پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

ایرانی بودن لیاقت می خواهد


ایرانی بودن لیاقت می خواهد

ساده انگارانه است اگر تمدن ایرانی را جدا از تلاش های پادشاهان هخامنشی ارزیابی كنیم بدون تلاش كوروش و داریوش در ساختن یك امپراتوری منسجم, تمدن ایرانی از آرامش و ثبات لازم برای باروری و شكوفایی اش بی بهره بود

۱) حكایت اول

روایت است كه وقتی هاوارد كارتر باستان‌شناس امریكایی آرامگاه توت عنخ آمون فرعون مصر را كشف كرد در میان فضای اسرارآمیز اطراف فرعون مومیایی‌شده و شكوه طلایی و شاهانه محیط بیش از هر چیزی تحت تاثیر تاج گلی قرار گرفت كه احتمالاً از طرف بیوه فرعون روی نقاب طلایی روی جسد گذاشته شده بود. كارتر می‌نویسد: «هیچ چیزی از آن تاج گل زیباتر نبود... آن تاج گل به ما نشان می‌داد كه سه‌هزار و سیصد سال چه دوره زمانی كوتاهی است.»

كشف عكس‌های آنتون سوروگین هلندی از ایران قرن نوزدهم در یكی از این وبگردی‌های معمول، شوكی مشابه آن تاج گل آرامگاه فرعون به بیننده منتقل می‌كند. عكس‌های هنرمندانه او از مردم سراسر ایران در دوره قاجار در كنار شفافیت و كیفیت فوق‌العاده عكس‌ها (كه مدیون كارشناسان موزه سلطنتی هلند است) و چهره‌های زنده و ملموس مردم در تصاویر، به ما بار دیگر گوشزد می‌كند كه صد و پنجاه سال چه دوره زمانی كوتاهی است.

و می‌هراسم از آینده وقتی گذشته‌مان را نه چون پدرانمان در قالب عكس‌های سیاه و سفید رنگ و رو رفته و نه از حكایات درآمیخته‌شده با افسانه كه از قالب تصاویر شفاف رنگی با كیفیت تصویری خارق‌العاده مرور می‌كنیم. در كهنسالی‌مان و در مرور جوانی دیگر هیچ راز و رمزی باقی نمی‌ماند. لازم نیست به خاطره‌مان فشار بیاوریم تا داستانی را برای نوه كوچك‌مان سر هم كنیم. تصاویر شفاف در قالب عكس‌ها و فیلم‌ها، تو را لحظه به لحظه ثبت كرده‌اند. از لحظه خروج از رحم مادر تا اولین كلمه‌ای كه بر زبان می‌آوری تا ورود به مدرسه، دانشگاه... ازدواج و... تصاویری كه انگار همین چند لحظه پیش گرفته شده‌اند. و تو گذشت زمان را نه به صورت یك فرآیند اسرارآمیز، كه همچون یك واقعیت فیزیولوژیك سنگدلانه لمس خواهی كرد و به آن جمله پوچ قدیمی می‌رسی كه زندگی چقدر كوتاه است.

۲) حكایت دوم

«ساده‌انگارانه است اگر تمدن ایرانی را جدا از تلاش‌های پادشاهان هخامنشی ارزیابی كنیم... بدون تلاش كوروش و داریوش در ساختن یك امپراتوری منسجم، تمدن ایرانی از آرامش و ثبات لازم برای باروری و شكوفایی‌اش بی‌بهره بود. تمدن در اینجا ملازم خوی نظامی‌گری كوروش و داریوش قرار می‌گیرد...

شیوه كوروش در پذیرفتن نقاط مثبت تمدن‌های مغلوب تاثیری شگرف بر آینده ایران گذاشت. ما به‌سادگی و بدون تعصب در كنار ملل دیگر (و گاه ملل مغلوب) زندگی می‌كردیم و نه‌تنها آنان را در انتخاب شیوه زندگی خود آزاد می‌گذاشتیم كه اگر نوع لباس پوشیدن، سخن گفتن، دین و خط آنها را تحسین می‌كردیم آن را اقتباس می‌نمودیم. این تساهل در مرور زمان شالوده سخت و نفوذناپذیر فرهنگ ایرانی را تشكیل داد.

به خاطر همین است كه به‌سادگی امپراتوری اسلامی در دوران عباسیان را به نفع خودمان مصادره كردیم و چند قرن بعد همین شیوه را در برابر امپراتوری مغول نیز انجام دادیم. تمدن ایرانی در ورای ستایش مبالغه‌آمیزش از شاهان و مسحور شدنش در برابر خودكامگی فردی، از نوعی خلق و خوی پیچیده و نرم برخوردار است. واكنش‌هایی شگرف و استثنایی در برابر ناملایمات تاریخی ناشی از همین پتانسیل حیرت‌انگیز است.

این ملت عجیب تقریباً هروقت از دست ستم و ظلم حكومت سلطنتی به جان آمده، در برابر نیروی مهاجم خارجی نه‌تنها مقاومت نكرده كه گاه استقبال نیز نموده است. آنها از كوچك‌ترین شانسی برای بهبود زندگی خود استفاده كرده‌اند و سپس در یك فرآیند طولانی سپاه به‌ظاهر غالب را مقهور خود ساخته‌اند...

تمدن ایران باستان به علت عدم اجازه به باروری خرد و هویت فردی (آنگونه كه در یونان باستان اتفاق افتاد) و ستایش مبالغه‌آمیز از شاهان و مصادره تعقل در برابر آیین‌های جمعی و اسرارآمیز و گاه خشونت‌آمیز، از نقاط ضعف مشخصی نیز برخوردار است، اما می‌توان باصراحت تمدن ایرانی را یكی از قدرتمندترین و عجیب‌ترین تمدن‌های باستانی لقب داد...

كوروش و داریوش در نهایت مردانی جاه‌طلب و نظامی و خشن بودند، بدون آن هاله اهورایی كه ما ایرانیان آماده‌ایم در شكلی رمانتیك و مبالغه‌آمیز بی‌دریغ به هر حاكم قدرتمندی اعطا كنیم. اما در یكی از آن نادر رونمایی‌های بخت و اقبال در تاریخمان این مردان قدرتمند از خرد، اراده، هوش و انصاف قابل توجهی نیز برخوردار بودند كه اجازه داد تمدن ایرانی شكل گیرد. نه، آنان مردانی افسانه‌ای نیستند، اما بی‌شك مردان تاثیرگذار تاریخ ایران هستند...»

این پاسخ دكتر كامران به‌پور از كانادا بود.

۳) حكایت سوم

در هیاهوی بحث ایران باستان كه بسیاری از دوستان آن را تا حد «قرمزته - آبیته» تقلیل داده‌اند و امكان ندارد بحث را بدون اشاره به شیوخ شكم‌گنده عرب پیش برند، یك اظهارنظر صادقانه از یك ایرانی دور از وطن مثل هوای تازه از منفذ اتاقی دودگرفته بود.

پدر ارغوان رضایی تنیسور ایرانی‌الاصل فرانسوی كه بیش از بیست سال است در فرانسه زندگی می‌كند، در برابر سوال خبرنگار بی‌بی‌سی در مورد اصرار بر حفظ تربیت ایرانی دخترش با صراحت می‌گوید: «ایرانی بودن لیاقت می‌خواهد.»این پای‌فشاری بر هویت ایرانی، بسیار بیش از فحاشی‌های دوستانی ارزش دارد كه میهن‌دوستی را به نفرت حقیرانه از شیوخ عرب و افسانه‌سرایی درباره شاهان باستانی تقلیل داده‌اند.

۴) حكایت چهارم

اما در شماره قبل حكایت اول بنا بر ملاحظاتی از صفحه خارج شد و جالب آنكه تیترش باقی ماند و بر تارك حكایت دوم قرار گرفت! نمی‌خواهم آن حكایت بر باد رفته را تكرار كنم كه من هم موافقم كه چاپ آن در شرایط هفته پیش خلاف عقل بود، اما كلیاتی از آن حكایت را می‌آورم و برای سرگرمی در میان حكایت‌های افسرده‌كننده امروز، سوژه آن را به مسابقه می‌گذارم. شما باید حدس بزنید كدام یك از اتفاقات پرسروصدای هفته قبل مصداق این حكایت بود. (خداوندا من چقدر از خودم متشكرم!)

«یك ترانه قدیمی و نجیب هست (البته مشخص است كه آن را در تاكسی‌های خطی شنیده‌ام. خطی‌های «میدون خراسون –پونك»)كه در آن عاشق شرقی ما شرح دلدادگی‌اش به معشوق متجدد خود را بیان می‌كند. عاشق دلخسته ما در یك ترانه طولانی و با لحنی سوزناك می‌گوید كه چگونه با گذشت و فداكاری از دار و ندار خود برای معشوق می‌گذرد و خود به هیچ و پوچ راضی است. از اینكه یك وجب خاك و بوی گندم برای او كافی است و می‌تواند بی‌دریغ زندگی‌اش را پای معشوق بریزد: «هر چه می‌كارم مال تو».

اما در ادامه داستان (ترانه واقعاً خیلی طولانی است. داستانی است.) در حالی‌كه ما هیچ كلامی از معشوق مورد نظر نمی‌شنویم و اصلاً نمی‌دانیم او در مورد این عشق چه نظری دارد، عاشق دلخسته كه از این همه ازخودگذشتگی خود به هیجان آمده، در انتها صبرش لبریز می‌شود و هرچه به معشوق خیالی بخشیده به شكل تحقیرآمیزی پس می‌گیرد، بدون آنكه دلیل این تغییر عقیده مشخص شود. آن هم در حالی‌كه معشوق بنده خدا در طول ترانه فقط شاهد حرف‌های عاشقانه طرف بوده.

داستان اینطوری تمام می‌شود: «یك وجب خاك مال من، هر چی می‌كارم مال من»

هر وقت این ترانه را گوش می‌دهم (در همان تاكسی‌های خطی)، همیشه دلم برای معشوق زبان‌بسته می‌سوزد.

خواندن ماجرای ... من را یاد این ترانه می‌اندازد.»شما آن سه نقطه را پر كنید. با این راهنمایی كه داستان هم سینمایی است، هم سیاسی، هم دیپلماتیك.

آرش خوشخو