پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مرزناپذیری گم شدن و گمگشتگی در دنیای امروز
▪ نشر ققنوس ۱۳۸۶
▪ ۱۵۰۰ نسخه
▪ ۷۳۶ صفحه
▪ ۸۹۰۰۰ ریال
▪ (ترجمه از متن منتشره سال ۲۰۰۵ نشر Faber and Faber)
در رمان «تسلیناپذیر» خود راوی بیشتر از همه نیاز به تمرکز خواننده و شناخت او دارد؛ چون حضورش در شهر و همهکاره و هیچکاره بودنش و نیز نوسانش بین اعتبار بسیار بالا و بیاعتباری کامل، پرسشبرانگیز است. راستی راوی یعنی آقای رایدر کیست و در این شهر چه میکند؟ خواننده درک میکند که قرار است روایت را از زبان موجودی با هویت مشکوک بشنود اما نه در یک مکان مشخص، بلکه در مکانی نامتعین. آیا به اتکای این دلیل میتوان گفت که راوی غیرقابل اعتماد است؟ آیا ما با کسی روبهرو هستیم که گاهی قابلاعتماد و زمانی غیرقابلاعتماد است؟
رایدر هنرمند به جایی دعوت میشود که با سخنرانیها و هنرنماییهایش بحران شهر را حل کند. شخصیتها زیادند؛ و رویدادها شلوغ. اما نویسنده با شگردهای کهنه اجازه نداده است که متن بهرغم حجم زیاد اثر و تعدد شخصیتها، خواننده را گیج کند. اولین شگرد او مطرح کردن پلاتهای فرعی و یا چرخش پلات اصلی در جهتهای مختلف است که امکاناتی پدید آورده است. یکی از این امکانات این است که مدام از این دیدگاه به آن دیدگاه میرود تا جاذبه داستان را حفظ کند. شگرد دوم آرامش بخشیدن به ریتم روایت است. سرعت حوادث و آمد و شد شخصیتها به صحنه یا در بخش نقل، در حدی نیست که نویسنده از شخصیتپردازی غافل شود و خواننده از اصل روایت و خردهروایتها دور شود و درنهایت رخداد بر روایت غلبه کند و رمان به فیلمهای اکشن امروزی نزدیک شود. تمرکز بر شخصیت، مقدم بر روایت گذشته و حال است. شاید در این مورد تنه به تنه مارکز و یوسا نزند اما در مجموع از شتابزدگی در روایت که یکی از مهمترین آسیبهای چنین رمانهایی است، دوری جسته است. البته این امکان وجود داشت که شماری از صحنهها و افراد رمان را حذف کرد؛ زیرا بود و نبود آنها تأثیری بر رمان ندارد.
شگرد دیگر؛ نویسنده با زمان و مکان و رفت و آمد شخصیتها و مهمتر از همه با تصادف بازی میکند. ایشی گورو جهان تو در تویی پدید میآورد که خواننده با خواندن گوشههایی از این جهان چهره محوی از آن را میبیند و رد میشود اما چند سطر یا چند صفحه بعد با کمی هوشیاری میفهمد که نویسنده دارد چیزهایی را میگوید که با حرفهای قبلیاش تفاوت اساسی دارد.
برای نمونه بازی با مکان. اولاً خود مکان اصلی مبهم است، ثانیاً حتی یک مکان جزئی نمیتوان یافت که خواننده بتواند در حد دو سطر آن را برای خود معرفی کند. مثلاً خواننده در ۶ صفحه پیش دیده است که فلان شخصیت مسیر خاصی را ربع ساعته طی کرده است اما حالا ۶ صفحه بعد - میبیند که همان شخصیت با باز کردن یک در، طی چند ثانیه به مبدا برمیگردد. همان تکنیک شگرف یا تودرتویی رمان نو؛ بدون اینکه این متن را در آن ساحت قرار دهیم.
بازی با زمان در ۲ سطح صورت میگیرد؛ نخست زمان جزئی که صرف پیدایش، رشد و حذف یک رخداد معمولی میشود، دوم زمان کلی یا زمان کلان. در سطح اول قرار است دوشیزه «استراتمن» حرفی را بزند اما کثرت رویدادها و حضور شخصیتها مانع حرف زدن او میشود. در نتیجه ۱۰۰ صفحه بعد حرفش را میزند؛ زمانی که یا آن اتفاق مرتبط با هشدار رخ داده است یا رایدر بر حقیقت آگاهی یافته است؛ نکتهای که ما را یاد تلفن لوران در داستان «پاککنها» اثر آلن روبگرییه میاندازد.
لوران فهمیده است که دوپون نمرده است. میخواهد تلفنی به والاس خبر دهد و او را خوشحال کند، بههمریختگی کار اجازه نمیدهد. درست ۱۰ صفحه بعد که زنگ میزند، دوپون کشته شده است. اما این پرشها که ما را یاد کاتهای سینمایی میاندازد، در زمان کلان بیشتر و عمیقتر روی میدهند. سه بار کتاب را بخوانید، ببینید میتوانید از کل زمان برداشت دقیقی داشته باشید؟ رایدر از چه زمان در این شهر بوده است؟ از زمان تولد یا همین چندی پیش که از هواپیما پیاده شد؟
اگر او یک مهمان معمولی است و اولینبار است که این شهر را میبیند چرا وقتی در اتاقش، در هتل نشسته است، از اتاق طبقه پایین صدای جر و بحث والدینش را میشنود؟ و حتی «حس میکند این همان اتاق دوران کودکیاش است».
آیا زمان بههم ریخته شده است و درون او به سالها پیش برگشته یا دستخوش توهم شده است؟ مهمتر از بههم ریختگی زمان، ترکیب بههمریختگی زمان با جابهجایی و چندچهرگی انسان است. «گوستاو» مستخدم و باربر هتل که یکی از بحرانهای شهر را «بیاعتنایی به حق و حقوق باربرها میداند» از رایدر میخواهد این مشکل را هم حل کند اما او خود منشأ یک مشکل اساسی برای رایدر است. گوستاو از دخترش «سوفی» و نوهاش «بوریس» حرف میزند و ناراحت است که از سالها پیش با سوفی حرف نزده است. رایدر به کافهای میرود که سوفی در آن کار میکند.
سوفی با دیدن رایدر او را شوکه میکند: «نهفقط تو را میشناسم بلکه رابطه خیلی نزدیکی با تو دارم.» شک رایدر به دلیل یادآوری گذشته به نوبه خود موجب شک جدیدی برای خواننده میشود: «آیا واقعاً این دو همدیگر را میشناسند؟» وقتی رایدر دنبال سوفی راه میافتد تا شام را در آپارتمان او بخورد، بهدلیل سرعت زیاد سوفی، او و بوریس عقب میمانند.
اینبار رایدر مسیری طولانی و کورههای جنگلی میبیند که پیش از آن حرفی در داستان و کلیت مکانی آن نبود. حیرت رایدر زمانی زیادتر میشود که دوست دوران مدرسهاش «جفری ساندرز» را میبیند. آیا رایدر در واقعیت این شخص را دیده است یا دچار توهم شده است؟ اگر دستخوش توهم است چرا میشنود که «دیشب منتظر بودم که تو را به خانهام ببرم». از این گذشته ساندرز نشانیهایی میدهد که در دقت آنها تردیدی نیست. مهمتر از همه ساندرز در این شهر چه میکند؟ این پرسش برای خواننده مطرح میشود که اصلاً رابطه رایدر با این شهر چیست؟ بهعبارت دیگر «از چه زمانی با این شهر انس و الفت داشته است؟» و چون بوریس یکریز از فوتبال و فوتبالیست مورد علاقهاش حرف میزند، ساندرز ناراحت میشود و به رایدر میگوید: «بهتر است پسرت را با واقعیات آشنا کنی.» رایدر هم با قاطعیت میگوید: «پسر من است و هر وقت لازم شد، چیزی را که دلم بخواهد به او میگویم.»
این شاخ و برگها که در حقیقت انحراف پلات از مسیر مشخص خود و امکان ظهور خردهروایتی کمحجم و گذرا است، درنهایت جایگاه شخصیت اصلی را نشان میدهد: «او اصلاً نمیداند آپارتمان سوفی کجاست و فقط بهخاطر میآورد که نزدیک یک کلیسای قدیمی است.» منشأ این یادآوری کجاست؟ رابطه سوفی و رایدر دقیقاً چیست و بوریس با رایدر دقیقاً چه نسبتی دارد. هر چند این ابهامها گونهای زیبائی روایی به متن میبخشند اما حتی خواننده حرفهای را به تفکر طولانی وامیدارند.
میزبان رایدر آقای «هافمن»، مدیر یک هتل است. «کریستین» همسر هافمن و «استفان» پسرشان هم دوستدار موسیقیاند. از «بحران مورد نظر آقای هافمن» چیزی به خواننده گفته نمیشود اما بعدها ما این را از خود متن، از روابط پیچیده و مبهم بین شهروندان مطلع میشویم. یک رهبر ارکستر مجار به اسم «برودسکی» و همسرش خانم «کالینز» هم به این شهر آمدهاند و قرار است در شب موعود برنامه اجرا کند. برودسکی الکلی است و هر از گاهی ناسزا میگوید و کالینز ترکش کرده است. او از بسیاری جهات شبیه استفان است که نمیداند در زندگی دنبال چیست و برای چه مدام نقش عوض میکند یا خیال میکند دیگران نقشش را عوض کردهاند؟
چرا گاهی از هویت واقعی خود ناراضی است و چرا با شناخت مردم شهر به این نتیجه رسیده است که بهتر است مدام تغییر چهره دهد؟ او پدر و مادر متشخصی دارد که با هم نمیسازند. از این منظر همان احساسی را دارد که رایدر را زجر میدهد: رایدر فکر میکند که والدینش به این شهر آمدهاند اما هیچجا آنها را پیدا نمیکند. دوشیزه استراتمن حرفی میزند و ابهام بیشتری به موضوع میدهد: «آنها ۱۰ سال پیش به این شهر آمدهاند و مردم هم خیلی خوب از آنها پذیرایی کردهاند.» اما رایدر احساس دیگری دارد: «برخلاف ظاهر امر و ستایش مردم از سخنرانی او، همه در این شهر نسبت به او بیگانهاند و کسی در عمل توجهی به او ندارد؛ درحدی که حتی در رستوران صبحانه هم گیرش نمیآید.» او به این نتیجه میرسد که این شهر بدون راهنمایی یک بیگانه هم میتواند به تناسب و توازن معمول برسد و بهتر است او وقتش را تا پیش از سفر به هلسینکی صرف جستجوی والدینش کند. این نتیجهگیریها از نظر زمانی در داستان خوب نشسته است، چون مصادف است با مرگ گوستاو که همیشه به فکر حقوق صنفی خود بوده است. سوفی بیگانگی رایدر را تکمیل میکند و میگوید که «او خارج از حلقه عشق آنها بوده است و خارج از حلقه سوگ هم هست، پس بهتر است آنها را ترک کند.»
شب موعود پس از فراز و فرودهای بسیار، کسانی که هنرنمایی میکنند و از سوی مردم تشویق میشوند، استفان و بردوسکی هستند. رایدر را بهکلی «کنار» گذاشتهاند؛ یعنی به توقعی که او داشت، پاسخ داده نشد. این کنار بودن، یا درواقع این بیبرنامگی بهاضافه محور بسیار خوشساخت «تصادف» بنمایه رمان را تشکیل میدهند. حجم و شدت تصادف در این رمان ۷۰۰ صفحهای بسیار فراتر از معمول است و البته هر اتفاق و تصادفی از نظر روایی بسط پیدا میکند و بر شالوده یک پلات فرعی، یک خردهروایت را تشکیل میدهد. گاه این خرده روایتها کامل هستند و گاه مانند جمع بیکاری که دور هم نشستهاند، کارکرد چندانی ندارند.
بهترین بخشهایی که این خردهروایتها را با هم ارتباط میدهد یا فضای مادی و فاصله زمانی آنها را پر میکند، موضوع گمشدن است. جوهر داستان را میتوان همین گمشدن رایدر دانست که قرینه استعاریاش در گمشدن پدر و مادرش هم دیده میشود. شنیدن صداهای آدمهایی که معلوم نیست کجا هستند و سرگردانی بین این هتل و فلان جاده که تا چند صفحه پیش اثری از آن نبود، یا ساختمانی عجیب روی یک تپه، همراه با انبوه تصادفهای کوچک و بزرگ، وقتی برای رایدر باقی نمیگذارد که به کارهای اصلی برسد.
اصولاً چرا این پیانیست آنطورکه متن خواننده را متوقع میسازد، پیانو نمیزند و بهجای او برودسکی و استفان هنرنمایی میکنند؟ چنین رخدادهای سریعی، زمان کیهانی و کرنولوژیک را عملاً از ذهن خواننده دور میسازد و بهجای آن زمان درونی و غیرقراردادی را مطرح میسازد و به روایت خصلت سیال میبخشد. تمام این فرآیند در فضایی ابهامآمیز پیش میرود و حالتی رازگونه به داستان میدهد؛ همانطور که مسیری طولانی در زمان رفت و برگشتن همان مسیر تنها با باز کردن یک در، خواهناخواه به روایت خصلت تودرتویی میدهد. این تودرتویی فقط به دلیل وجود درها و قفسههای متعددی نیست که فقط یکی از آنها راه نیمساعته را به یک دقیقه تقلیل میدهد، بلکه بهعلت آشفتگی ذهنی پیآمد آن است و چون این پریشانی کم و بیش به شخصیتهای دیگر، از هوفمان و زنش و پسرش گرفته تا گوستاو و بوریس، تسری پیدا میکند، خواننده دچار این شبهه میشود که همه شخصیتها و رویدادها غیرواقعیاند و حتی از نوع غریباند و محصول تخیل نویسندهاند.
بهعبارت دیگر، گونهای «تعلیق آگاهانه ناباوری» پدید آمده است؛ یعنی ایشیگورو چیزی را خلق کرده است که واقعیت ندارد و باور کردنش مشکل است. این اصطلاح که اولین بار توسط منتقد و شاعر انگلیسی، ساموئل تیلور کالریج مطرح شد، کاملاً در مورد این رمان مصداق دارد. ایشیگورو برای خلق جهانی که با واقعیتهای خارجی سر و کار ندارد، از «تصور»[ی غنی] استفاده کرده است که مرحلهای از خودآگاه ذهن است و نه خیال که در جریان آن نویسنده ناآگاهانه فقط در دنیای ذهن خود سیر میکند. بیدلیل نیست که این متن به بازآفرینی انجامیده است و نه تقلید.
فتح الله بینیاز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست