جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

جایگاه و اهمیت عقل و وحی از منظر امام رضا ع


جایگاه و اهمیت عقل و وحی از منظر امام رضا ع

امام علی بن موسی رضا ع در زمانی می زیست که مکاتب و گروه های کلامی و فلسفی رشد بسیاری یافته بود مأموران عباسی در ایجاد چنین فضایی نقش بسیاری داشت چرا که این مکاتب مردم را سرگرم می کرد و مردم را از سیاست و سیاست ورزی دور می ساخت و امکان نفس کشیدن طاغوتها را فراهم می آورد

امام علی بن موسی رضا(ع) در زمانی می زیست که مکاتب و گروه های کلامی و فلسفی رشد بسیاری یافته بود. مأموران عباسی در ایجاد چنین فضایی نقش بسیاری داشت؛ چرا که این مکاتب مردم را سرگرم می کرد و مردم را از سیاست و سیاست ورزی دور می ساخت و امکان نفس کشیدن طاغوتها را فراهم می آورد. همانطوری که در زمان امامان باقر و صادق (علیهما السلام) مکاتب فقهی رشد بسیاری یافته و ده ها بلکه صدها مذهب فقهی درجهان اسلام پدیدار شده بود، درعصر امام رضا(ع) نیز مکاتب فلسفی و کلامی پرسش ها و شبهات زیادی را در اذهان مردم ایجاد می کرد، امام (ع) وظیفه و تکلیف خود می دانست تا راهنمای مردمان شود.

نویسنده در این مطلب با اشاره به فضای موجود در عصر امام رضا(ع) بر آن است تا گوشه ای از معارف اهل بیت(ع) را در خصوص جایگاه عقل و وحی و خردورزی براساس سخنان امام تبیین کند.

● درگیری های کلامی و فلسفی درعصر امام رضا(ع)

از زمانی که انحراف در سقیفه بنی ساعده شکل گرفت و مسیر مدیریت جامعه اسلامی از نظام خلافت ولایی انتصابی به خلافت انتخابی اصحاب حل و عقد و سپس انتصاب یک نفره و شش نفره و در نهایت خلافت سلطنتی تبدیل شد، اولیای الهی از مدیریت جامعه کنار گذاشته شدند. از این رو به سبب فقدان ارتباط مستقیم میان جامعه اسلامی با مدیریت الهی، مشکلات فکری و رفتاری بسیاری پدید آمد.

از آنجایی که امت اسلام در این دوره قایل به پایان ارتباط آسمان و زمین شدند، اعتقاد به تفویض در میان ایشان تقویت شد و خود مدیریت جامعه را به دست گرفتند و خواستند تا براساس اجتهادات خود عمل کرده و جامعه را مدیریت کنند. لذا شکل جدیدی از مدیریت درامت شکل گرفت که روز به روز از نصوص الهی دور شدند؛ چرا که توانایی درک و فهم نصوص برای تطبیق و یا استنباط را نداشتند و در میان ناسخ و منسوخ، مطلق و مقید، عام و خاص، مجمل و مبین در نصوص سرگردان شدند و نتوانستند حکم واقعی را دریابند.

نتیجه چنین سلوک سیاسی- اجتماعی در امت آن شد که در عقاید و احکام گرفتار تشتت آراء شوند و در بسیاری از حوادث و موضوعات جدید نتوانند به یک رأی برسند و انسجام رویه و هدف را حفظ کنند. پرسش های جدید که پس از ارتباط با جوامع دیگر پدید آمده بود، پاسخ هایی را می طلبید که نخبگان نمی توانستند براساس آیات پاسخی بدان دهند.

ازسوی دیگر، هرکسی برای منافع مادی خود دست به جعل و وضع حدیث می زد و آن را به پیامبر(ص) نسبت می داد. از این رو، برخی برای مقابله و یا محدودسازی اهل بیت(ع) اقدام به حذف حدیث از دایره منابع و مراجع اسلامی کردند و به قرآن بسنده نمودند. محدودیت در نقل حدیث و بهره برداری از آن در پاسخ گویی به پرسش ها موجب شد تا با فقر شدید علمی مواجه شوند؛ چرا که قرآن قطعی الصدور است ولی چنانکه قرآن خود گویاست؛ بسیاری از مسائل در قرآن به گونه ای است که نمی توان به سادگی جز از راه تدبر (نساء، آیه ۸۲) و با بهره گیری از راسخون (آل عمران، آیه ۷) و اهل ذکر (نحل، آیه ۴۳، انبیاء، آیه ۷) به حقیقت آن رسید؛ چرا که گاه نیازمند فهم عام و خاص و مطلق و مقید و یا امور دیگری است که آن را ازحالت دلالت قطعی خارج می کند. پس، از نظر دلالت، بسیاری از آیات ظنی الدلاله است و نمی توان از آن به عنوان دلیل و حجت قطعی استفاده کرد.

اهل بیت(ع) که مفسران قرآن بودند دراین دوره کنار گذاشته شده و اصولاً به سبب مقاصد سیاسی نادیده گرفته شده بودند. پس جامعه در فقر کامل به سرمی برد و می بایست از راه های دیگر به حوادث جدید و پرسش های نوشونده پاسخ دهد. اینگونه است که نخست هرج و مرج فقهی پدیدار شد؛ چرا که جامعه نیازمند قوانین جدیدی بود، به سبک ارتباط با جوامع دیگر تحمیل می شد. هرج و مرج درقانون و فقه موجب شد تا تشکیک های جدی نسبت به اصول پدیدار شود؛ زیرا جامعه اسلامی دراین فضا نمی توانست از خود یک وحدتی را به نمایش بگذارد که برآیند امت است. پس توده ها در باورها و عقاید خویش گرفتار نوعی تردید شدند. پاسخگویی به این پرسش های عقیدتی بویژه پس از نهضت ترجمه در دوران عباسی و ورود متون فلسفی و عرفانی از ایران و یونان و روم، خود موجب تشتت بیشتر شد و در هر حوزه ای چندین مکتب برای پاسخگویی به وجود آمد. اما پاسخ ها بیشتر از آنکه وضعیت را بهتر و روشن سازد بیشتر بر تاریکی و تیرگی فضا می افزود.

درچنین فضایی امام رضا (ع) به حکم تکلیف و وظیفه الهی واردمی شود و برآن است تا امت اسلام را از وضعیت هرج و مرج فکری و عملی رهایی بخشد.

گزارش های تاریخی و روایی بسیار درباره جلسات گفت وگوهای علمی و فلسفی و کلامی از آن حضرت (ع) با رهبران و مدعیان فلسفه و عرفان و کلام است که خود بیانگر فضای تشتت موجود در آن عصر بود. این درگیری ها همواره درحوزه خصومت کلامی و در مدارس و مراکز علمی محدود نمی شد، بلکه به درگیری های فیزیکی و حذف یکدیگر نیز می انجامید. درگیری های میان پیروان مذاهب فقهی و کلامی که خون بی گناهان بسیاری از ریخته است در کتب تاریخی گزارش شده است. به عنوان نمونه درشهر ری درگیری میان پیروان مذاهب حنفی و شافعی مدت ها ادامه داشت و این شهر را از رونق تمدنی و شکوفایی اقتصادی انداخته بود.

در بغداد وکوفه و مدینه و بصره هراز گاهی جنگ های سختی میان پیروان مذاهب پدید می آمد. محلات بغداد و بسیاری از شهرها برپایه دسته بندی های مذاهب بود و تجاوز و آتش زدن خانه و ثروت دشمنان مذهبی امری عادی بود.

● عقل و وحی از نگاه مفسران واقعی قرآن

اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هرچند که در ظاهر کنار گذاشته شده بودند، ولی آنان به حکم وظیفه الهی اقدامات بسیاری را برای بازگشت امت به مسیر درست و راست انجام می دادند. از همان روزهای نخست انحراف، امیر مومنان علی (ع) به تالیف سنت و تفسیر علمی قرآن همت گذاشت و شاگردانی را تربیت کرد. امام حسن و امام حسین(ع) نیز فعالیت هایی برای اصلاح امت انجام دادند و جان خویش را برای اصلاح گری گذاشتند و به شهادت رسیدند. امامان دیگر نیز به تعلیم اصول و بیان قواعدی پرداختند که می توانست امت را در مسیر درست فهم و درک قرآن قرار دهد و قدرت استنباط و اجتهاد را درایشان پـدیدار سازد.

بدین ترتیب امامان (ع) بنیانگذاران بسیاری از علوم از نحو، صرف، اصول فقه، اصول تفسیر، درایه الحدیث و مانند آن بودند. شاگردان مکتب اهل بیت(ع) درآن دوره های هرج و مرج کلامی و فقهی، بر آن شدند تا به آن عده که پیرو مکتب اهل بیت(ع) نبودند، از علومی بیاموزند تا فضای وحدت فراهم آید و تشتت کاهش یابد. اگر تلاش های امامان(ع) و پیروان و شاگردان ایشان نبود شاید چیزی از اسلام باقی نمی ماند؛ چرا که در علم تفسیر و فقه و مانند آن، کسانی برجسته شدند که مستقیم یا غیرمستقیم از مکتب اهل بیت(ع) درس آموخته اند. از ابن عباس در تفسیر گرفته تا امامان چهارگانه فقهی اهل سنت تا رهبران کلامی اهل سنت از دو مکتب اشاعره و معتزله همگی شاگردان مکتب اهل بیت(ع) هستند؛ هر چند که اینان هرگز به تمام و کمال اقرار به حقانیت اهل بیت(ع) نکردند ولی بارها خود را مدیون شاگردی ایشان دانسته اند و علوم خود را برگرفته از دانش آنان گفته اند.

مکتب اهل بیت(ع) غیر از ویژگی های خاص خود در حوزه نظام سیاسی که بر مدار ولایت انتصابی از سوی خداوند است، از ویژگی های دیگری نیز برخوردار است که همان جمع میان عقل و نقل، عقل و وحی و نیز دنیا و آخرت است. سبکی که ایشان از نظر فکری و علمی برای زندگی در دنیا ارایه می دهند، سبکی است که در میانه افراط و تفریط قرار دارد. از این رو در هیچ امری از دایره میانه و وسط خارج نمی شود. این در حالی است که دیگران بلکه حتی شاگردانی که اعتقاد به امامت ایشان نداشتند، راه افراط و تفریط را در پیش گرفتند و گاه عقل گرایی را تا حد تفویض از سوی خدا و گاه تعبدگرایی را تا حد جبرگرایی پیش بردند و نتوانستند پاسخ های کاملی برای همه پرسش های امت فراهم آورند، هر چند که در چارچوب آموزه های اهل بیت(ع) بحران هایی را از سرگذراندند.

مکتب اهل بیت(ع) در همه امور از بینش ها و باورها گرفته تا مسایل اخلاقی و تا موضوعات فقهی و حقوقی، بر مدار عقل و وحی است. از این رو اهل بیت(ع) همواره بر عقل و وحی تاکید داشتند و هرگونه انحراف از آن را به معنای دور شدن از حقیقت تلقی و معرفی می کردند.

● عقل، منبع نخست ایمانی

عقل نه تنها یکی از منابع استنباط در اصول فقه شیعی است؛ بلکه شرط اصلی در ایمان است. اصولا از نظر مکتب اهل بیت(ع) ایمان جز از طریق عقل دست یافتنی نیست. شرافت انسان به عقل اوست و این عقل است که حکم به دینداری و اخلاق می کند و فقدان عقل در هر کسی به معنای فقدان دین و اخلاق است. (اصول کافی، ج۱، کتاب عقل و جهل)

امام رضا(ع) عقل را بخششی از خداوند به خلق می داند. این نعمت دست یافتنی نیست، بلکه عنایت و فضلی از خداوند است. امام در این باره می فرماید: عقل، عطیه و بخششی است از جانب خدا و ادب داشتن، تحمل یک مشقت است و هر کس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن می شود، اما هر که به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز برجهل او افزوده نمی شود. (بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۴۲)

البته عقل زمانی مفید است که به کار گرفته شود و به تعبیر زبان عربی، تعقل صورت گیرد و انسان خردورزی کند. در این صورت است که عقل برای انسان شرافت می آورد. اگر انسان تعقل و خردورزی داشته باشد، در این صورت است که عقل، او را به دین و اخلاق رهنمون می کند. این عقل است که حقیقت جهان را برای آدمی آشکار می کند. انسان با خردورزی در می یابد که جهان دارای حکمت وجودی است و برای آن فلسفه و هدفی است. پس به این نکته رهنمون می شود که برای تحقق آن هدف می بایست اصولی را رعایت کند و از اموری اجتناب نماید. در حقیقت عقل نظری و عقل عملی به او کمک می کند که جهان و حقایق آن را بشناسد و براساس هدف و حکمتی که برای جهان است راه و رویه ای را در پیش گیرد تا بدان برسد. این گونه است که برخی امور را در جهت آن هدف خوب و نیک می یابد و برخی دیگر را بد و زشت می داند. این همان احکام عقل عملی در حوزه اخلاق است که از آن به حسن و قبح عقلانی و اخلاقی یاد می شود.

با این تفسیر دانسته می شود که عقل در همه حوزه های زندگی انسان نقش کلیدی و اساسی را داراست. به سخن دیگر، سعادت و شقاوت انسان به عقل و میزان بهره گیری او از عقل است. از این رو امام رضا(ع) می فرماید: صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله؛ دوست هر انسانی عقل او است و دشمن هر انسانی جهل او است. (اصول کافی، جلد۱، صفحه۱۱)

انسانی که عقل داشته باشد، روابط خود با هستی و خدا و خلق را به درستی در نظام احسن تعریف می کند و کسی که از عقل خویش بهره نمی برد، در شناخت خود و خدا و هستی و خلق و چگونگی ارتباط با آن با مشکل برخورد می کند. از نظر امام رضا(ع) هر نقصی در هر بخشی از این سه گانه به معنای نقصان عقل است. پس کسی که نتواند روابط خود را با خدا به درستی تعریف کند، نیمی از عقل خود را به کار نگرفته است و همچنین اگر نتواند روابط خود را با خلق تنظیم کند نیمی دیگر را از دست داده است. در حقیقت کمال عقل را می بایست در روابط درست و سالم میان خدا و خلق دانست. از این رو هرگونه اختلال در این روابط به معنای فقدان عقل و ظهور جهل است. امام رضا(ع) در این باره با اشاره به روابط انسان با خلق می فرماید: التودد الی الناس نصف العقل؛ اظهار دوستی و محبت با مردم نیمی از عقل است. (بحارالانوار جلد۱۷، صفحه۲۸۸)

آن حضرت(ع) در بیان مشخصات آدمهای نادان فرمودند: نادان، دلبسته به چیزی است که او را از خدا باز می دارد. (بحارالانوار جلد۱۷؛ و نیز جلد۲، صفحه۲۸۸) در حقیقت از نظر آن امام(ع) نادان کسی است که نتواند میان خود و خدا و خود و خلق روابطی مناسب و درست براساس نظام احسن ایجاد کند. بنابراین، آن حضرت(ع) همان سخنی را تکرار می کند که امامان معصوم(ع) دیگر بیان داشته و فرموده اند که عقل همواره با دینداری و اخلاق همراه است و کسی که دین و اخلاق ندارد، در حقیقت عقل ندارد و گرفتار جهل است.

آن حضرت(ع) همچنین در بیان کمال عقل که لازمه اسلام و تسلیم در برابر خداست، به اموری اشاره می کند که مرتبط به همین دو حوزه دین و اخلاق است. آن حضرت(ع) می فرماید:

عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد:

۱- از او امید خیر باشد.

۲- از بدی او در مان باشند.

۳- خیر اندک دیگری را بسیار شمارد.

۴- خیر بسیار خود را اندک شمارد.

۵- هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود.

۶- در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود.

۷- فقر در راه خدایش از توانگری محبوب تر باشد.

۸- خواری در راه خدایش از عزت با دشمنش محبوب تر باشد.

۹- گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد.

۱۰- سپس فرمود: دهمی و چیست دهمی؟ پرسیده شد: چیست؟ فرمود:

احدی را ننگرد جز اینکه بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است. (تحف العقول، ۴۴۳)

از نظر مکتب اهل بیت(ع) دین و اخلاق همان خرد و خردورزی است؛ چنانکه بی دینی و بداخلاقی نیز همان بی خردی و نادانی است. از کتاب فقه الرضا روایت رسیده که امام رضا(ع) فرمود: نگاه کن به کسی که از تو در قدرت پائین تر است و نگاه نکن به کسی که بالاتر از تو است، این عمل برای تو شایسته تر است و بیشتر سزاوار افزایش نعمت می شوی، بدان که عمل دائم کم با یقین و بینش، در نزد خدا بهتر است از عمل زیاد بدون یقین و با کوشش، بدان ورع و پرهیزگاری سودمندتر از ترک کارهای حرام و خودداری از آزار مؤمنین نیست و هیچ زندگی گواراتر از اخلاق خوب نیست و مالی سودمندتر از قناعت و نادانی زیان دارتر از خودپسندی نیست. (بحارالانوار، جلد۱۷، صفحه ۲۹۶)

● عقل و وحی در مکتب اهل بیت(ع)

به هر حال، از نظر مکتب اهل بیت(ع) و مدرسه امام رضا(ع) هیچ کالایی برتر از عقل و هیچ دوست و نعمتی برتر از عقل و تعقل و خردورزی نیست. اما این بدان معنا نیست که وحی را نادیده بگیریم؛ چرا که وحی مکمل عقل است و عقل آدمی تا به بلوغ نهایی خود نرسد و در مسیر تحول های کمالی اش به فعلیت و ظهور تمام خود دست نیابد، نیازمند وحی است. از این رو خداوند به انسان وعده می دهد که برای کمال بخشی و ظهور استعدادهای تعلیمی و رسیدن به مقام خلافت الهی (بقره، آیات ۳۰ و ۳۱) هدایت وحیانی را به او می بخشد تا از این طریق بتواند عقل را به بلوغ و کمال برساند. (بقره، آیه ۳۸ و آیات دیگر)

اهل بیت(ع) براساس آموزه های قرآنی در همان مقام هدایت خاص قرار دارند تا عقل آدمی را به بلوغ برسانند. در حقیقت ایشان همان وحی هستند که دستگیر عقل ناقص آدمی است که هنوز در مسیر بلوغ قرار دارد و به کمال نرسیده است. اینجاست که هرگز میان عقل بیرونی و درونی نمی توان جدایی انداخت؛ چنان که هرگونه جدایی میان قرآن و عترت نادرست است؛ زیرا اگر عترت نباشد، نمی توان از عقل وحیانی بهره ای به درستی برداشت؛ چنانکه اگر وحی نباشد از عقل انسانی نمی توان به تمام و کمال بهره گرفت؛ زیرا این وحی است که عقل انسانی را به بلوغ می رساند و این عترت است که وحی را تبیین و تفسیر می کند تا انسان سرگردان را به سوی کارهای خردورز رهنمون سازد.

علی جواهردهی