دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
مجله ویستا

عکس, فقط عکسه که میمونه


عکس, فقط عکسه که میمونه

ردپای گرگ در یازدهمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد فیلمی که سیل مشتاقان سینمای کیمیایی را در سرمای بهمن ماه ۱۳۷۱ به سینماها کشاند و صف های طولانی جلوی سالن های سینما را موجب شد

ردپای گرگ در یازدهمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد. فیلمی که سیل مشتاقان سینمای کیمیایی را در سرمای بهمن ماه ۱۳۷۱ به سینماها کشاند و صف‌های طولانی جلوی سالن‌های سینما را موجب شد. خط قرمز نخستین فیلم‌مسعود کیمیایی در بعد از انقلاب توقیف شده بود و تیغ و ابریشم با حذفیات فراوان به نمایش در آمد؛ سرب با واکنش‌های فراوان روبه‌رو شد؛ عده‌یی اعتقاد داشتند کیمیایی با دوران اوجش فاصله گرفته و عده‌یی دیگر سرب را ستودند و آن را نقطه عطف آثار او در بعد از انقلاب تلقی کردند.

کیمیایی با دندان مار نشان داد که هنوز قدرت انطباق دلمشغولی‌هایش با شرایط روز را دارد و فیلم با رئالیسمی تکان‌دهنده از تهران دوران جنگ، بدل به یکی از بهترین ساخته‌های او شد و در ادامه کیمیایی فیلم گروهبان را ساخت که جنس و بافتی متفاوت داشت اما نتوانست به موفقیت چندانی دست پیدا کند. سرانجام مسعود کیمیایی با ردپای گرگ، فیلمی که سال‌ها در آرزوی ساختنش بود، پا به جشنواره یازدهم گذاشت. اما طبق معمول و همانند بسیاری از دوره‌ها داوران جشنواره روی خوش به فیلم کیمیایی نشان ندادند و تنها مهدی رجاییان برای تدوین فیلم موفق به کسب سیمرغ بلورین شد. همسر ساخته کم‌نقص‌تر مهدی فخیم‌زاده جایزه بهترین فیلم را گرفت و اما بزرگ‌ترین شگفتی جایی بود که فرامرز قریبیان برای بازی در بندر مه‌آلود موفق به بردن جایزه بهترین بازیگر مرد شد. اما از آنجا که تاریخ همیشه معیار مطمئنی برای قضاوت درباره آثار هنری به نظر می‌رسد، امروز کمتر کسی سراغی از فیلم همسر می‌گیرد و بازی نسبتا خوب قریبیان در بندر مه آلود را کمتر کسی به یاد می‌آورد. ردپای گرگ در زمان اکران هم خوش شانس نبود و با وقفه‌یی چندماهه و با حذفیات فراوان موفق شد رنگ اکران را ببیند.

۱- ردپای گرگ نقطه اوج تناقض‌هاست. یکی از پراشتباه‌ترین و در عین حال پر حس و حال‌ترین و محبوب‌ترین و شناسنامه‌دارترین آثار سازنده‌اش. اینکه حدود ۲۷ دقیقه از فیلم برای نمایش عمومی دچار ممیزی شد به کنار؛ در همین نسخه درب و داغان هم می‌توان ردپای فیلمسازی را دنبال کرد که مصرانه روی تمام حرف‌هایش ایستاده و تسلیم شرایط‌روز نمی‌شود. از طرفی فیلم، خوراک مخالفان همیشگی کیمیایی و دنیایش را به خوبی فراهم کرده است. از ابهامات فراوان فیلمنامه تا ساز ناکوک فیلمساز در برخورد با دوران معاصر و همان سنتی‌ترین شکل برخورد خیر و شر و...

ردپای گرگ همان غزل همیشگی فیلم‌های کیمیایی‌است. داستان رفاقت، عشق، خیانت و انتقام. اوج معاشقه کیمیایی با شهری که هیچگاه جذابیتش را برای او از دست نداده. اما این‌بار حدیث نفس کیمیایی حسرت‌خوارانه و حزن‌آلود است. در شروع به‌شدت شاعرانه فیلم، فیلمساز مانیفست دردآلودش را به نمایش می‌گذارد. از همان نمای کادیلاک قدیمی و چرخش دوربین به دور آن، کیمیایی گذشته باز، آس‌هایش را یک به یک رو می‌کند: دربند که همواره یکی از استخوان‌دارترین و نوستالژیک‌ترین مناطق تهران بوده و هست. نوای زیبای تار؛ دیالوگ‌های فراموش نشدنی و برف و برف و برف. آدم‌های آشنای فیلمساز عکسی به یادگار می‌گیرند. عکسی که پر از راز و ناگفته‌هاست. رازهایی که شخصیت‌های فیلم پشت آن ژست‌های گول‌زننده‌شان در طول فیلم یک به یک آنها را بازگو می‌کنند. عکسی که تمام جانمایه فیلم یک‌جا در آن مستتر است و چه زیباست صحنه‌یی که آدم‌های حاضر در عکس روی تصویر ثابت جان می‌گیرند و با نگاه، درون‌شان را متجلی می‌سازند. بیهوده نیست که گفتار آن عکاس و به قول رضا فتو، فراموش‌مان نمی‌شود: عکس؛ فقط عکسه که میمونه.

حالا به همراه رضا پای به دوران معاصر می‌گذاریم: شهری خاکستری و مغشوش که آدم‌هایش همچون اشباحی سردرگم فقط و فقط به فکر خودشان هستند و در اصل جامعه‌یی در کار نیست. شاید حرف‌های آن مرد کور چاقو فروش را بتوان تنها وجدان بیدار این شهر هویت باخته تفسیر کرد که به رضا هشدار می‌دهد و پرده از ناهمگونی رضا با دور و برش برمی‌دارد. حکایت آقا تهرانی با آن هیبت اسطوره‌یی به تمامی جداست و متعلق به دنیای دیگری‌است که در برزخ ذهن فیلمساز حضور دارد و نفس می‌کشد.

۲- اما ردپای گرگ با وجود مفاهیم مورد علاقه کیمیایی یکی از آثار نمونه‌یی سال‌های ابتدایی دهه ۷۰ به لحاظ بازتاب شرایط اجتماعی- سیاسی‌است. در سال‌های ابتدایی دهه ۷۰ جامعه در حال پوست انداختن بود و طبیعی بود که مسعود کیمیایی که همواره نامش با سینمای اجتماعی پیوند خورده، در پی بستر مناسب برای طرح مضامین مورد علاقه‌اش باشد. سال‌هایی که کشور با پایان جنگ تحمیلی به سرعت به سمت توسعه اجتماعی و سیاسی پیش می‌رفت و در این میان بودند کسانی همچون صادق‌خان که بخواهند از این نمد کلاهی برای خود ببافند و کیمیایی تصمیم گرفت این دگردیسی را در ذات آدم‌های آشنای خودش جست‌وجو کند. در ردپای گرگ شاهد زوال یک دوران هستیم. دورانی که بیش از آنکه در دل یک جامعه سیاسی تعریف شود، با آدم‌ها و اصولی تعریف می‌شد که گذشت زمان رنگ فراموشی به آن می‌زد. پس ردپای گرگ را از این منظر می‌توان حکایت قهرمانی دانست که همچنان به اصولش پایبند است اما حالا در محیطی تغییر یافته حضور پیدا کرده است. اوج نگاه اسطوره‌ شناسانه مسعود کیمیایی در ردپای گرگ را می‌توان در سکانسی جست‌وجو کرد که اتفاقایکی از مناقشه‌برانگیزترین صحنه‌های فیلم است.

جایی که رضا خسته و زخمی و خون‌آلود با اسب به داخل خیابان می‌آید تا از دست آدم‌های صادق‌خان فرار کند. تصویر مجسمه فردوسی در پس زمینه دودآلود تهران و لیز خوردن رضا روی خط عابر پیاده به عنوان نماد و نشانه‌یی از نظم جامعه‌یی نوین، (لغزیدن پای پایک هنگام سوار شدن بر اسب در فیلم این گروه خشن را به یاد دارید؟) به تمامی بیانگر همین نگاه اسطوره‌‌شناسانه است. همچنین حضور صادق خان با بازی درخشان و ماندگار مرحوم منوچهر حامدی که به نوعی شخصیتی تراژیک چون رستم را پیش رویمان متجلی می‌سازد و انگار فیلمساز در امتداد نگاه اسطوره شناسانه‌اش، نیم نگاهی به داستان رستم و سهراب نیز دارد. رضا در ابتدای فیلم صادق خان را به رستم شاهنامه تعبیر می‌کند. غافل از اینکه خودش قرار است چون سهراب کشته شود. اما در اینجا سهراب است که بر رستم غلبه می‌کند و او را از پای در می‌آورد و این حضور کنش‌مندانه جوهره اندیشه فیلمساز و نیاز دنیای او به قهرمان است. پس مناسبات تازه قهرمان ما را شکست نمی‌دهد و حضور او است که بر اطرافش تاثیر می‌گذارد و نمای پایانی فیلم و همراهی طلعت و نگین و داریوش را به نوعی می‌توان همراهی جامعه با قهرمان عدالت‌خواه فیلم تعریف کرد.

اما جدای از همه اینها نکته دیگری که حیف است به آن اشاره نشود این‌است که ردپای گرگ و فیلم‌های مشابه آن که به نوعی یادگار فرهنگی و سندی تصویری و قابل اتکا از یک دوران محسوب می‌شوند چرا باید این‌گونه مهجور واقع ‌شوند؟ مخاطب جوانی که زمان اکران فیلم کودکی بیش نبوده چرا نباید به نسخه خوب فیلم دسترسی داشته باشد؟

این نسل چگونه باید صاحب تاریخ فرهنگی شود؟ محافظت از آثار فرهنگی و هنری کشور بر عهده چه کسانی ‌است؟ به نظر می‌رسد برای این مشکل باید چاره‌اندیشی اساسی شود. حیف است که فیلم‌هایی از این دست، این‌گونه بی‌رحمانه به حال خود رها و در گذر زمان از بین بروند. همان‌گونه که برای اتمام ذخایر منابع طبیعی نگران هستیم از بین رفتن محصولات فرهنگی در سال‌های بعد تنها حسرتی را به جای خواهد گذاشت که قابل جبران نیست. اراده‌ و عزمی جدی لازم است تا نسل بعد کابوسی همانند کابوس فیلمساز در حسرت فقدان گذشته را از سر نگذراند.

بهمن شیر محمد