چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

هراس کهن در وجود انسان مدرن


هراس کهن در وجود انسان مدرن

نگاهی به پیدایش ادبیات گوتیک و ریشه های آن در آثار نویسندگان جهان

بدون شک همه ما در خلال مطالعه آثار داستانی به آثاری برخورده ایم که منتقل کننده نوعی هراس و حتی مولد وحشت هستند،یعنی این که نویسندگان چنین آثاربر آنند که با رخنه در ذهنیت هزار توی انسان امروز وهم‌هایی را کشف و منتقل کنند که یاد آورآثار گوتیک در دوران قرون وسطی است.

راز آمیزی و پیچیدگی‌های درونی و بیرونی که در قالب ساخت و ساز شخصیت‌ها در کارهایی از این دست شاهد یم ما را نا خواسته به مسیری هدایت می‌کند که راز آمیزی قصرها و بناهای گوتیک را به یاد می‌آوریم،یعنی این که فضاهای شهری در دوران مدرن از نگاه نویسندگان مورد نظر دارای همان حس و حالی است که به عنوان مثال در اثری مانند«قصر اوترانتو» نوشته هوراس والپول به عنوان اولین گونه از ادبیات گوتیک نوشته شده در سال ۱۷۴۷ شاهدیم.

شیوه معماری گوتیک که رفته رفته به عالم ادبیات وارد شد و زمزمه‌های پیدایش مکتب رمانتیسیسم را پدید آورد از آن جهت به عنوان یک ژانراز وحشت ظاهر شد که نوعی توهم را در ذات خود پنهان کرده بود،توهمی که گویی نسل به نسل همراه با «قوم گوت» به عنوان پایه گذاران این شیوه معماری رشد کرده و حالا در شکلی بیرونی تبلوریافته بود.

ادبیات گوتیک در شکل اولیه یاد آور خرافاتی بود که همواره با انسان‌ها در دوره‌های مختلف وجود داشته است به شکلی که از دل قصرهای گوتیک موجوداتی عجیب و شیاطین بدذات متولد می‌شوند و یک دشمنی ذاتی با آدم‌ها دارند،به زبان ساده تر می‌توان گفت که در ادبیات گوتیک کمتر شاهد رویارویی خونین انسان با انسان هستیم و اگر خونی توسط یک آدم ریخته می‌شود از آن جهت است که به عنوان مثال روحی اهریمنی در وجود او حلول کرده و مهار اقدامات خونین او را به دست گرفته است.

فارغ ازپرداختن به چگونگی ادامه پیدا کردن گونه گوتیک که آرام آرام نام ادبیات وحشت را به خود گرفت باید گفت که این گونه ادبی هیچ گاه از همراهی با آدم‌ها باز نایستاده و بنا به وضعیت هر دوران تاریخی تکامل یافته و پیشرفت کرده و به دوران ما رسیده است. بی اغراق باید گفت که رگه‌های ادبیات وحشت را می‌توان در خلال آرام ترین آثار داستانی جهان امروز هم مشاهده کرد،حتی اگر نویسنده بر نوشتن در این گونه ادبی اصرار نداشته باشد.

مسیراوج نمود ادبیات وحشت در دوران مدرن را می‌توان در آثار نویسندگانی ازکشور انگلستان و آلمان و ایالات متحده آمریکا پی گیری کرد که از آن میان می‌توان به نام‌هایی چون ادگار آلن پو،هاینریش بل،ولفانگ بورشرت،رومن گاری،ژان ژیونو،ولف دیتریش شنوره، وایمارجاکوبس،پل استرو.....جست‌وجو کرد،نویسندگانی که با عبور از ذهنیت تلخ و تاریک دوران مدرن برای اولین بار دشمن انسان راموجودات زیر زمینی یا شیاطین نمی‌دانند بلکه به باور آن‌ها این انسان است که امروزه در برابر انسان قد علم کرده و وحشت می‌آفریند.

حضور سایه وار مرگ که بر آثار شاخص این نویسندگان سایه افکنده به هیچ عنوان از نوع درد آور مرگ‌های ادبیات گوتیک نیست،یکی از تفاوت‌های عمده شیوه نویسندگی نویسندگان یاد شده با نویسندگان گوتیک در این است که مرگ وجهی شاعرانه به خود می‌گیرد،یعنی این که فرشته مرگ بدون استفاده از وسایل کشنده کارخود را پیش می‌برد که اوج این وحشت آفرینی را می‌توانیم در داستان«پنجه میمون»نوشته وایمار جاکوبس یا«نقاب سرخ» نوشته ادگار آلن پو به خوبی مشاهده کنیم.

البته در این جا قصد نداریم به آثار نویسنده‌ای چون چارلز دیکنزبپردازیم و گفتن در این باره را به زمانی دیگر موکول می‌کنیم اما این را باید گفت که رگه‌های قدرتمند نزدیک به ذهنیت گوتیک را می‌توانیم در بسیاری از آثار این نویسنده از جمله «خانه قانون زده» و

«آرزوهای بزرگ»کشف کنیم.

نویسنده دیگری که خوانندگان ایرانی بیشتر با نام او آشنایی دارند و آثار او به گونه‌ای یاد آور ادبیات گوتیک است پل استر نویسنده آمریکایی است،استر رمانی به نام«کشور آخرین‌ها » دارد که دارای یک وحشت ذاتی است،وحشتی که بر آمده از ذهنیت انسان مدرن است و در آن شاهد شهری هستیم که گویی آدم‌ها را می‌بلعد و خشت و سنگ هایش یاد آور تودر تویی قصر‌های وهمناک گوتیک است.

استر در این رمان شخصیتی ساخته که گویی نسل به نسل به دنبال خویشتن گم شده‌اش می‌گردد و با پای گذاشتن در یک ابر شهرما را به یک بنای گوتیک از نوع مدرن دعوت می‌کند،شهری که مانند همه شهر‌ها نورباران است اما گونه‌ای تاریکی ازلی را باخود یدک می‌کشد.

در آثار نویسندگانی که نام بردیم اثری مشهود از هیولاها و خون آشام‌ها نیست و آن‌ها جای خود را به ساز و کارهای مدرن داده اند،همان گونه که در داستان«پنجه میمون» شخصیت جوان در لای چرخ دنده‌های شرکتی که در آن کار می‌کند از پا در می‌آید و خبر نگار «کشور آخرین ها» در ازدحام پر هیاهوی شهر گم می‌شود به گونه‌ای که هیچ نشانی از او باقی نمی‌ماند.

به هر شکل جای پای ادبیات گوتیک را به راحتی می‌توان در دل نویسندگان دنیای امروز مشاهده کرد،نویسندگانی که نه به شیوه برام استوکردر«دراکولا» بلکه با تکیه بر وحشت‌های بر آمده طبیعی سیاسی یا اجتماعی سعی دارند سویه‌های دیگری از هراس را به خواننده گوشزد کنند،همان هراسی که در آثارنویسندگان آمریکای لاتین هم موج می‌زند و در کارهایی چون«آئورا» نوشته کارلوس فوئنتس و«سور بز» نوشته ماریو بارگاس یوسا به اوج خود رسیده است.

به هر شکل حضور هراس کهن در وجود انسان مدرن بخش مهمی از ادبیات داستانی امروز جهان است که باید با دقت بالایی مورد کنکاش قرار گیرد،نویسندگان به عنوان وجدان بیدار جامعه خود امروزه بر آنند که ندانم کاری‌های سیاسی را به شکلی دیگرگونه به بوته نقد بکشند و با یاد آوری پنهان رویدادهای خشن به ضلعی دیگر از درون پرکینه اهل سیاست سرک بکشند.

ساز و کار شخصیت‌های وحشت انگیز امروزه به گونه‌ای است که خواننده را به صف آرایی در مقابل آن‌ها تر غیب نمی‌کند بلکه گاهی ممکن است از سر دل سوزی با آن‌ها مواجه شودزیرا شخصیت‌های هراس آفرین در آثار امروز پیش از آن که مولد این حس باشند قربانی آنند در ست مانند شخصیت راسکلنیکوف در رمان «جنایت و مکافات» اثرداستایفسکی.

آن چه لزوم مطالعه بیشتر در ادبیات گوتیک را ایجاب می‌کند وضعیتی است که انسان مدرن با آن مواجه است،وضعیتی که همواره حامل پس لرزه‌های روانی است،گرچه ترس همواره همذات انسان بوده و خواهد بود اما نویسندگان در دروان‌های مختلف بر آن بوده‌اند که حسی لذت بخش وسرشار از تعلیق از آن بسازند،حرکتی که حالا دیگر به عنوان بخشی جدائی ناپذیر از بدنه ادبیات به رسمیت شناخته می‌شود و روز به روز در حال گسترش است. از این پس سعی خواهد شد که وجود هراس پیدا و پنهان در آثار نویسندگان مختلف مورد کنکاش قرار گیرد زیرا ظاهرا زمان آن فرا رسیده است که ادعا کنیم رگه‌های گوتیک مدرن به مدد همه نابسامانی‌های جهان امروز در حال متولد شدن است.

رسول آبادیان