چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
تخم مرغ خانم مرغه
یک روز مرغی که اسمش حنایی بود یک تخم گذاشت. در آن نزدیکی گربه ای به نام خپل زندگی می کرد. خپل خیلی دوست داشت که تخم حنایی را به دست آورد و آن را بخورد. یک روز همین که خانم مرغه از لانه اش بیرون رفت خپل با خوشحال به طرف خانه حنایی رفت تا تخم او را بخورد. در همین موقع اردک دم طلا که از آن نزدیکی رد می شد حنایی را دید و او را نجات داد.
حنایی همه چیز را برای دم طلا تعریف کرد و گفت: زود باش الان خپل تخم من را می خورد. دم طلا و حنایی با عجله از راه میان بر به لانه حنایی رفتند. آن ها از خپل زودتر رسیدند و همان جا نقشه خوبی کشیدند و چاله بزرگی جلوی لانه کندند و خودشان مخفی شدند. چند دقیقه بعد خپل با خوشحالی به طرف لانه آمد و توی چاله افتاد. خپل شروع کرد به آخ و اوخ گفتن و داد زد: کمک. خانم حنایی و دم طلا با خنده خپل را از توی چاله بیرون آوردند و گفتند: این آخرین باری باشد که می خواهی تخم مرغ بدزدی. خپل با خجالت سرش را پایین انداخت و پا به فرار گذاشت و دیگر هوس تخم مرغ خوردن نکرد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست