چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

سگ کشی با قارچ سمی


سگ کشی با قارچ سمی

دهه هشتاد علیرغم ساخت آثار پرطمطراق و موفق خود, دارای تک سکانس های درخور توجه بسیار کمی است تک سکانس هایی که به گونه ای مستقل بتوانند گویای آرمان فکری کارگردان اثر خود باشند و در عین حال بتوانند مخاطب خود را به طرز درست و قابل تاملی منقلب کنند

دهه هشتاد علیرغم ساخت آثار پرطمطراق و موفق خود، دارای تک سکانس های درخور توجه بسیار کمی است. تک سکانس هایی که به گونه ای مستقل بتوانند گویای آرمان فکری کارگردان اثر خود باشند و در عین حال بتوانند مخاطب خود را به طرز درست و قابل تاملی منقلب کنند. من تلاش کردم دقیق ترین سکانس هایی را که درخور این تعریف باشند معرفی کنم. هر چند که اگر تصمیم داشتم سکانس دوازدهمی را نیز اضافه کنم، هرگز نمی توانستم سکانس دیگری به این ۱۱ مورد اضافه کنم. مشاهده دوباره این سکانس ها را همزمان با خواندن این مطلب به شما خوانندگان گرامی پیشنهاد می کنم. این سکانس ها عصاره یک دهه از ذهن ناب سازندگانشان هستند، سازندگانی که در دهه نود یا دیگر حضور فیزیکی ندارند یا دیگر نمی توانند با این شدت و حدت به خلق این صحنه های استثنایی بپردازند. گفتنی است سکانس ها به ترتیب اثرگذاری و حفظ تمام ساختارهای تکنیکی، اولویت بندی شده اند.

● سکانس دهم: آواز گنجشکها (۱۳۸۷)

دوربین با تراولینگ هانیه را نشان می دهد که برای پدرش چای میآورد. آقا کریم (رضا ناجی) چای را از دست دخترش می گیرد. همسرش نرگس را صدا می زند و یک بخاری قدیمی را به او می دهد تا بتواند بعدا تعمیرش کند. کریم چایش را می نوشد و مشغول کنکاش در بیغوله آهنی خود می شود. دوربین از روبرو ثابت می ماند. ناگهان زیر پای کریم خالی می شود و تمام ابزارها روی هم می ریزد و کریم در زیر آواری از آهن محبوس می شود. بچه ها و نرگس جیغ و فریاد می کشند و از همسایه ها طلب کمک می کنند. دوربین که روی پایه ثابت است با یک زوم معنادار و البته آرام، گردوخاک حاصل از این فرونشست را نشان می دهد و نفس خسته ای که از زیر آن آوار شنیده می شود.این سکانس به واسطه رابطه بسیار عمیقش با روزگار کریم و آن حس دراماتیکی که کارگردان به خوبی نشان می دهد، یک سکانس درخشان در سینمای دهه هشتاد ایران لحاظ می شود.

● سکانس نهم: دست های خالی (۱۳۸۶)

سنجری وفا (مسعود رایگان) در فضای باز رو به دریا، بر بالین پسرش نشسته که سالیان بسیاری در کما فرو رفته است. سردار ترابی (خسرو شکیبایی) با شکستگی خاطر به او نزدیک می شود و از شرم و حیای خود نسبت به در میان نگذاشتن حاجتش با امام حسین (ع) صحبت می کند. دستهایش را به طرف سنجری وفا می گیرد و می گوید: "چیکارکنم ... دستم خالیه" نوع بیان شکیبایی در این سکانس، یکی از بهترین مونولوگ های سینمایی دهه هشتاد است. جایی که شکیبایی با انعطاف و لرزش خاصی در بیان خود، تمام آرمان های فیلم "دست های خالی" را با نشان دادن دو کف دستش نشان می دهد و بعد حلالیت طلبیده و از سنجری وفا دور می شود. دوربین در بک گراند تصویر، راه رفتن ترابی را از پشت نشان می دهد. یک دنیا ماتم در راه رفتن او خوابیده است. این سکانس از آن جهت ماندگار است که تنها با هنرنمایی محض بازیگرش، مخاطب را به شدت تکان می دهد.

● سکانس هشتم: آواز گنجشکها (۱۳۸۷)

حسین و بچه ها در حال خالی کردن گلدان ها از عقب ماشین هستند که ناگهان یکی از آنها متوجه سوراخ شدن دبه ماهی ها می شود. بچه ها سراسیمه گلدان ها را از عقب ماشین به پائین می اندازند تا دبه ماهی ها را پائین کشیده و آنرا پر از آب کنند. کریم (رضا ناجی) که پایش شکسته در جلوی ماشین نشسته است و نمی تواند پیاده شود، از ماجرای سوراخ شدن دبه بی خبر است و مدام غر می زند که چرا بچه ها گلدان ها را پائین می اندازند. بچه ها دبه را پائین می کشند و به سرعت به طرف جوی آب می برند که ناگهان می افتند و ماهی ها در گستره ای از پیاده رو پخش می شوند. تصویر از بالای این صحنه به همراه بهتی باور نکردنی در صورت بچه ها، یکی از به یاد ماندنی ترین سکانس های دهه هشتاد را رقم می زند. این بهت زمانی بیشتر می شود که بچه ها قصد جمع کردن ماهی ها را دارند اما می فهمند دبه شان ترکیده است. دغدغه تمام این بچه ها از ابتدای فیلم خریدن این ماهی ها بود و حال آنها مجبور بودند ماهی ها را در جوی آب رها کنند. تلفیق موسیقی به یاد ماندنی حسین علیزاده و گریه بچه ها و نشان دادن تصویر انداختن ماهی ها در جوی آب، یکی از آن سکانس هایی است که کسی نمی تواند آنرا تماشا کند و مغموم نشود.

● سکانس هفتم: تقاطع (۱۳۸۵)

پدرام (بهرام رادان) و دوستش با ۲۰۶ نقره ای خود قصد مزاحمت مهسا (باران کوثری) و دوست باردارش را دارند. پدرام شتاب ماشینش را زیاد می کند و مماس با پراید مهسا حرکت می کند. دختران خیلی ترسیده اند. پدرام با وجود اصرارهای دوستش مبنی بر تمام کردن این غائله، هنوز قصد آزار و اذیت دختران را دارد.در یک لحظه کنترل پراید از دست مهسا خارج می شود و ماشین با چند معلق مرگبار به داخل اتوبان سقوط می کند و اینجاست که حمید اسدی (بیژن امکانیان) با سرعت در حال رانندگی در اتوبان است، گوشی همراهش زنگ می خورد، او قصد پاسخگویی دارد اما گوشی اش می افتد، خم می شود تا گوشی را بردارد که به ناگهان پرایدی را می بیند که از بلندی سقوط کرده، نمی تواند جلوی سرعت خود را بگیرد و بدین ترتیب به شدت با پراید برخورد می کند. اهمیت این سکانس فارغ از منطقی درآوردن این موازی کاری ها،جنبه های بصری فوق العاده ای است که حداقل تا سال ۸۵ در سینمای ایران مشاهده نشده بود. صحنه معلق زدن ماشین و سقوطش به اتوبان و متعاقب آن تصادف حمید اسدی با پراید، کاملا طبیعی و به صورت حرفه ای برداشت شده بود.

● سکانس ششم: روز سوم (۱۳۸۶)

رضا (پوریا پورسرخ) شهید شده و امیر(برزو ارجمند) بعنوان تنها باقی مانده از آن گروه مقاومت کننده، تخته ای که سمیره (باران کوثری) روی آن خوابیده را پشتش می گذارد و به داخل رودخانه می رود. در همین هنگام فواد(حامد بهداد) با سرعت در آب می پرد و با دستش، لبه تخته را می گیرد و اجازه نمی دهد آنها حرکت کنند. امیر مدام رو به سمیره فریاد می کشد که با تفنگش فواد را بزند اما سمیره چگونه می تواند عاشق خود را بکشد؟ اما گویی شهادت رضا و بی کسی اش، او را به تاب می آورد که آنگونه در میان بهت مخاطبان، گلوله ای را به قلب فواد شلیک می کند. همه در این بهت گرفتار هستند که سمیره دومین گلوله را شلیک می کند و گویی خودش نیز از کار خود تعجب کرده باشد، تفنگ را می اندازد. فواد با یک ناباوری خارق العاده ای بدون اینکه پلک بزند فقط سمیره را تماشا می کند تا اینکه می میرد و در آب غوطه ور می شود.

این سکانس به دلیل خلق تکانه هایی برخلاف آنچه از کاراکترها انتظار داشتیم، بازی منحصر به فرد حامد بهداد و موسیقی بی نظیر علیرضا کهن دیری یکی از سکانس های شاخص دهه هشتاد سینمای ایران شمرده می شود.

● سکانس پنجم: عصر روز دهم (۱۳۸۹)

سکانس های ابتدایی فیلم عصر روز دهم را به یاد آورید. یکی از سکانس های اول، زمانی که زن و شوهر می خواهند از زیر بمباران های رژیم بعثی فرار کنند، مرد به زن می گوید "تو به خانه برو و وسایلت را جمع کن من هم می روم بنزین بزنم". زن از ماشین پیاده می شود. دوربین در حال تراولینگ او را می گیرد. ماشین از کادر خارج می شود. زن به سرعت در حال راه رفتن است که صدای انفجاری او را به خود می آورد. با عجله به عقب می دود و می بیند که ماشین شوهرش در آتش می سوزد. این سکانس به دلیل تکانه عجیبی که در کمتر از سی ثانیه به مخاطب خود می دهد، سکانسی شاخص به حساب میآید. قدر مسلم آن است که این سکانس را مجتبی راعی نمی توانست بنویسد. این سکانس را کسی نوشته که استاد بلامنازع تکان دادن مخاطب هایش بود (رسول ملاقلی پور)، روحش شاد.

● سکانس چهارم: سگ کشی (۱۳۸۰)

ناصر معاصر به گمان خود زرنگی می کند و با استفاده ابزاری از گلرخ کمالی، تمام چکهایش را پس می گیرد اما این تمام ماجرا نیست. او که در خیال خود قصد مسافرت به اروپا را دارد نمی داند که طلبکارانش برای او نقشه ای مرگبار کشیده اند. گلرخ کمالی غافلگیر شده اما محکم می ایستد و اسلحه را به طرف ناصرو همسر جدیدش پرت می کند. با این دیالوگ استثنایی که: "آدمهای داستان دارند دوره ام می کنند." او راهش را می گیرد و می رود و اینجاست که آدم های داستان به صورت فانتزی گلرخ را رها کرده و به صورت واقعی به سمت ناصر می روند. تصویر دوربین از بالا، ابهت ویژه ای به مزرعه لخت بخشیده، ناصر چیزی برای از دست دادن ندارد. طلبکاران با چند شلیک به پای ناصر، او را زمین گیر می کنند.جیغ های فرشته انگار تمامی ندارد. بیضایی در این سکانس بهترین حالت ممکن از فردی را نشان می دهد که در برابر وفای سگ گونه گلرخ کمالی، خیانت می کند و حالا مستحق آن است که او را مثل سگ بکشند.

● سکانس سوم: میم مثل مادر (۱۳۸۵)

سپیده(گلشیفته فراهانی)به سختی داروی علی را تهیه کرده و با توجه به اینکه خودش نیز حال وخیمی دارد، به خانه می رسد. در را باز می کند و خودش را می اندازد. علی سراسیمه خود را به مادر می رساند. سپیده به او می فهماند که باید آمپول بزند.علی به سمت کمد می رود اما آمپول را پیدا نمی کند، برمی گردد و سرنگ و مایع را از سپیده می گیرد. علی با کلافگی می گوید" من بلد نیستم".سپیده می خواهد آمپول را به علی بزند اما علی می گوید به خودت بزن.سپیده می گوید:"باشه نصف نصف" این سکانس به مانند دیگر سکانس های اعجاب انگیز رسول ملاقلی پور خیلی سریع و بی مقدمه به وقوع می پیوندد و در همین لحظه اندک، تفسیر درستی از ایثار مادرانه سپیده ای را نشان می دهد که در طول فیلم، از خودگذشتگی فراوانی نشان داده اما این صحنه کمال این فداشدن و از خودگذشتگی است.

● سکانس دوم: میم مثل مادر (۱۳۸۵)

علی شب ادرار کرده و سپیده (گلشیفته فراهانی)با توسل به زور، او را درون وام حمام می گذارد. صدای زنگ تلفن به گوش می رسد. سپیده برمی گردد تا تلفن را بردارد، علی پایش در وان لیز می خورد و سرش محکم به دیوار خورده و در وان می افتد. هر دو شیر آب سرد و گرم باز است و وان در حال پر شدن است. سپیده الو الو می کند اما صدایی نمی شنود.تماس قطع می شود. علی بیهوش در کف وان افتاده. سپیده کلافه به طرف حمام برمی گردد اما باز صدای زنگ تلفن او را به خود می آورد. سپیده بر می گردد که گوشی را بردارد اما صدای سرریز شدن آب از وان و همچنین آن سکوت معنادار، وی را به قضیه مشکوک می کند. متعجبانه به درون حمام می رود و علی را بیهوش در داخل آب می بیند. با تاثری فراوان،علی را بیرون می آورد و سعی می کند او را به زندگی بازگرداند. تعلیق بی نظیری که ملاقلی پور در این سکانس به کار می گیرد، یک نمونه موفق در جهت تعریف تعلیق در سینما است. این سکانس یکی از بهترین سکانس های دهه هشتاد سینمای ایران شمرده می شود.

● سکانس اول: مزرعه پدری (۱۳۸۳)

محمود شوکتیان (مهدی احمدی) در پی دغدغه هایی که رهایش نمی کنند خود را درون مزرعه ای می بیند که استعاره ای روشن از دنیای خاص اوست. او در رویاهای خود، کنار حوض خالی و متروک وسط مزرعه، همسر و دو فرزندش را می بیند. همسر و فرزندانی که در سالهای جنگ کشته شده بودند اما محمود شوکتیان همواره با آنها زندگی می کرد. محمود و همسرش در یک لحظه تصمیم می گیرند که بچه ها را داخل حوض پر آب بیندازند و اذیتشان کنند. بچه ها داخل حوض می افتند، جیغ می کشند و محمود و همسرش روی آنها آب می ریزند.

دوربین، لانگ شات صورت محمود را نشان می دهد که با خنده آب روی بچه ها می پاشد. ناگهان آب روی حوض آتش می گیرد. محمود با ناباوری لحظه ای بهت می زند و سپس سراسیمه داد می کشد و کمک می خواهد. دوربین، فضای بیشتری را نشان می دهد و همسر و فرزندانی که میآیند و به گریه می افتند و از محمود می خواهند که به حال طبیعی بازگردد.این اتفاق به قدری یکباره و سریع رخ می دهد که مخاطب را به شدت غافلگیر کرده و او را تحت تاثیر قرار می دهد.

● سکانس ۱+۱۰ (برترین سکانس دهه هشتاد): قارچ سمی (۱۳۸۱)

بی شک ماندگارترین و تکان دهنده ترین سکانس دهه هشتاد مربوط به فیلم "قارچ سمی" است. زمانی که سلیمان (فرهاد قائمیان) بی توجه به جروبحث های دومان (جمشید هاشم پور) با مردمی که نمی خواهند خانه هایشان را به یک چهارم قیمت واقعی اش بفروشند، سوار قایق موتوری می شود; دومان او را می بیند و به سمتش می دود، سلیمان قایق را روشن می کند. دومان به درون قایق می رود و سلیمان بی درنگ قایق را راه می اندازد. دومان به کناری پرت می شود."وایسا وایسا لعنتی" اما سلیمان با خنده هایی بلند و مجنون وار به کارش ادامه می دهد."چی کار داری می کنی، نگهدار" خنده های بلند سلیمان به یکباره جایش را به گریه می دهد و بلافاصله فلاش بکی از زمان حضور او در جبهه نشان داده می شود. این سکانس به قدری تاثیرگذار و تاثربار است که به هیچ عنوان نمی توان در سینمای ایران سکانس جانشینی را برای آن فرض کرد. فارغ از تصور استثنایی ملاقلی پور در نگارش این صحنه خیلی سخت و کارگردانی بسیار خوب او، نمی توان از موسیقی درخور توجه و عالی ناصر چشم آذر در خوب از آب درآمدن این تلقی های خاص چشم پوشی کرد. موسیقی این فیلم پاره ای از فیلم است که اگر اینگونه ساخته نمی شد، قارچ سمی نمی توانست خود را اینگونه تاثیرگذار و ملتهب نشان دهد.

نویسنده : مجتبی اردشیری



همچنین مشاهده کنید