شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

اشتباه بزرگ چوپان


اشتباه بزرگ چوپان

هر روز صبح مرد چوپان گوسفندهای خود را برای چرا به صحرا می‌برد. گوسفندها روی چمن‌های تازه می‌چرخیدند و او کناری می‌نشست و به آنها نگاه می‌کرد. وقتی گوسفندها سیر می‌شدند او آنها …

هر روز صبح مرد چوپان گوسفندهای خود را برای چرا به صحرا می‌برد. گوسفندها روی چمن‌های تازه می‌چرخیدند و او کناری می‌نشست و به آنها نگاه می‌کرد. وقتی گوسفندها سیر می‌شدند او آنها را دور هم جمع می‌کرد و به خانه باز می‌گرداند. گاهی اوقات وقتی او مشغول تماشای گله‌اش بود به خواب می‌رفت.

روزی مرد چوپان گرگی را دید که گوشه‌ای از صحرا نشسته و به گوسفندها نگاه می‌کرد. اگرچه فاصله گرگ با گله زیاد بود اما او برای نزدیک شدن به گله هیچ تلاشی نکرد. چوپان در ابتدا ترسید و آماده دفاع شد اما وقتی دید گرگ‌ قصد حمله به گله را ندارد، خیالش راحت شد. گرگ تا بعدازظهر آنجا بود و حتی وقتی که چوپان گله را به خانه می‌برد، به آرامی آنها را دنبال کرد.

گرگ تا مدت‌ها این کار را ادامه می‌داد. او هر روز کنار صحرا می‌نشست و به آرامی و بدون حرکت گله را نگاه می‌کرد. چوپان نیز دیگر به او عادت کرده بود و دیگر او را دشمن گله‌اش فرض نمی‌کرد.

یک روز که مرد چوپان در صحرا نشسته بود و از گله‌اش مراقبت می‌کرد، ناگهان صدایی از دهکده آمد و مرد چوپان به سرعت به سوی دهکده دوید. او گله را بطور کامل رها کرد به این امید که گرگ آسیبی به گله نمی‌رساند و مثل یک سگ از آنها مراقبت می‌کند. وقتی مرد چوپان بازگشت، با ناراحتی دید که گرگ تعداد زیادی از گوسفندان او را زخمی کرده و برخی از آنها را نیز خورده است. او که خیلی جا خورده بود، با دست به سر خود کوبید و گفت: «بالاخره من گول گرگ را خوردم، اشتباه من این بود که گله‌ام را به یک گرگ سپردم.»