامی راضیم نمی کند. صبر می کنم تا بازی نمایش آغاز شود و اول فضای آن مرا در خود غرق کند، بعد آرام آرام از حاشیه اجرا خودم را به عمق می کشم و بهانه جویی آغاز می شود. اما تسلیم نمی شوم و آنقدر ادامه می دهم تا چیزهایی پیدا کنم و با آن چارچوبی برای نمایش بسازم و همه ریخت و پاش های نمایش را روی آن سوار کنم.

"حاشیه ای بر خسرو و شیرین" نمایشی است که مرا راضی از سالن بیرون نمی فرستد؛ اجرایش برایم شیرین و لذت آور نیست، البته اجرای نمایش در سنگلج و این عنوان کمدی که در ابتدای نام آن آمده خود به خود کنجکاو کننده و جذاب است، ولی من این اجرا را کمدی مطلوبی نمی یابم و در پی چیز دیگری در نمایش می گردم.

می شود گفت حسن بزرگ این نمایش متن آن است؛ متنی هوشمندانه که طنز خوبی دارد، هدف دارد و بر پایه ایده ای متفاوت بنا شده است. با کمی اغماض شاید بتوان گفت متن رویکردی پست مدرنیستی به داستانی کهن دارد. از ابزارهایی همچون هجو و هزل بهره افراطی برده، رویه ای چند پهلو و چند معنایی در خود دارد، بذله گو است.نگاه نویسنده (داریوش رعیت) به داستان خسرو و شیرین نگاهی کاملا مطایبه آمیز و شوخی محور است، طوری که جدیت این داستان عاشقانه به نحو نه چندان خوشایندی در نمایشنامه زیر سوال رفته است. خرده تکنیکی که او در نگارش نمایشنامه به کار گرفته در عین حال که با ویژگی های نمایشنامه نویسی در جهان امروز غریبه نیست، رویه ای تازه و مثمرثمر در آشتی با متون کهن است. ادبیات کهن ما به شدت عبوس و عصا قورت داده است و شاید همین موضوع منجر به ایجاد فاصله میان مخاطب امروزی با ادبیات کهن شده و ادبیات کهن را به ادبیاتی موزه ای و محفلی تبدیل کرده است. بر این مبنا شاید راحت تر بتوان توضیح داد که چرا چنین رویکردی را به داستانی کهن باید به فال نیک گرفت.

داستان های کهن در عصر ما چه کارکردی دارند؟ خسرو و شیرین منظومه بزرگ نظامی در روزگاری که یک مصرع می تواند حرف صدها بیت شعر را بزند چه شان نزولی دارد؟ آیا جز این است که در شرایط امروز، تئاتر و اساسا هر هنری با مخاطبی هوشیار و کم حوصله مواجه است که بخش عمده ای از قصه ها را در هزارتوی پر چین و خم مغزش ذخیره کرده است و تاب شنیدن صحنه های مطول بزم و رزم و جنگ آرایی و قصه سرایی را ندارد؟ یک راهش این است که در سرزمین بی مرز قصه ها کهن دست به ویرانگری بزنیم و از شخصیت هایش در موقعیت هایی متفاوت بهره برداری کنیم. کاری که داریوش رعیت در این نمایشنامه انجام داده است. پیش از این به ضرورت زمانه بارها در چارچوب های مختلف شاهد تخریب خاندان سلطنتی، زندگی شاهانه و رفتار شاهان و شاهزادگان بوده ایم. اما اینکه عشقی چنین تاریخی، که به زبان نظم درآمده و ریشه در ادبیات و داستان های کهن دارد و بارها در نقالی و پرده خوانی و ....جان گرفته، روزی دستمایه یک کار کمیک شود طلیعه روشنی در عرصه نمایشنامه نویسی است.

ما در روزگار مرگ تدریجی اسطوره ها و رنگ باختن شخصیت ها و داستان های کلاسیک به سر می بریم و برای حفظ و جلا دادن به این شخصیت ها چاره ای جز یافتن راهکارهای تازه نداریم. وقتی که همه داستان ها ته کشیده و هیچ قصه تازه ای برای تعریف کردن نیست، داستان های کهن و خواندنشان لطف سده های گذشته را ندارد و انسان امروزی را نمی توان پای چنین داستان هایی نشاند. بنابراین چاره ای جز رهیافت دوباره به متون کهن با نگاه و زاویه دید و تحلیل و تفسیر تازه نیست.

با چنین دیدگاهی است که "حاشیه ای بر خسرو و شیرین" شکل می گیرد. نمایشنامه ای که از آن داستان معروف تنها چند شخصیت اصلی را دارد که به مدد نامشان می شناسیمشان. اما آن ها حتی به گونه ای دیگر شخصیت پردازی شده اند و تنها مواد اولیه و خمیرمایه ای برای ساختن الگوهای جدید داستانی دارند. از این رو خسرو شاهزاده پرهیبت ساسانی در شمایل جوانکی ظاهر شده و عشق اسطوره ای اش به یک پاورقی مبتذل در حاشیه دم و دستگاه شاهی مبدل می شود. شیرین نیز که در دل منظومه نظامی گنجوی شکل زنی اثیری را به خود می گیرد، رختشویی کنار رود شده است که رفتار رعیتی و به اصطلاح جنوبشهری اش از پس حرکت های آبکی یک زن مثلا سطح بالا بیرون می زند.

در کنار هجو و هزل این عشق منبعث از ادبیات، هدفی عمومی تر نیز برای نویسنده متصور بوده و آن مسخره کردن سلسله و روال پادشاهی در این سرزمین است. همه چیز به شکل تمسخرآمیز و نازلی تصویر شده است. این شاه می رود و دیگری می آید و هیچیک بهتر از دیگری نیست. هریک مملکت را می فروشند و به غارت می برند و تاراج می کنند و سپس در پست ترین حالات ممکن می گریزند و مملکت را به دیگری می سپارند و مدام تکرار می کنند: بیچاره این سرزمین. در این میان اشاراتی به هرزه گری شاهانه،ت حریف تاریخ و ثبت دیگرگونه و دلبخواهی آن توسط دستگاه حاکمه، بذل و بخش اموال و املاک عمومی در ازای خواسته های حقیر شاهی و..... به شکل مختصری نیز می شود.

تعمد نویسنده و کارگردان در ایجاد نوعی ابتذال رنگ خاصی از انتقاد تند به نمایش داده است. رفتار مبتذل خسرو در کنار شخصیت و منش طمعکار و چاپلوس شاپور، مشاور خسرو، شخصیت ملیجک، مریم، همسر شاه، پادشاه روم و در نهایت شخصیت شیرین و حتی فرهاد با اغراقی کاریکاتوری ترسیم شده اند و هویت و قامتی پیش پا افتاده و پوشالین پیدا کرده اند و چون همه اینها یکدست و هم جنس اند فرم خوبی در اجرا یافته اند.

اینکه نمایش فاقد هرگونه دکور ثابتی است نه تنها نقص نیست، بلکه می تواند امتیاز باشد، ولی اینکه در نمایشی که چند نفر سیاهی لشکر دارد و می تواند از آن ها بسان ابزار صحنه استفاده کند (کما اینکه شاه از ملیجک دربار به عنوان میز استفاده می کند) باز هم کارگردان و طراح صحنه در جستجوی افزودن یک نوع ابزار صحنه باشند، نشان دهنده عدم درک صحیح حضور سیاهپوش ها در صحنه است. (شاید استفاده از عبارت سیاهی لشگر در اینجا درست نباشد، افراد حاضر در صحنه بازیگرانی اند که هر یک در چند صحنه بازی می کنند و در بقیه صحنه ها به خلق فضای صحنه کمک می کنند). افزودن طناب ها به دکور صحنه نه تنها به لحاظ زیبایی شناسی چیز تازه ای به صحنه اضافه نمی کند، بلکه به شدت خام افتاده است و سطح اجرایی نمایش را پایین آورده است. تنها هنر این طناب ها این است که بین این نمایش و نمایش هایی از نوع تئاتر گلریز فاصله می اندازد. اما این طناب ها نمی توانند کارکرد مناسب خود را پیدا کنند و به شیوه ای بسیار ابتدایی همانند نمایش کودک مثلا برای بازسازی تصویر یک رود یا زندان در صحنه استفاده می شوند.

می شد از طناب استفاده خلاقانه تری کرد و روی صحنه در قالب های متنوعی همچون طناب دار، طناب سیرک، بازی طناب کشی بین آدم خوبها و آدم بدهای نمایش، طناب کمند و غیره برایش تعریف یافت و حال و جان تازه ای به صحنه داد و گرنه چه ضرورتی داشت در صحنه ای با این همه بازیگر، که برخی شان بازیگر اصلی صحنه نیستند، برای بازسازی تصویرها از طناب استفاده شود. مگر نمی شد با طراحی حرکت و اصولا با تمرکز بر بحث حرکت همان تصویر ها را به پشتوانه بازیگران خلق کرد؟

ترجیح می دهم درباره اجرا بیش از این حرفی نزنم. به نظر می رسد نمایش بیش از حد لازم متکی به نمایشنامه است و برای اجرای آن تدبیرهای نمایشی خاصی اندیشیده نشده است. دیدن این نمایش فرصتی تازه برای مروری بر داستان خسرو و شیرین فراهم آورد و تب فروکش کرده ادبیات کهن را دوباره برای من شعله ور کرد. شاید برای دیدن هر نمایشی داشتن چنین انگیزه ای کافی باشد.

فرشته حبیبی