پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

شن و سنگ


شن و سنگ

روزی روزگاری، چند دوست که عازم سفر بودند، در میان راه به کویری بی‌آب و علف رسیدند. هوا گرم بود و آرام آرام خستگی و تشنگی بر مسافران مستولی شد. یکی از چهار دوست که به شدت از این وضع …

روزی روزگاری، چند دوست که عازم سفر بودند، در میان راه به کویری بی‌آب و علف رسیدند. هوا گرم بود و آرام آرام خستگی و تشنگی بر مسافران مستولی شد. یکی از چهار دوست که به شدت از این وضع اسف‌بار به خشم آمده بود، شروع به داد و بی‌داد کرد و از شدّت خشم، یک سیلی محکم به صورت دوست خود زد. ضربه به اندازه‌ای شدید بود که فرد مضروب به زمین خورد. او بلند شد و با چوبی که در دستش بود بر روی شن‌های روان کویر نوشت: امروز بهترین دوستم یک سیلی محکم بر صورتم زد. آنها به راه خود ادامه دادند تا از دور یک آبادی دیدند.

از شدّت خوشحالی شروع به دویدن کردند، اما ناگهان فردی که سیلی خورده بود متوجه وجود باتلاق جلوی پایش نشد و در آن افتاد. سه دوست دیگر او بسیار تلاش کردند و سرانجام موفق شدند، دوست گرفتار خود را نجات دهند. فرد نجات یافته پس از بیرون آمدن از باتلاق با چاقویی که در جیب خود داشت برروی تخته سنگ این جمله را نوشت : امروز بهترین دوستم، زندگی مرا نجات داد. فردی که دوست خود را زده بود، پرسید، چرا وقتی من تو را زدم تو برروی شن این خاطره را نوشتی و وقتی تو را نجات دادم برروی سنگ؟ او جواب داد هرگاه از دوست خود آزاری دیدی باید آن را بر روی شن بنویسی که باد بخشش آن را بپوشاند، اما هنگامی که او کار خوبی برای تو انجام داد باید آن را برروی سنگی خارا بنویسی که هیچ‌کس و هیچ چیز نتواند آن را از بین ببرد. بهتر است بدی‌ها را برروی شن بنویسیم و خوبی‌ها را برروی سنگ چون این نیکی است که می‌ماند.

ترجمه آرش میری‌خانی