یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

کی بازنشسته شوید برای همه بهتر است


کی بازنشسته شوید برای همه بهتر است

پروفسور بکر و من در رسته جوان ها نیستیم سن هر دوی ما از سن معمول بازنشستگی هم گذر کرده است و هیچ کدام از ما بازنشسته نشدیم

پروفسور بکر و من در رسته جوان‌ها نیستیم. سن هر دوی ما از سن معمول بازنشستگی هم گذر کرده است و هیچ‌کدام از ما بازنشسته نشدیم.

هر دو در واقع حق استادی مادام‌العمر داریم، اگر چه هر دوی ما را اگر صلاحیت کار کردن نداشته باشیم اصولا می‌توان به اجبار بازنشسته کرد. بیشتر آمریکایی‌ها و ما فرض می‌کنیم که بیشتر مردم سراسر جهان خواهان بازنشسته شدن معمولا در ابتدای شصت سالگی هستند، اما استثناهای کاملا روشنی هم وجود دارد مثل پاپ‌ها، قضات دیوان عالی و دیکتاتورها. این استثنائات در آینده مشکل‌زاتر می‌شوند؛ چون که با پیشرفت دانش پزشکی امکان افزایش طول عمر وجود دارد. اگر تنها اثر داروهای جدید، به تاخیر انداختن این بی‌صلاحیتی باشد؛ به طوری که یک نفر به جای ناتوان از کار شدن در سن ۷۰ سالگی در سن ۸۰ سالگی ناتوان بشود، افزایش طول عمر مشکل اجتماعی یا حداقل مشکلی که ما را در اینجا نگران کند ایجاد نخواهد کرد. مشکل از این واقعیت ناشی می‌شود که پیشرفت پزشکی میانگین دوره‌ای که یک شخص به رغم بی‌صلاحیتی فیزیکی یا ذهنی زنده باقی می‌ماند افزایش می‌دهد. علم پزشکی صرفا طول عمر را افزایش نمی‌دهد، بلکه طول عمر بیمارها را نیز افزایش می‌دهد.

ما باید بین بی‌صلاحیتی فیزیکی و ذهنی فرق بگذاریم، اما نه به حد خیلی زیاد. بی‌صلاحیتی فیزیکی اغلب میزان زمان کاری یک شخص را افزایش می‌دهد و اگر آن شخص یک شغل پرخواهان داشته باشد این اثر بر میزان تولید وی زیاد خواهد بود. اگر که او یک شخص مهم از قبیل رییس کشور باشد یا کرسی در دپارتمان دانشگاه را اشغال کرده باشد که هیچ جای خالی اضافی ندارد- کاهش تولید وی، میزان تولید کل سازمان را تا حد زیادی کاهش می‌دهد و آن سازمان شاید که کل کشور باشد. بی‌صلاحیتی ذهنی حالت اساسی‌تری است و اغلب زیان بیشتری دارد؛ احتمال دارد مدت زمانی که فرد مبتلا شده کار می‌کند کاهش یابد یا نیابد، اما ارزش تولید کل وی را به صفر کاهش می‌دهد.

این مشکل در نظام بازنشستگی اجباری در سن ثابت خیلی حاد نخواهد بود، چه برای قضات، اساتید دانشگاه یا رهبران سیاسی باشد؛ اما کل روند علیه سن ثابت بازنشستگی است. این به نظر اشتباه می‌آید. با مشاهده درست این پیش فرض را داریم که مردم در سنین متفاوتی افت می‌کنند؛ به طوری که تعیین هر سنی برای بازنشستگی اجباری برای اینکه مطمئن شویم مردم بدون صلاحیت در آن سن کنار گذاشته شده‌اند، عده‌ای از مردم را که بی‌صلاحیت نیستند حذف خواهد کرد، اما این مشاهده تنها هزینه بازنشستگی اجباری را مطرح می‌کند. منافع آن را نیز باید در نظر گرفت. آنها در واقع زیاد هستند، چون هزینه حذف مردم بر مبنای تعیین شخصی بی‌صلاحیت را داریم. چنین تعیین‌کننده‌هایی نه فقط اغلب مشکل انجام می‌شوند مگر اینکه آن فرد به سطح بسیار پایینی افت کرده باشد، بلکه این دغدغه توجیه پذیر هم وجود دارد که از آنها به صورت گزینشی استفاده شود، تا دشمنان سیاسی یا رقبای حرفه‌ای حذف گردند.

در بازنشستگی اجباری نیز یک ریسک داریم که استثنائاتی برای افراد دلخواه اجازه می‌دهد؛ بنابراین فشار برای ممنوع کردن چنین استثنائاتی داریم. ای کاش می‌شد پیشنهادی بدهم که منافع اصلی بازنشستگی اجباری بدون هزینه‌های اصلی آن را داشته باشیم. پیشنهاد خیلی ساده این است: با رسیدن به سن ۷۰ سالگی، هر استاد دائمی و هر قاضی دائمی باید هر پنج سال یک آزمون ذهنی انجام دهد. (من اینها را صرفا به عنوان نمونه‌هایی از مشاغل «سبک» در نظر می‌گیرم که اشغال‌کننده آن بعید است به واسطه مطالباتی که آن شغل از وی می‌خواهد، مجبور به بازنشستگی شود.) نتایج آزمون هم فقط در اختیار اعضای دپارتمان استاد یا دادگاه قاضی مربوطه اما نه سایرین خواهد بود. از آن نتایج به عنوان مبنایی برای تعیین بی‌صلاحیتی استفاده نخواهد شد؛ استفاده از آنها حتی هنگام استماع صلاحیت داشتن مجاز نخواهد بود. تا حدی این انتظار می‌رود که نتیجه ضعیف آزمون، فرد را برخواهد انگیخت، احتمالا با برانگیختن همکارانش که در عوض او را ترغیب خواهند کرد یا اعضای خانواده‌اش را ترغیب می‌کند تا وی را برانگیزند که داوطلبانه بازنشسته شود. البته طراحی چنین آزمونی مشکل خواهد بود.

آن صرفا یک آزمون ضریب هوشی نمی‌تواند باشد، چون توانایی‌هایی که یک شخص را قادر می‌سازد امتیاز بالایی در چنین آزمونی بگیرد، لزوما برای عملکرد شایسته در یک شغل معین، حتی در یک شغل فکری و دانش‌بنیان ضروری نیست. علاوه بر این، افراد سالمند آن طور که ارسطو نخستین بار توضیح داد، می‌توانند تا حدی تجربه را جایگزین تیزبینی ذهنی به عنوان وسیله‌ای برای حل مشکل کنند و آزمون ضریب هوشی، آزمون تجربه نیست که فرض می‌شود از تجربه جدا باشد و تجربه نه فقط یا حتی عمدتا دانش نبوده، بلکه یک نوع دانش فنی و شهود آموزشی است- شایستگی‌ها و صلاحیت‌هایی که نمی‌توان به روی کاغذ یا بر زبان آورد؛ بنابراین به دشواری آزمون‌پذیر هستند، اما ناممکن هم نیست. می‌توان به استاد دانشگاه یا قاضی دادگاه یک مساله در حوزه کاری وی داده و خواسته شود تا راه حل را نشان دهد- برای قاضی پرسش می‌تواند به این شکل باشد که حکم درست در پرونده زیر چیست؟ یا برای استاد ادبیات انگلیسی، معنای این شعر چیست؟ مدل امتحانات رانندگی که برخی ایالت‌ها اکنون اشخاص سالمند را مجبور به گذراندن آن می‌کنند. البته گرفتن آزمون برای مهارت‌های اساسی رانندگی آسان‌تر از مهارت‌های مورد نیاز در پست‌های حرفه‌ای سطح بالا است، به ویژه برای مهارت‌هایی که با چنین عبارتی مثل «بینش تجربه» می‌آیند. در عین حال باید امکان تعبیه چنین آزمونی به شکل پروژه تشریک مساعی کارشناسان در حوزه مربوطه، روانشناسی و تعلیم و تربیت باشد.

تعداد اندکی از قضات و اساتید دانشگاه رد خواهند شد. تعداد زیادی از قضات یا اساتیدی که می‌ترسند امکان دارد رد شوند بازنشسته خواهند شد به جای اینکه در آزمون شرکت کنند. صرف وجود آزمون یک علامت قدرتمند به افراد سالمند خواهد داد که با هر تشخص و منزلتی که دارند و حتی اگر بیشتر تیزبینی خود را حفظ کرده‌اند، باید مواظب باشند که زیادی در شغل خود جا خوش نکنند. هر چند که باعث شرمندگی خواهد بود اگر قاضی هولمز مجبور به بازنشستگی از دیوان عالی در سن ۸۰ سالگی شود، چنین نمونه‌هایی (عمدتا محدود به قضاوت کردن که یک حرفه مشخصا مخصوص پیرها است) از مواردی که یک شخص سالمند بازنشستگی خود را خیلی زیاد به تاخیر می‌اندازد عمدتا پیشی می‌گیرد. آنگاه در ۸۰ سالگی نیز هولمز می‌تواند هنوز از آزمون قضاوت پیروز بیرون آید، اما خطای نوع دوم (مجبور کردن کسی به بازنشسته شدن وقتی که او هنوز شایستگی بالایی دارد) به ندرت اهمیت اجتماعی خواهد داشت، چون تقریبا همیشه یک نامزد جوانتر به همان اندازه شایسته وجود دارد که جایگزین وی شود. من قصد ندارم با ابراز تردید در صلاحیت ۹ قاضی دیوان عالی بی‌احترامی کنم که واقعا ۹ تا از شایسته‌ترین نامزدهای مورد تایید برای بالاترین دادگاه ملت هستند، در ملتی که تقریبا یک میلیون وکیل و صدها یا حتی هزاران قاضی کاملا شایسته دارد و در مورد اساتید، بازنشستگی فقط باعث توقف تدریس می‌شود و آنها هنوز می‌توانند تحقیقات دانشگاهی و نوشتن را ادامه دهند. قانون لغو تبعیض سنی در اشتغال یک بدیل برتر به آزمون‌های اجباری برای اساتید سالمند خواهد بود، اما از نظر سیاسی شدنی نیست و به مشکل سالمندی قضات فدرال هم توجهی نمی‌کند، چون که تحمیل سن بازنشستگی اجباری بر آنها مستلزم اصلاح قانون اساسی است. سرانجام من پیشنهاد نمی‌دهم الزام به آزمونی که پیشنهاد داده‌ام به وسیله قانون بر دانشگاه‌ها یا قوه قضائیه وضع گردد. این پیشنهاد خطاب به خود آن نهادها است که می‌توانند چنین الزامی را به وسیله قانون تحمیل کنند. حتی روشن نیست ضمانت اجرایی که طبق قانون الزامی شده است، اطاعت شود. مادامی که برخی از اساتید و قضات در آزمون شرکت کردند، آنهایی که شرکت نکردند مظنون به این می‌شوند که از ترس قبول نشدن در آزمون شرکت نکردند. این مظنونیت باعث خواهد شد که آن افراد یا در آزمون شرکت کرده یا بازنشسته شوند.

● پاسخ پوسنر به نظرات خوانندگان

طبق معمول نظرات بسیار جالبی داده شده است. من به ویژه تحت‌تاثیر نظر یک جراح قرار گرفتم که اشاره کرده بود «بیشتر جراحان در حینی که پیرتر می‌شوند می‌فهمند تقاضاها برای عمل‌های طولانی و مشکل فراتر از توانایی‌هایشان از حیث عمدتا فرسودگی و خستگی است. این باعث می‌شود تا آنها به دنبال راه‌های میانبری باشند که اغلب به نتایج بدی منجر می‌شود.» من فکر می‌کنم همین را می‌توان درباره برخی قضات نیز گفت که میانبرهای آنها مستلزم اتکای بیش از حد به نظرات همکارانشان یا منشی‌های حقوقی است. نظر دیگری اشاره می‌کند که ما به شدت از آزمون برای تعیین مناسب بودن افراد جوان برای مشاغل گوناگون، مدارس مختلف و غیره استفاده می‌کنیم. ما این کار را می‌کنیم چون دلایلی برای بی‌اعتمادی به ظرفیت جوانان داریم. ما دلایل متفاوت اما ضعیف‌تری برای بی‌اعتمادی به ظرفیت افراد خیلی پیر داریم، وقتی که آنها مشاغل کلیدی را اشغال می‌کنند و جلوی ارتقای مقام افراد جوانتر را می‌گیرند. من فکر می‌کنم که در ماهیت حاصل جمع صفر بازنشستگی اجباری زیاده‌روی کردم. اگر قاضی الف زودتر از زمانی که دوست دارد بازنشسته شود و جای وی را قاضی ب از دادگاه پایین‌تر بگیرد، پس جای ب را هم باید کس دیگری بگیرد؛ بنابراین احتمال دارد زیان خالص تولید تا آن حد باشد که الف هنوز مولد است، اما چون دیوان عالی مهمتر از هر دادگاه پایین‌تری است، نفع خالص از جایگزین کردن الف با ب، احتمالا بیش از زیان خالص از جایگزین کردن ب در دادگاه پایین‌تر با کسی است که به طور میانگین بهتر نخواهد بود (چون که ب پیر نیست، نمی‌توان فرض کرد جایگزین وی بهتر از او خواهد بود). من با ادعای مطرح شده در یک نظر خیلی جالب موافق نیستم که «آمریکایی‌ها تمایل دارند سالمندان خود را به فلوریدا گسیل دارند یا که در خانه‌های سالمندان نگه دارند.» ما یک فرهنگ جوان‌گرایانه داریم به این معنا که سالمندان از احترام چندانی به خاطر خردمندی تجربه‌شان برخوردار نیستند، به این علت که آهنگ تغییر در جامعه ما چنان سریع است که تجربه به دست آمده توسط پیران خیلی سریع منسوخ و کهنه می‌شود. (همان‌طور که یک نظردهنده می‌گوید «من آدم‌های زیادی را می‌بینم که اصلا دیوانه و مجنون نیستند، اما از لحاظ احساسی به ایده‌های دهه‌های ۵۰ و ۶۰ چسبیده‌اند و در شغل و حرفه‌ای که مشغول هستند بیش از اینکه نفع برسانند زیان می‌زنند»)، اما اثر افزایش طول عمر در یک نظام دموکراتیک افزایش یافتن قدرت پیران است و این در هر جایی آشکار است.

چندین نظر اشاره می‌کنند که در اشتغال سالمندان شکست بازار داریم- در غیبت حمایت‌های حقوقی، تبعیض گسترده‌ای وجود خواهد داشت. من فکر نمی‌کنم احتمال آن برود. کارفرمایان می‌خواهند هزینه‌های نیروی کار را با توجه به کیفیت به حداقل برسانند. یک شخص سالمند که هنوز توان تولیدی دارد باید قادر به حفظ شغل موجود خود بوده یا که شغل جدیدی پیدا کند. البته بازارها خیلی کامل کار نمی‌کنند، اما مقررات دولت هم اصلا کامل و بی‌نقص نیست.

در این رابطه، یک نظردهنده که رییس دانشکده است پیشنهاد می‌دهد مشکل واقعی این است که حقوق‌ها در دانشکده وی براساس ارشدیت و نه بهره‌وری تعیین می‌شود، به طوری که جایگزین کردن اساتید به یک اندازه بهره‌ور پیر با جوانان باعث کاهش هزینه‌های کارفرما می‌شود، اما چنین کاری ممنوع است. البته الزامی نیست که حقوق‌ها براساس ارشدیت باشد (شاید که یک قانون ایالتی در دانشکده خاصی که این شخص رییس آن است ملزم می‌سازد این طور باشد، اما این قضیه اصلا شاهدی بر شکست بازار نیست). برای مثال حقوق قضات فدرال ابدا ارتباطی به ارشدیت آنها ندارد.

من این مطلب را از کشور چین می‌نویسم جایی که سالمندان به طور سنتی از احترام بالایی برخوردارند، تا حدی چون این پیش فرض (نه همیشه درست!) وجود دارد که خردمندی بیشتر با تجربه به دست می‌آید.

اگر اشخاص سالمند در آمریکا و در جاهای دیگر غرب می‌توانستند در کشورهایی مثل چین به سر ببرند روحیه‌شان حسابی بالا می‌رفت چون احترام و قدرشناسی دریافت می‌کردند. متاسفانه این یک راه حل عملی نیست. پس ما مجبوریم رویکردهای متعارف‌تر را ملاحظه کنیم.

من معتقدم مشکل اصلی ایجاد شده از پیر شدن سریع جمعیت کشورهای توسعه یافته این نیست که سالمندان مدت زیادتری سر کار می‌مانند و برای انجام کارهایشان شایستگی ندارند، بلکه مشکل دقیقا عکس آن است؛ یعنی اینکه کارگران سالمند تشویق می‌شوند زودتر از موعد بازنشسته شوند. ملاحظه کنید که یک مرد آمریکایی به طور میانگین در سن حدود ۶۲ سالگی بازنشسته می‌شود، زنان حتی زودتر بازنشسته می‌شوند و میانگین سن بازنشستگی در بیشتر کشورهای اروپایی زیر ۶۰ سال است.

این حالت تناقض‌نمایی است که سن بازنشستگی در همه این ملت‌ها پایین رفته است در حالی که سلامت ذهنی و فیزیکی اشخاص پیرتر در کنار امید به زندگی آنها به شدت افزایش یافته است.

از بازنشستگی زودتر از موعد زمانی باید استقبال شود که به علت افزایش درآمد باشد و وقتی که درآمد بازنشسته‌ها عمدتا از محل پس‌انداز آنها تامین می‌شود، اما در واقع این بازنشستگی‌های کاملا زودتر از موعد عمدتا به علت نظام تامین اجتماعی تادیه به وقت رفتن بوده است که منافع بازنشستگی بی‌شماری از محل بودجه عمومی دریافت می‌کنند.

پس در این نوع نظام تامین اجتماعی، بازنشستگی زودتر از موعد هم تعداد کارگرانی را که درآمدشان مالیات‌بندی شده است تا مزایای بازنشستگی تامین گردد کاهش می‌دهد و در همان زمان تعداد بازنشستگانی را که مزایا نصیبشان می‌شود افزایش می‌دهد.

به خاطر ماهیت ساختگی بسیاری از بازنشستگی‌ها است که من از حرکت به سمت بازنشستگی دیرتر از موعد حمایت می‌کنم، اما معتقد نیستم که افزایش طول عمر به خودی خود یک «مشکل» اجتماعی یا کاری ایجاد می‌کند. در عوض، آن یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای نیم سده گذشته بوده است.

واکنش‌های قوه قانونگذاری به افزایش طول عمر، منبع مشکلات اصلی کاری مرتبط با پیرشدن بوده است. واکنش‌های نامطلوب دولت شامل نه فقط تشویق مصنوعی به بازنشستگی زودتر از موعد، بلکه همچنین «قانون تبعیض سنی اشتغال» ابتدای دهه ۱۹۹۰ است که به دانشگاه‌ها و بسیاری از دیگر کارفرمایان اجازه نمی‌دهد، به استثنای موارد عدم صلاحیت‌های کاملا روشن، کارکنان را مجبور به بازنشسته شدن کنند.

تا پیش از این قانون، دانشگاه‌ها و سایر سازمان‌ها سنین ثابت بازنشستگی داشتند که در ابتدای امر در ۶۵ سالگی تعیین شده بود، اما سن بازنشستگی اساتید و برخی از دیگر گروه‌ها طی زمان به سن ۶۸ افزایش یافت و غالبا در واکنش به افزایش توانایی اشخاص مسن‌تر به ۷۰ سال رسید.

سن بازنشستگی ثابت شبیه یک نظام خشک و غیرمنعطف به نظر می‌رسد که به زیان کارگران پیرتر شایسته و هنوز پرانرژی تبعیض قائل می‌شود، اما اجرای آن در آمریکا انعطاف‌پذیر است؛ چون ترتیبات ویژه‌ای دخیل بوده است برای کارکنان معین که ارزشمندی و توانمندی

خاصی دارند.

برای مثال، جورج استیگلر استاد برجسته اقتصاد در دانشگاه شیکاگو رسما در سن ۶۵ سالگی بازنشسته شد، اما قرارداد ویژه‌ای با او بسته شد که تا زمان مرگش در سن ۸۱ سالگی تدریس می‌کرد وقتی که او هنوز روشن‌بینی خیلی بالایی داشت.

اگر چه چنین تمدید اشتغالی معمول نیست، خیلی نادر هم نیست، چون که دانشگاه‌ها و سایر سازمان‌ها معمولا احساس خوبی به کارکنان مسن‌تر خود دارند که هنوز سرحال و قبراق هستند و همچنان به کمک‌های ارزشمند خود به مجموعه ادامه می‌دهند.

به علت وجود انعطاف‌پذیری در نظام پیشین است که من معتقدم بهترین حالت این است که تعیین سن بازنشستگی را به نیروهای بازار بسپاریم به جای اینکه ابزار کند و بدقلق قانونگذاری باشد.

رقابت به سازمان‌ها فشار وارد می‌کند تا اشتغال کارکنان ارزشمند خود را که به سن بازنشستگی «معمول» رسیده‌اند تمدید کنند. سنین واقعی بازنشستگی حتی در بین شرکت‌ها و دیگر کارفرمایان در همان صنعت و قطعا بین صنایع و مشاغل تغییر نکرد.

این نظام پیش از قانون دولت فدرال درباره بازنشستگی اجباری خیلی خوب کار می‌کرد و خودش را با افزایش توانایی فکری و فیزیکی اشخاص پیرتر تطبیق داده بود. پوسنر موافق است که بسیار بهتر خواهد بود این قانون را لغو کنیم به جای اینکه یک آزمون شایستگی برگزار کنیم که اساتید و سایرین را ارزیابی می‌کند که آیا توانایی انجام برخی کارها در سطح کافی بالایی را دارند.

متاسفانه رقابت در مورد قضات و کارکنان عالیرتبه دولتی مستقیما عمل نمی‌کند. من در پست دیگری استدلال کردم که با توجه به نبود نیروهای رقابتی، بهتر خواهد بود که دوره‌های ثابتی برای قضات دیوان عالی و احتمالا سایر قضات فدرال داشته باشیم به جای خدمت دائمی و مادام‌العمر که در قانون اساسی تضمین شده است.

البته اجرای دوره‌های ثابت نیازمند اصلاح قانون اساسی خواهد بود که یک تحول بعید در آینده قابل پیش‌بینی است. آزمون شایستگی برای قضات سالمندتر احتمالا بهتر از نظام کنونی است چون اکنون هیچ راهی وجود ندارد تا از دست قضات فراموشکار و در هر صورت بی‌صلاحیت خلاصی یابیم، اما من مطمئن نیستم که اجرای یک آزمون رضایت‌بخش برای تعیین اینکه آیا قضات یا اساتید یا سایرین می‌توانند به کار ادامه دهند، آسان خواهد بود.

چنین آزمونی از لحاظ فنی شدنی است، اما هر شایستگی یا نقاط ضعفی داشته باشد، در محیط پرمناقشه جاری احتمال بسیاری می‌رود که تعداد بی‌شماری شکایت حقوقی از سوی قضات و اساتید داده شود. بیشتر کسانی که بر اساس آزمون بی‌صلاحیت شناخته شده‌اند اعتراض خواهند کرد که آزمون ناعادلانه بود و آنها احتمالا دادرسی همدردانه دریافت می‌کنند اگر که در نتیجه امتیازات آزمون مجبور به بازنشستگی شوند.

آزمون SAT در معرض انتقادات روزافزونی است که در مقایسه با مخالفت‌ها با آزمون‌هایی که اعلام می‌کنند اساتید یا قضات بی‌صلاحیت هستند هر چند که آنها با موفقیت به مدت چند دهه ریاست و تدریس کرده‌اند، هیچ خواهد بود.

پوسنر