چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مانده تا برف زمین آب شود
مضمون، اصطلاحی است که در شعر فارسی برای هر شاعری به کار برده میشود و معمولا مضمونهای شعری یک شاعر گاهی چندان متفاوت و متعدد است که میتوان آنها را تقسیم و طبقهبندی کرد.
یکی از مضامینی که در شعر فارسی قابل توجه است، مضمون برف و زمینههای وابسته به آن مثل: زمستان، سرما و امثال آن است. آنان که با شعر فارسی مانوسند، در هر زمستان با دیدن برفهای سنگین به یاد قصیده معروف کمالالدین اسماعیل میافتند که به واقع یکی از دلنشینترین قصاید زبان فارسی است. کمالالدین در این قصیده، برف سنگینی را که در همدان بارید و موجب از بین رفتن سپاهیان بسیاری در این شهر شد، وصف میکند و تعابیر و تشبیهات و توصیفات زیبایی به کار میبرد که به نظر میرسد تنها در خور ذهن چنین شاعری است که به او لقب خلاقالمعانی دادهاند. برخی از ابیات این قصیده چنین است:
هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمهای است زمین در دهان برف
مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوههاست نهان در میان برف
چاه مقنع است همه چاه خانهها
انباشته به جوهر سیمابسان برف
برداشتهایی که در شعر معاصر از برف میشود گاهی مثل برخی قلههای کشور، خشک و یأسآور و محزون است. برای مثال وقتی به شعر شاعران نوپرداز مثل اخوان و شاملو و سپهری از این منظر مینگریم، معمولا برداشت فرهنگی، نشاطآور و پر از تب و تاب از برف ندارند، آنگونه که برای مثال در شعر کهن فارسی، برف را حریر سفیدی میدانستند که به زندگی و طبیعت جلا و روشنی میبخشد. برای مثال، بامداد در شعری وقتی از برف سخن میگوید، نگاهی مایوسانه به آن دارد که گذر ایام را مثل ریزش برفی میداند که بر سر و موی ما مینشیند و رفته رفته چون کفنی سفید آدمی را در خود میپوشاند. یا سپهری، در شعری که از برف سخن میگوید همان مضمونی را کم و بیش به کار میبرد که اخوان در شعر معروف زمستان خود مطرح کرده است. سپهری در این شعر میگوید: مانده تا برف زمین آب شود/ مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر/ ناتمام است درخت/ زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد/ و فروغتر چشم حشرات/ و طلوع سر غوک از افق درک حیات.... تا آنجا که میگوید: من که در لختترین موسم بیچهچه سال/ تشنه زمزمهام/ پس چه باید بکنم؟/ بهتر آن است که برخیزم...
این نگاه مایوسانه و حتی تقدیرگرایانه در شعر سپهری، در واقع نشاندهنده انتقاد و نپذیرفتن تفکری است که در جامعه زمان او حاکمیت دارد. همین نگاه را ما در شعر زمستان اخوان نیز میبینیم. در شعر فارسی از قدیمترین ایام تا امروز، برف را به سپیدی که از گذشت ایام بر سر و روی انسان مینشیند نیز، مانند کردهاند. برای مثال نظامی در بیتی میگوید:
برف پیری به هر سری که بخفت
نتوانند خلق عالم رُفت
یکی از کسانی که برف را از منظری اندیشمندانه نگاه کرده، از میان شاعران معاصر، فریدون مشیری است که در شعر خود میگوید: اگرچه شهر از برف سفیدپوش شده، ولی افسوس که باطنی تاریک دارد.
البته باید توجه داشت در زمان مشیری هوای تهران پاکتر از اکنون بوده است. به نظرم مؤانست و الفت آدمیان هم به دلیل سبکتر بودن بار ترافیک خیلی سالمتر از این زمان بوده است. به هر حال از طنز گذشته، فریدون مشیری در بخشی از این شعر نسبتا بلند خود میگوید:
گر بخواهد خویشتن را زین پلیدی هم بپیراید
همتی بیحرف همچون برف میباید
یعنی لازمه رفع آنچه در یک جامعه یا سرزمین خوشایند نیست، این است که چیزی در حد و اندازه برف بر آن بنشیند و پوششی باشد که همه آن را در خود بگیرد و هر لکهای که به دل نمینشیند و جای ایراد دارد، را از بین ببرد و پاکی و صفا و دلنشینی به جامعه ببخشد. البته چنین پدیدهای قطعا تا به حال به وجود نیامده است مگر بحثی که از گذشتههای خیلی دور در علوم انسانی از جامعهشناسی گرفته تا روانشناسی و ادبیات و دین و تعلیم و تربیت مطرح بوده، که آیا فرد است که جامعه را میسازد یا جامعه فرد را پرورش میدهد و از او شخصیتی بزرگ میسازد؟! بیشتر نظرها این است که افراد برجسته و خوب تعلیمدیده و بدرستی از آب گل درآمده و فرهیخته، چنانند که اگر سررشتهداری یک جامعه را به دست بگیرند، میتوانند آن جامعه را متحول کنند. البته نه تنها در حوزه اجتماعی بلکه در حوزه هنر و ادبیات هم همین طور است. به عنوان مثال یک فرد مانند نیما توانست حرکت تازهای در ادبیات ایجاد کند یا به عبارتی، خون تازهای در آن جریان دهد.
طبیعت هم خستی بیاندازه در ریزش برف نشان داده است بهطوری که امروز ریزش برف آن طراوت گذشتهها را ندارد و ریزش برف، معضلی برای مردم میشود و به قول معروف مردم به یاد بدهکاریهایشان میافتند و به اندیشه فرو میروند که چه طور از مشکلاتی که در حمل و نقل و خرید کردن و... به وجود میآید، عبور کنند. بنابراین، برف آنها را در شرایط ذهنی دلچسب قرار نمیدهد. شاید به همین دلیل است که برخی شاعران این زمانه از برف توصیفات خوشایندی ندارند و توصیفات شاعرانه قدما را در آثارشان نمیبینیم.
من هروقت سپیدی دائمی زیباترین قله جهان یعنی دماوند را میبینم که در میان سرزمین ما جای گرفته و جانب بالای آن مرغزارهای سرسبز دیلم و در جنوب آن دشتهای سرشار از شقایق و لالههای بسیار سرخ هست، این ترکیب در ذهن من قابل قیاس است با پرچم زیبای کشورمان. یک بار که چشم من به سپیدی این قله در پلور، در جاده هراز، افتاد، با توجه به شرایطی که داشتم، تاثیری در من برانگیخت که در شعر بلندی این گونه سرودم:
خیره ماندم به پهنه خاکت / به زلال آسمان آبی پاکت
چشم بر قلههای تو میدوزم / برف غم بینم و همیسوزم
کوچهباغهات پر زملال / هجر بگرفته جای وصال
دکتر محمد بقایی (ماکان)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست