سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

راپرت«مطرب»و«مطربه»در تیاتر


راپرت«مطرب»و«مطربه»در تیاتر

«هو الله تعالی شأنه العزیز» متبرك باد نام ایزد یزدان جل شأنه, و كلام را آغاز می كنیم «بعون الله تعالی و توفیقه» با امید به اینكه «اطال الله بقائه»

«هو الله تعالی شأنه العزیز». متبرك باد نام ایزد یزدان جل شأنه، و كلام را آغاز می‌كنیم «بعون ‌الله تعالی و توفیقه». با امید به اینكه «اطال الله بقائه». چنین گوید اقل العباد و التجار، و اضعف السراد و الف‍ُجار، مقیم ولایت دیار كهن ایران، مورد مودت نسبت به هر گونه اشخاص حتی مطرب و مكار، مركز صد‌و‌ر و ورود رس‍ُل و رسایل، از هر طریق و سبیل به وسایط و وسایل، دایرهٔ ابتیاعات نابایر و بایر، نقطه‌نظر اربابان حرفه و ذخایر، اعنی مسیو حشره پشمالو، كه بر ضمیر منیر اهل طرب و دانش و بینش پوشیده و مستور نیست و از اكابر دوران در عالم میزانسن تیاتر كه یكی از بدایع و وادیع سبحانی و موهبت صمدانی جل شأنه است. در هر ایام مبارك و نامباركی به هر بهانه‌ای آویزان خسروان ولایت تیاتر می‌شود و به سفر افرنگ می‌رود به نمایندگی ایران. گروهی به خاطر چشم و هم‌چشمی، كه خاصه عجم است علیه این نادره دوران كه علقه فراوانی به غیر مردان دارد می‌شورند كه خداوند هلاكشان گرداند كه او «له» دولت ابد‌مدت ماست و بلبل ما به افرنگ كه فرهنگ این دیار كهن نشر می‌دهد و «اپوزیسیون»‌نمای پوزیسیون دونبشی است كه هر حاكمی بدو محتاج است. حال اینكه چه می‌كند و چه می‌برد و به چه حقی می‌كند و می‌برد اصلاً و ابدا‌ً به ما ارتباطی ندارد كه صلاح مملكت خویش خسروان دانند. ما را كه راپرتچی‌باشی مخصوص باشیم، شبی گذر به عمارت خسروان افتاد. جماعتی از عمله‌جات طرب دیدیدم كه میهمان سفره دولت‌‌اند. در همین حین گوشمان از «حبس صوت» جوانكی شنید:

“Do You see what I see – Truth is an offence.”

اما درس نگرفت. در این جمع دل‌ریش و پریشان كه مضطرب اوضاع بودند از پی دگرگونی كه پدید آمده بود همه سیاه‌پوش و دل‌ریش! با مرارت مرغ و مسما میل می‌كردند، بر سفره دولت! هر چند كه در جلوت عربده می‌زدند كه آدم دولت نباشند و مستقلا‌ً مستقل می‌زیند. نگران تغییر اوضاع جوی‌ بودند كه در آتیه چگونه به سفر افرنگ روند و چسان پول كلان بستانند! خدعه‌ها زدند كه به مكر چگونه وارد تشكیلات عمله‌جات جدید شوند. دلمان بر خسروان كباب شد كه این ناجوانمردان چگونه مزد امیران خود می‌دهند كه هنوز نمرده به فتوای «بریا» الرحمن می‌خوانند. فی‌ الحال ما را یاد آمد از وزیران فلان پادشاه كه وقتی ملك سرنگون شد و مالك جدید آنها را به خدمت خواند، عذر آوردند كه ما سالها نمك سلطان خورده‌ایم و جوانمردی نباشد كه تو را همراهی كنیم! پس مالك آنها را به حال خود گذاشت در پی آنكه صداقت پیشه كرده بودند. ما دلمان بر غربت خسروان سوخت كه چه یاران ناهمراهی دارد و ما را یاد آمد كه این ناهمرهان، از كاسه‌لیسان شریف خداوندی بودند كه در پی سقوطش بساط به سفره خسروان كشاندند و «حبس صوت» جوانك می‌غرید: “Do You Fear What Fear!” از خدا كه پنهان نیست از شما هم مخفی نباشد كه وقتی می‌گویند اوضاع تیاتر سامان گرفته، لغو كه نمی‌گویند. مكرر در مكرر به ما راپرتهای نیكو می‌رسد از جریده‌های افرنگ كه سفرای دولت اسلامی، چقدر به نشر اسلام در بلاد كفر پرداخته‌اند و تاق و جفت تصویرهای اسلامی این سفرای تیاتری دولت اسلامی را نشر می‌كنند و خسروان به چشم سر می‌بینند و دم برنمی‌آورند كه: خود‌كرده را تدبیر نیست! و ما جرئت نمی‌كنیم كه كذبیات این جماعت نشر دهیم از بهر آنكه می‌هراسیم عمارت تیاتر نقصان بیند! اما هنگامه‌ای كه «سند ملی توسعه تیاتر» نشر شد و در بوق و كرناها دمیدند ما دیگر مجاب شدیم كه اوضاع تیاتر سامان گرفته است. این همه ادل‍ّه نشان از تمشیت امور دارد. «الكلام یجر الكلام». یكی از نشانه‌های تمشیت امور همین سفرهای فرنگی و دو دیگر این سند عظیم‌ِ سترگ‌ِ معظم‌ِ مفخم و سیم نشر «فصلنامه تیاتر» و چهارم پرداخت مواجب مطربان توسط معاونت هنری! كه مشخص نیست چرا به دایره هنرهای مطربی اعتماد نكرده و مواجب مستقیم پرداخته است. پنج دیگر آنكه زاغی پسر برای یك میلیونیم بار استعفا فرموده و بدون خداحافظی عرشه‌ كشتی تیاتر بی‌ناخدا رها كرده و رفته است.شش دیگر آنكه زعیم بزرگوار‌ِ سالار تیاتر، سیاست «زمین سوخته» پیش می‌برد كه بعد‌ِ او احدی نتواند این كشتی به گ‍ِل نشسته را به سر‌منزل مقصود رساند! تمشیت امور را ملاحظه می‌فرمایید!! اوضاع فرهنگ، علی‌الخصوص تیاتر در این دوره كه شیطان بزرگ چنگ و دندان نشان می‌دهد، نشان به آن نشان كه «گل مولا»ست، بحمد الله! حضرت مولانا حبیب ‌الله لشكرنویس در «اللغات الجفنگه فی ‌الحكمه العملیه» اندر اوصاف «گل مولا» می‌فرماید:

«گل مولا كسی را گویند كه در اعیاد با همه كس روبوسی كند و ملاحظه آشنا و بیگانه و بی‌ریش و ریش‌دار نكند. این صفت از خبط ناشی شود كه لازمه وقاحت است»!

حال حكایت ماست! هر وقت كه «گل مولا» می‌گوییم فی‌الفور مثل سگ پاولوف یاد حشره پشمالو می‌افتیم! و اصلا‌ً فراموشمان می‌شود كه همین بغل گوشمان دكتر فرشی ابن فرشی‌زاده سركه بر ابرو كه مدتی است، داعیه وكالت دایره هنرهای مطربی دارد و اصلا‌ً جز در یونیورسیتی ـ آدم دولت!! نیست! آدم مهمی است كه چون نقدا‌ً تحویلش گرفته‌اند بدجوری هوایی شده و مفت بلندگو برداشته و كف بر لب آورده هل من المبارز می‌طلبد! حال چرا وقتی می‌گوییم «گل مولا» یاد حشره پشمالو هستیم، اما نام مبارك سركه بر ابرو و زاغی پسر بر زبانمان جاری نمی‌شود الله‌ُ ا‌َعلم! استادنا فرشی ابن فرشی فرموده‌اند: چون ما با او «روبوسی» نكرده‌ایم كینهٔ ما به دل گرفته و به خاطر دستمالی می‌خواهد قیصریه را به آتش بكشد! وگرنه كدام ناطقی گفته این سند ملی!! افتخارآفرین نقصان دارد!؟ كدام حرام‌لقمه‌ای گفته است كه: «سفر فرهنگ ما و دیگران اشكال دارد؟! یعنی این راپرتچی‌باشی خ‍ُردك از علما و فضلا و فقها بهتر «دین» می‌فهمد كه «ان ق‍ُلت» می‌نماید؟!» و ما به این برهان روشن باید دم فرو بندیم كه راست باشد خسروان «فقه» از مطربان بهتر دانند!! اما د‌ُم خروس قسم حضرت عباس را به باد می‌دهد! اوضاع ما، كه راپرتچی‌باشی مخصوص باشیم، سخت «بغرنج» شده است، چون زاغی پسر كه قهر كرده، كواكب دلالت بر رفتن جماعتی دارند و یونیورسیتی هم كه قصد اخراج استاد‌نا سركه بر ابرو كرده است و الخ و سند ملی!!‌ تیاتر هم كه عن‌قریب توشیح می‌شود! و دیگر چیزی نمانده كه ناراست باشد كه ما به او پیله كنیم. درد چه كنم، چه كنم گرفته‌ایم. حریفی به یاری‌مان آمد و فرمود: به «جامع اللغات با‌صطلاح الزمان فی ‌تكمیل الانسان» رجوع بفرمایید تا معنای «بقرنج» دریابید.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید