شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نفرین ماشین ها


نفرین ماشین ها

اقتصاد در یک درس

از جمله ماندگار‌ترین و پذیرفته‌شده‌ترین توهمات اقتصادی، این باور است که ماشین‌ها روی‌هم‌رفته باعث بیکاری می‌شوند.

این توهم که هزاران بار نابود شده، هزاران بار با همان قوت و قدرت همیشگی از خاکسترهای خود سر بر آورده است. هرگاه بیکاری انبوه و طولانی‌مدتی به وجود می‌آید، ماشین‌ها دوباره سرزنش می‌شوند. این پندار نادرست هنوز پایه بسیاری از فعالیت‌های اتحادیه‌های کارگری است. عامه مردم این فعالیت‌‌ها را به این خاطر روا می‌دانند که یا اساسا حق را به اتحادیه‌ها می‌دهند یا چنان سردرگم شده‌اند که علت اشتباه آنها را درک نمی‌کنند.

این باور که ماشین‌ها باعث بیکاری می‌شوند، بر پایه هر گونه تحلیل منطقی به نتایجی مضحک و مهمل ختم می‌شود. نه تنها بیکاری باید با هر پیشرفت تکنولوژیکی که این روزها به بار می‌نشیند، افزایش پیدا کند، بلکه انسان‌های بدوی نیز لابد با اولین تلاش‌های خود برای خلاصی از خون‌جگرها و عرق‌ریزی‌های بی‌دلیل، ایجاد بیکاری را شروع کرده‌اند.

اجازه دهید برای اینکه زیاد از حد به عقب بازنگردیم، به سراغ ثروت ملل آدام اسمیت که در ۱۷۷۶ منتشر شد، برویم. اولین بخش از این کتاب پراهمیت، «درباره تقسیم کار» نام دارد. نویسنده در دومین صفحه از این بخش می‌گوید کارگری که با شیوه به‌کارگیری ماشین‌آلات مورد استفاده در ساخت سنجاق قفلی آشنا نیست، «به زحمت می‌تواند یک سنجاق در روز بسازد و یقینا از پس تولید بیست سنجاق در روز بر‌نمی‌آید»، اما با به‌کارگیری این اسباب‌و‌آلات می‌تواند روزانه ۴۸۰۰ سنجاق تولید کند. پس تا این جا ماشین‌آلات دوره آدام اسمیت، متاسفانه به ازای هر سنجاق‌سازی که سر کار نگه می‌داشتند، ۲۴۰ تا ۴۸۰۰ نفر را از کار بیرون می‌انداختند. اگر ماشین‌ها در صنعت تولید سنجاق، صرفا افراد را از شغل خود بیرون می‌راندند، بیکاری ۹۸/۹۹ درصدی به وجود می‌آمد. آیا اوضاع می‌توانست از این هم سیاه‌تر شود؟

اوضاع می‌توانست سیاه‌تر باشد؛ چرا که انقلاب صنعتی تازه در دوران طفولیت خود بود. بیایید نگاهی به برخی از جنبه‌ها و رویداد‌های این انقلاب بیندازیم. مثلا بیایید بررسی کنیم که در صنعت تولید جوراب چه اتفاقی رخ داد. ابزارهای جدید تولید جوراب، به محض رواج خود، توسط کارگران صنایع دستی نابود می‌شدند (بیش از ۱۰۰۰ کارگر در هر شورش شرکت می‌کردند)، خانه‌ها آتش زده می‌شدند، مخترعین مورد تهدید قرار می‌گرفتند و مجبور می‌شدند به خاطر حفظ جان خود پا به فرار بگذارند و نهایتا نظم دوباره برقرار نمی‌شد، مگر اینکه نیروهای نظامی وارد میدان می‌شدند و شورشگران اصلی را یا تبعید می‌کردند یا اعدام، اما باید به خاطر بسپاریم که تا وقتی شورشیان به آینده نزدیک یا حتی دورتر خود فکر می‌کردند، مخالفت‌شان با ابزارآلات جدید، منطقی بود. ویلیام فلکین در تاریخ تولیدکنندگان جوراب‌های ماشینی (۱۸۶۷) می‌گوید (هر چند این گفته نامعقول به نظر می‌رسد) که بخش بزرگی از ۵۰ هزار جوراب‌باف انگلیسی و خانواده‌های آنها طی چهل سال پس از این اتفاقات، به طور کامل از گرسنگی و بدبختی ناشی از به‌کارگیری ماشین‌ها رهایی نیافتند، اما اگر شورشیان فکر می‌کردند (کما این که بیشتر آنها بدون شک چنین اعتقادی داشتند) که ماشین‌ها به طور دائمی جای آنها را از آن خود می‌کنند، تصوری غلط داشتند، چون قبل از پایان قرن نوزده، صنعت تولید جوراب به ازای هر یک از افرادی که در آغاز این قرن در استخدام خود داشت، حداقل صد نفر را به کار گماشته بود.

آرکرایت، دستگاه پنبه‌ریسی خود را در سال ۱۷۶۰ اختراع کرد. در آن زمان برآورد می‌شد که در انگلستان ۵۲۰۰ ریسنده و ۲۷۰۰ بافنده از چرخ‌های پنبه‌ریسی استفاده می‌کنند؛ یعنی روی‌هم رفته ۷۹۰۰ نفر به تولید منسوجات پنبه‌ای می‌پرداختند. عرضه اختراع آرکرایت بر این اساس مورد مخالفت قرار می‌گرفت که زندگی کارگران را به خطر می‌اندازد و این مخالفت‌ها و اعتراضات باید با توسل به نیروی قهری فرو‌خوابانده می‌شد. با این وجود، تحقیقی که در سال ۱۷۸۷ - بیست و هفت سال پس از این اختراع - توسط پارلمان انگلستان انجام گرفت، نشان می‌داد که تعداد افرادی که عملا در کار پنبه‌ریسی و پنبه‌بافی دست داشته‌اند، از ۷۹۰۰ نفر به ۰۰۰/۳۲۰ نفر رسیده و افزایشی ۴۴۰۰ درصدی را تجربه کرده ‌است.

اگر خوانندگان به کتاب‌هایی مانند دگرگونی‌های اخیر اقتصادی نوشته دیوید ولز که در ۱۸۸۹ منتشر شد رجوع کنند، با قطعاتی مواجه خواهند شد که به استثنای تاریخ‌ها و مقادیر مطلق بیان شده در آنها، می‌توانسته‌اند توسط افراد تکنولوژی‌گریز امروزی نوشته ‌شده باشند. اجازه دهید چند مورد از آنها را نقل کنم:

حجم تجارت دریایی بریتانیا در دوره ده‌ساله ۱۸۷۰ تا ۱۸۸۰، صرفا از نظر ترخیص‌ها و ورودی‌های خارجی به ۲۲ میلیون تن رسید... با این وصف تعداد افرادی که در عملی‌سازی این تغییر بزرگ اشتغال داشتند، در ۱۸۸۰ در مقایسه با ۱۸۷۰ به چیزی نزدیک به سه هزار نفر (دقیقا ۲۹۹۰نفر) کاهش یافته بود. چه چیزی این تغییر را پدید آورد؟ به‌کارگیری سیلوها و ماشین‌های بالابر بخار در باراندازها و لنگرگاه‌ها، استفاده از نیروی بخار و....

در ۱۸۷۳ فولاد بسمر در انگلستان که قیمت آن به خاطر عدم‌اعمال عوارض حمایتی زیاد نشده بود، به ۸۰ دلار در هر تن رسید و در ۱۸۸۶ با قیمتی کمتر از ۲۰ دلار و به گونه‌ای سودآور تولید می‌شد و به فروش می‌رفت. طی همین مدت، ظرفیت تولید سالانه یک مبدل بسمر چهار برابر زیادتر شده بود، اما نیروی کار شاغل در این حوزه، نه تنها افزایش نیافته بود، بلکه حتی به رقمی کمتر از قبل رسیده بود.

مرکز آمار برلین، ظرفیت تولید برق در سال ۱۸۸۷ توسط موتورهای بخار موجود و فعال دنیا را معادل ۲۰۰ میلیون اسب بخار برآورد کرده که تقریبا با یک میلیارد انسان یا دست کم سه برابر جمعیت کارگران دنیا در آن زمان برابری می‌کند....

به نظر می‌رسد که این رقم آخر، ولز را بر آن داشته که لحظه‌ای درنگ کند و از خود بپرسد که چرا اصلا هیچ شغلی در سال ۱۸۸۹ در دنیا به جا مانده است، اما او صرفا با بدبینی ملایمی نتیجه می‌گیرد که «تحت چنین شرایطی، تولید بیش از حد کالا‌های صنعتی... می‌تواند به مشکلی مزمن تبدیل شود.»

در رکود سال ۱۹۳۲، ماجرای انداختن گناه بیکاری به دوش ماشین‌ها دوباره به طور کامل از سر گرفته شد. طی چند ماه نظرات گروهی که خود را تکنوکرات می‌خواندند، مثل آتشی که در جنگل به راه افتاده باشد، در سراسر آمریکا پخش شد. نمی‌خواهم با شرح ارقام عجیب‌و‌غریبی که این گروه مطرح می‌کرد یا با اصلاح آنها جهت اینکه نشان دهم حقیقت چه بوده، طاقت خوانندگان را طاق کنم. اشاره به این نکته کافی است که تکنوکرات‌ها این باور نادرست را که ماشین‌ها به طور دائمی جای انسان‌ها را می‌گیرند، با تمامی خلوص اولیه‌اش تکرار کردند - الا اینکه از روی ناآگاهی، این خطا را کشف تازه و انقلابی خود نامیدند. این اتفاق، تنها مصداقی دیگر از این کلام موجز سانتایانا بود که می‌گفت آنهایی که نمی‌توانند گذشته را به خاطر آورند، محکوم به تکرار آن هستند.

این تکنوکرات‌ها آخرالامر از عرصه حیات کنار رفتند، اما مکتب‌شان که مقدم بر آنها بود، زنده مانده است. این مکتب در صدها قانون شغلی و اقدام حمایتی صورت گرفته از سوی اتحادیه‌های کارگری بازتاب یافته است - قواعد و اعمالی که به دلیل سردرگمی به وجود آمده در ذهن عامه مردم، تحمل و حتی تایید می‌شوند.

کوروین ادواردز در مارس ۱۹۴۱ در خلال شهادت خود به عنوان نماینده وزارت دادگستری در برابر کمیته ملی موقت اقتصادی آمریکا (که بیشتر با عنوان تی‌ان‌ای‌سی شناخته می‌شود)، به نمونه‌های بی‌شماری از این قبیل اقدامات اشاره کرد. اتحادیه برق نیویورک متهم شد که از نصب تجهیزات الکتریکی ساخته شده در خارج از این ایالت سر باز می‌زند، مگر آن که این تجهیزات در همان محل از کار برداشته شده و دوباره نصب شوند. در شهر هوستون در ایالت تگزاس، اتحادیه لوله‌کشی و لوله‌کشان ماهر توافق کردند که لوله‌های پیش‌ساخته جهت نصب، تنها در صورتی توسط این اتحادیه کار گذاشته شود که در همان محل، حدیده‌های یک سمت لوله بریده شده و حدیده‌های جدید ایجاد شوند. بسیاری از اعضای اتحادیه نقاشان، محدودیت‌هایی را بر استفاده از اسپری‌های رنگ اعمال می‌کردند. این محدودیت‌ها در بسیاری از موارد صرفا به این خاطر اعمال می‌شد که با الزامی ساختن فرآیند کند‌تر نقاشی با برس، باعث ایجاد شغل برای این افراد شود. یکی از شاخه‌های اتحادیه رانندگان کامیون نیویورک، این شرط را اعمال کرده بود که هر کامیونی که به حوزه این کلانشهر وارد می‌شود، باید به جز راننده‌ای که در استخدام خود دارد، یک راننده محلی نیز داشته باشد. اتحادیه‌های برق‌کاران شهرهای مختلف، شرطی گذاشته بودند مبنی بر آنکه اگر قرار است هرگونه نور یا چراغ موقتی در مکان‌های ساخت‌و‌ساز استفاده شود، باید یک برق‌کار تمام‌وقت در محل حضور داشته باشد و این فرد اجازه ندارد هیچ گونه کار برقی را در رابطه با ساخت‌و‌ساز انجام دهد. به گفته ادواردز، این قانون «غالبا استخدام افرادی را در پی دارد که روز خود را با مطالعه یا بازی سولیتر می‌گذرانند و هیچ کاری انجام نمی‌دهند، جز آنکه در آغاز و پایان روز سوئیچی را روشن یا خاموش می‌کنند».

می‌توان ادامه داد و به نمونه‌هایی از این اقدامات در بسیاری از شاخه‌های دیگر هم اشاره کرد. در صنعت خطوط راه‌آهن، اتحادیه‌ها بر استخدام آتش‌کار در انواعی از لکوموتیوها که نیازی به این افراد نداشتند، پافشاری می‌کردند. در سالن‌های تئاتر، اتحادیه‌ها بر استفاده از کارگران صحنه، حتی در نمایش‌هایی که هیچ دکوری در آنها استفاده نمی‌شد، اصرار می‌ورزیدند. اتحادیه موسیقی‌دانان، استفاده از نوازنده‌های موسوم به بدل یا حتی ارکسترهای کامل را در بسیاری از تئاترهایی که تنها به صفحه‌های گرامافون نیاز داشتند، مطالبه می‌کردند.

تا ۱۹۶۱ هیچ علامتی که نشان دهد این پندار باطل از میان رفته، دیده نمی‌شد. نه تنها رهبران اتحادیه‌ها، بلکه مقامات دولتی نیز با لحنی جدی از «اتوماتیک‌سازی» به عنوان یکی از عوامل اصلی بیکاری صحبت می‌کردند. به گونه‌ای از این مقوله بحث می‌شد که گویی چیزی کاملا تازه در دنیا است. اتوماسیون، صرفا نام جدیدی برای پیشرفت‌های پیوسته تکنولوژیکی و نو‌آوری‌های بیشتر در تجهیزاتی بود که باعث راحتی بیشتر در انجام کارها می‌شدند.

اما حتی امروزه مخالفت با استفاده از ماشین‌آلاتی که انجام کار‌ها را تسهیل می‌کنند، به افراد بدون سواد اقتصادی محدود نیست. در سال ۱۹۷۰ کتابی به قلم یک نویسنده بسیار معتبر که مدتی بعد جایزه نوبل اقتصاد را دریافت کرد، منتشر شد. او در این کتاب با به‌کارگیری این قبیل ابزارآلات تسهیل‌کننده کارها در کشورهای توسعه‌نیافته، بر این اساس که «تقاضا برای نیروی کار را کاهش می‌دهند»! مخالفت کرد. نتیجه منطقی این مخالفت آن است که برای به حداکثر رساندن تعداد مشاغل، باید شرایط کاری تمام کار‌گران را به ناکارآمدترین و غیر‌مولدترین شکل ممکن رساند. این بدان معنا است که کار شورشیان ماشین‌ستیز انگلیسی که در سال‌های ابتدایی قرن نوزده، ابزار‌های جوراب‌بافی، ماشین‌های نساجی بخار و دستگاه‌های پشم‌چینی را نابود می‌کردند، به‌رغم تمام مشکلاتی که به بار می‌آوردند، درست بود.

می‌توان کوهی از اعداد و ارقام را برای اثبات این که تکنیک‌گریزهای پیشین تا چه حد اشتباه می‌کردند، روی هم انباشت، اما این کار هیچ سودی ندارد، مگر آنکه علت اشتباه آنها را به طور واضح درک کنیم، چه اگر تاریخ و آمار با یک درک بنیادین استنباطی از حقایق همراه نباشند - که در این مورد به معنای داشتن درکی از این نکته است که چرا پیامدهای استفاده از ماشین‌ها و دیگر ابزارهای تسهیل‌کننده در گذشته می‌بایست روی می‌دادند - هیچ فایده‌ای در اقتصاد نخواهند داشت. در غیر‌ این صورت، تکنیک‌گریزها پافشاری خواهند کرد (همان طور که در حقیقت وقتی به آنها گفته می‌شود که پیش‌بینی‌های اسلافشان، پوچ از آب درآمده است، می‌گویند) که «شاید این مساله در گذشته به کلی درست بوده باشد، اما امروز وضع تماما فرق می‌کند. حالا دیگر به هیچ وجه نمی‌توانیم از پس مشقاتی که توسعه ماشین‌های تسهیل‌کننده به وجود می‌آورد، برآییم». حتی الینور روزولت در مقاله‌ای که در ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۵ به طور همزمان در روزنامه‌ها منتشر شد، نوشت: «امروز شرایط به گونه‌ای است که ابزار‌های تسهیل‌کننده کارها تنها در صورتی که کارگران را خانه‌نشین نکنند، مطلوب خواهند بود.»

به واقع اگر استفاده از این ماشین‌های تسهیل‌کننده واقعا عاملی برای رشد پیوسته بیکاری و بدبختی بود، نتایج منطقی حاصل از این شرایط، انقلابی را نه تنها در حوزه تکنیک، بلکه در کل برداشت ما از تمدن به پا می‌کرد. نه فقط می‌بایست تمام پیشرفت‌های فنی بعدی را یک فاجعه تلقی می‌کردیم، بلکه باید همه پیشروی‌هایی که در گذشته صورت گرفته بودند را نیز با همین اندازه از دهشت و وحشت در نظر می‌آوردیم. همه روزه همه ما در فعالیت‌هایی که انجام می‌دهیم، سعی می‌کنیم انرژی و تلاشی که برای دستیابی به یک نتیجه خاص لازم است را کمتر کنیم. همه در تلاشیم که از میزان کار خود بکاهیم و در ابزارهای لازم برای حصول اهداف‌مان صرفه‌جویی کنیم. هر کارفرمایی، چه کوچک و چه بزرگ، پیوسته در پی آن است که نتایج دلخواه خود را به شکلی اقتصادی‌تر و کارآمدتر - یعنی با صرفه‌جویی در استفاده از نیروی کار - به دست آورد. هر کارگر تیزهوشی سعی می‌کند از انرژی لازم برای انجام کارهایی که به او محول شده، بکاهد. بلندپروازترین و جاه‌طلب‌ترین افراد در میان ما به شکلی خستگی‌ناپذیر می‌کوشند نتایجی که می‌توانند ظرف چند ساعت مشخص به دست آورند را زیادتر کنند. تکنیک‌گریز‌ها، اگر منطقی بودند و پای حرف‌شان می‌ایستادند، تمام این پیشرفت‌ها و هنرمندی‌‌ها را نه تنها بی‌فایده، بلکه خطرناک و کشنده می‌دانستند و رد می‌کردند. چرا باید بار را از شیکاگو تا نیویورک با قطار جابه‌جا کرد، در حالی که می‌توان مثلا انسان‌های بسیار بیشتری را به کار گرفت تا آن را روی دوش خود حمل کنند؟

نظریه‌هایی تا این اندازه غلط، هیچ‌گاه با انسجامی منطقی پذیرفته نخواهند شد، اما خسارات زیادی را به بار خواهند آورد، زیرا به هر روی افرادی به آنها باور دارند. از این رو بیایید سعی کنیم دریابیم که وقتی پیشرفت‌های فنی و ماشین‌های تسهیل‌کننده به کار گرفته می‌شوند، واقعا چه اتفاقی رخ می‌دهد. جزئیات این اتفاق در هر مورد، بسته به شرایط خاصی که در یک صنعت یا دوره خاص حکمفرما است، فرق دارد، اما نمونه‌ای را در نظر می‌گیریم که احتمالات اصلی را در‌بر‌داشته باشد.

فرض کنید یک تولید‌کننده پوشاک از وجود دستگاهی با‌خبر می‌شود که می‌توان با آن، کاپشن‌های مردانه و زنانه را با نصف کاری که قبلا لازم بود، تولید کرد. او این ماشین را در کارگاه خود نصب می‌کند و نیمی از نیروی کارش را کنار می‌گذارد.

این مساله در نگاه اول، کاهش آشکار اشتغال به نظر می‌رسد، اما ساخت خود این دستگاه به نیروی کار نیاز داشته. پس در این جا به عنوان یک مورد جبران‌کننده، مشاغلی وجود دارند که اگر این دستگاه ساخته نشده بود، به وجود نمی‌آمدند. به‌رغم این موضوع، تولید‌کننده مورد اشاره تنها در صورتی این دستگاه را به کار می‌گیرد که یا با نصف کارگران قبلی لباس‌های بهتری را تولید کند یا همان نوع لباس‌ها را با هزینه‌ای کمتر بسازد. اگر فرضا حالت دوم برقرار باشد، نمی‌توان پذیرفت که حقوق پرداختی به کارگرانی که حضورشان برای ساخت این ماشین لازم است، به همان اندازه کارگرانی باشد که تولید‌کننده امید دارد که در بلند‌مدت با استفاده از دستگاه مورد اشاره، نیازی به استخدام آنها نداشته باشد. در غیر این صورت، هیچ صرفه اقتصادی برای این تولید‌کننده وجود نخواهد داشت و او این دستگاه را به کار نخواهد گرفت.

بنابراین همچنان کاهش خالصی در اشتغال وجود دارد که باید به آن توجه کرد، اما دست‌کم باید این احتمال واقعی را به ذهن سپرد که حتی اولین تاثیر به‌کارگیری ماشین‌آلات آسان‌کننده کارها می‌تواند افزایش اشتغال به طور خالص باشد، زیرا معمولا تنها در بلند‌مدت است که تولید‌کننده پوشاک انتظار دارد هزینه‌های خود را با استفاده از این دستگاه‌ها کاهش دهد. ممکن است چندین سال به طول انجامد تا یک ماشین، «پول خودش را درآورد.»

بعد از آن که دستگاه آن قدر صرفه اقتصادی به بار آورد که برای جبران هزینه‌هایش کفایت کند، سود تولید‌کننده نسبت به قبل بیشتر خواهد شد. (فرض می‌کنیم که او کاپشن‌های تولید خود را با همان قیمت رقبایش می‌فروشد و هیچ تلاشی جهت فروش آنها با قیمت کمتر نمی‌کند.) در این حالت شاید به نظر آید که نیروی کار، کاهش خالص اشتغال را متحمل شده و تنها تولید‌کننده؛ یعنی سرمایه‌دار است که سود برده است، اما دقیقا از محل این سودهای اضافی است که بهره‌های اجتماعی بعدی حاصل خواهند شد. تولید‌کننده باید این سودهای اضافی را حداقل به یکی از سه شیوه زیر استفاده کند و احتمالا بخشی از آنها را در هر سه این روش‌ها به کار خواهد گرفت: (۱) او از سودهای اضافی به دست آمده، برای توسعه فعالیت‌های خود از طریق خرید ماشین‌های بیشتر جهت افزایش تولید کاپشن استفاده خواهد کرد یا (۲) این سود اضافی را در صنعتی دیگر سرمایه‌گذاری خواهد نمود یا (۳) آن را در راستای افزایش مصرف خود به کار خواهد گرفت. او هر یک از این سه کار را که انجام دهد، بر میزان اشتغال خواهد افزود.

به بیان دیگر این تولید‌کننده در نتیجه صرفه‌های اقتصادی خود، سودی به دست می‌آورد که قبلا از آن بی‌بهره بود و حالا باید هر یک دلار از مبلغی که در اثر عدم‌پرداخت دستمزدهای مستقیم به کارگرانِ بیکار‌شده صرفه‌جویی کرده است را در قالب دستمزدهای غیر‌مستقیم به سازندگان ماشین‌های جدید یا به کارگران فعال در صنعت دیگری که سرمایه خود را در آن به کار می‌گیرد یا به سازندگان خانه و اتومبیل جدید برای خود یا جواهرآلات و لباس چرم برای همسرش بپردازد. به هر صورت، این فرد دستمزد‌های غیر‌مستقیمی را به همان تعداد مشاغلی که دست از پرداخت مستقیم به آنها برداشته، خواهد داد (مگر آن که به شکلی بی‌فایده تنها پول‌اندوزی کند).

اما مساله به این جا ختم نمی‌شود و نمی‌تواند در همین مرحله باقی بماند. اگر این تولید‌کننده جسور و اهل‌خطر، صرفه‌های اقتصادی زیادی را در مقایسه با رقیبان خود به دست آورد یا توسعه فعالیت‌هایش را به ضرر دیگران آغاز خواهد کرد یا این که دیگران نیز به خرید این ماشین‌آلات روی خواهند آورد. باز هم کار بیشتری به سازندگان این دستگاه‌ها محول خواهد شد، اما در این حالت، رقابت و تولید باز هم قیمت کاپشن را پایین می‌آورد. تولید‌کنندگانی که ماشین‌آلات جدید را به کار می‌گیرند، دیگر سودی به اندازه قبل به دست نخواهند آورد. نرخ سود تولید‌کنندگانی که از دستگاه‌های جدید استفاده می‌کنند، شروع به کاهش خواهد کرد، در حالی که آن دسته از بنگاه‌هایی که هنوز آنها را به کار نبسته‌اند، ممکن است اکنون هیچ سودی به دست نیاورند. به سخن دیگر صرفه‌جویی‌ها به خریداران کاپشن؛ یعنی به مصرف‌کنندگان انتقال خواهد یافت.

اما از آن جا که کاپشن حالا ارزان‌تر شده، افراد بیشتری به خرید آن اقدام خواهند کرد. این بدان معناست که هر چند برای ساخت همان تعداد کاپشن‌هایی که قبلا تولید می‌شد، به تعداد افراد کمتری نیاز است، اما کاپشن‌های بیشتری در مقایسه با قبل تولید می‌شود. اگر تقاضا برای کاپشن از نوعی که اقتصاددانان «با‌کشش» می‌نامند، باشد - یعنی اگر کاهش قیمت این محصول باعث شود که کل پول خرج شده روی آن، نسبت به قبل افزایش پیدا کند - تعداد افراد استخدام‌شده در تولید کاپشن در مقایسه با قبل از به‌کارگیری این ماشین‌های جدید (که انجام کار‌ها را آسان‌تر و تعداد نیروی کار مورد نیاز را کمتر می‌کنند) حتی بیشتر از پیش خواهد شد. قبل از این دیدیم که این مساله چگونه به لحاظ تاریخی واقعا درباره جوراب و لباس‌های دیگر به وقوع پیوست.

اما این اشتغال تازه به کشش تقاضا برای کالای خاص مورد بحث بستگی ندارد. فرض کنید در حالی که قیمت کاپشن تقریبا تا نصف - از قیمت پیشین مثلا ۱۵۰ دلاری به قیمت جدید ۱۰۰ دلاری - کاهش می‌یافت، حتی یک عدد از آن هم به فروش نمی‌رفت؛ بنابراین اگر چه کاپشن‌های جدید به همان اندازه قبل در اختیار مصرف‌کنندگان قرار داشت، اما حالا برای هر خریدار ۵۰ دلار باقی می‌ماند، که قبلا این گونه نبود. از این رو این مصرف‌کنندگان، ۵۰ دلار مورد اشاره را برای خرید کالا‌هایی دیگر خرج می‌کنند و از این طریق، اشتغال بیشتری را در حرفه‌های دیگر به وجود می‌آورند. خلاصه اینکه ماشین‌ها، پیشرفت‌های تکنولوژیکی، اتوماسیون، صرفه‌های اقتصادی و کارآیی، در مجموع انسان‌ها را بیکار نمی‌کنند.

البته تمام نوآوری‌ها و اکتشافات، ماشین‌هایی نیستند که از میزان نیروی کار لازم بکاهند. بعضی از آنها مانند ابزار‌های دقیق، نایلون، لوسیت، تخته‌سه‌‌لا و تمام انواع پلاستیک‌ها تنها کیفیت محصول را بهبود می‌بخشند. بعضی دیگر از آنها مانند تلفن یا هواپیما کارهایی را انجام می‌دهند که نیروی کار مستقیم انسانی، به هیچ وجه از پس آنها برنمی‌آید. همچنین برخی دیگر از آنها، کالاها یا خدماتی از قبیل دستگاه‌های اشعه ایکس، رادیو، تلویزیون، سیستم‌های تهویه هوا و کامپیوترها را به وجود می‌آورند که در صورت نبود این نوآوری‌ها و اکتشافات، حتی پا به عرصه وجود نمی‌گذاشتند، اما در مثال قبل، دقیقا همان نوع ماشینی که محل خاص تکنیک‌گریزی مدرن بوده است را مورد بررسی قرار دادیم.

آشکار است که می‌توان این بحث که ماشین‌ها روی‌هم‌رفته به بیکاری انسان نمی‌انجامند را همچنان ادامه داد. مثلا برخی اوقات استدلال می‌شود که تجهیزات و ابزارآلات، مشاغل بیشتری را به وجود می‌آورند که در صورت نبود آنها ایجاد نمی‌شدند. این نکته می‌تواند تحت شرایطی خاص درست باشد. دستگاه‌ها به یقین می‌توانند مشاغل بسیار بیشتری را در حرفه‌هایی خاص خلق کنند. ارقام مربوط به صنایع نساجی در قرن هجده، شاهدی بر این مدعا است. همتایان جدید آنها نیز بدون تردید، کمتر از آنها حیرت‌آور نیستند. در سال ۱۹۱۰، ۰۰۰/۱۴۰ نفر در آمریکا در صنعت تازه خلق شده خودروسازی مشغول به کار بودند. در ۱۹۲۰ با بهبود کیفیت این محصول و کاهش هزینه‌های آن، تعداد افراد شاغل در این صنعت به ۰۰۰/۲۵۰ نفر رسید. این صنعت در ۱۹۳۰ با تداوم پیشرفت محصول و پایین‌تر رفتن هزینه‌ها، ۰۰۰/۳۸۰ نفر را در استخدام خود داشت. این رقم در ۱۹۷۳ به ۰۰۰/۹۴۱ نفر رسید. در همین سال ۰۰۰/۵۱۴ نفر در ساخت هواپیما و قطعات آن مشغول به کار بودند و ۰۰۰/۳۹۳ نفر در ساخت قطعات الکترونیکی فعالیت می‌کردند. پس این روند در حرفه‌های تازه ایجاد شده، یکی پس از دیگری، با پیشرفت اختراع مربوط به آن حرفه به وجود آمده و هزینه‌ها کاهش پیدا کرده است.

به یک معنا، می‌توان گفت که ماشین‌ها، بدون تردید، تعداد مشاغل را بی‌نهایت افزایش داده‌اند. جمعیت امروز دنیا(این مطلب در نیمه قرن بیستم نوشته شده است) چهار برابر بیشتر از میانه قرن هجده؛ یعنی پیش از آغاز کامل انقلاب صنعتی است. می‌توان گفت ماشین‌ها باعث این امر شده‌اند، زیرا دنیا بدون آنها نمی‌توانست از این افزایش جمعیت پشتیبانی کند. پس سه نفر از هر چهار نفر ما نه تنها شغل، بلکه زندگی خود را مدیون ماشین‌ها هستیم.

با این وجود، این تصور که کارکرد یا نتیجه دستگاه‌ها اساسا از جنس خلق شغل بوده، سوء‌برداشتی بیش نیست. نتیجه واقعی استفاده از ماشین‌ها، افزایش تولید، بالاتر رفتن استانداردهای زندگی و افزایش رفاه اقتصادی است. اینکه همه به کار گماشته شوند، حتی (یا مخصوصا) در بدوی‌ترین اقتصاد‌ها نیز تردستی و چشم‌بندی نیست. اشتغال کامل - اشتغال بسیار کامل؛ اشتغال طولانی‌مدت، خسته‌کننده و کمر‌شکن - دقیقا مشخصه آن دسته از کشورهایی است که به لحاظ صنعتی از همه عقب‌افتاده‌ترند. جایی که اشتغال کامل برقرار باشد، ماشین‌ها، نوآوری‌ها و اکتشافات جدید نمی‌توانند اشتغال بیشتری را به همراه آورند - مگر این که وقت کافی برای افزایش جمعیت وجود داشته باشد. اینها احتمالا باعث افزایش بیکاری می‌شوند (البته این بار از بیکاری ارادی صحبت می‌کنم، نه غیرارادی)، چون حالا افراد می‌توانند ساعات کمتری کار کنند و بچه‌ها و سالخوردگان نیز دیگر نیازی به کار ندارند.

از حیث تکرار می‌گویم که آن‌چه ماشین‌ها انجام می‌دهند، افزایش تولید و ارتقای استانداردهای زندگی است که می‌تواند به دو طریق انجام گیرد. ماشین‌ها این کار را یا با کاستن از قیمت کالاها برای مصرف‌کنندگان (همانند مثال کاپشن) یا با افزایش دستمزدها (از طریق بهبود بهره‌وری کارگران) انجام می‌دهند. به بیان دیگر ماشین‌ها یا دستمزدهای پولی را بالا می‌برند یا با کاهش قیمت‌ها، بر میزان کالاها و خدماتی که همان دستمزدهای پولی می‌توانند بخرند، می‌افزایند. برخی مواقع، آنها هر دوی این کارها را انجام می‌دهند. آن‌چه واقعا رخ می‌دهد، تا حد زیادی به نوع سیاست پولی که در کشور پی گرفته می‌شود، بستگی دارد، اما به هر روی ماشین‌ها، نوآوری‌ها و اکتشافات تازه، دستمزدهای واقعی را زیاد می‌کنند.

پیش از پایان این بخش، اشاره به یک نکته هشدار‌آمیز، ضروری است. این دقیقا مزیت بزرگ اقتصاددانان کلاسیک بود که به دنبال پیامدهای ثانویه می‌گشتند و نگران اثرات یک سیاست یا دگرگونی خاص اقتصادی در بلند‌مدت و بر روی کل جامعه بودند، اما این نقص نیز در آنها وجود داشت که در اثر اتخاذ نگرش بلندمدت و پهن‌دامنه، گاهی اوقات از این که با دیدی کوتاه‌مدت و محدود نیز به قضیه بنگرند، غافل می‌شدند. آنها زیاد از حد به کمینه کردن یا به طور کلی، به فراموش کردن اثرات بلافاصله این تغییرات بر گروه‌های خاص راغب بودند. مثلا دیدیم که بسیاری از جوراب‌بافان انگلیسی در اثر استفاده از ابزارهای جدید تولید این محصول که یکی از اولین اختراعات انقلاب صنعتی بود، رویداد‌هایی واقعا تراژیک را تجربه کردند.

اما این گونه مسائل و موارد جدید شبیه به آنها، برخی از نویسندگان را به منتهی‌‌الیه مقابل آن؛ یعنی نظر کردن تنها به آثار بلافصل این دگرگونی‌ها بر گروه‌های خاص کشانده است. جو اسمیت به خاطر استفاده از یک ماشین جدید کار خود را از دست داده است. این نویسندگان اصرار می‌کنند که «به جو اسمیت چشم بدوزید»، «هرگز رد جو اسمیت را گم نکنید.» اما کاری که این افراد پس از آن در پیش می‌گیرند، این است که چشم‌هایشان را تنها به او می‌دوزند و دیگرانی مثل تام جونز که به تازگی شغلی در ساخت این ماشین جدید پیدا کرده یا تد براون که همین اواخر شغلی را برای کار با یکی از آنها به دست آورده یا دیسی میلر که حالا می‌تواند کاپشن جدیدی را با نصف قیمتی که قبلا برایش آب می‌‌خورده است بخرد را فراموش می‌کنند و از آنجا که این نویسندگان تنها به جو اسمیت فکر می‌کنند، دست آخر به دفاع از سیاست‌هایی وا‌پس‌گرایانه و مزخرف روی خواهند آورد.

بله، باید حداقل یک چشم‌مان را به جو اسمیت بدوزیم. او به خاطر این ماشین جدید از کار بیکار شده است. شاید به همین زودی بتواند شغلی دیگر، حتی بهتر از کار قبلی را برای خود دست‌و‌پا کند، اما همچنین ممکن است بازار، از این پس هیچ مورد استفاده‌ای برای مهارتی که او سال‌های زیادی از زندگی خود را به کسب‌و‌بهبود آن گذرانده، نداشته باشد. دقیقا به همان نحو که کارفرمای قبلی جو، سرمایه‌گذاری خود در ماشین‌ها یا فرآیندهای قدیمی که ناگهان کهنه می‌شوند را باخته است، او هم این سرمایه‌گذاری در مهارت‌های خود را از کف داده است. جو اسمیت کارگری ماهر بود و دستمزدی که به او داده می‌شد نیز دستمزد مناسب برای چنین کارگری بود. حالا او دوباره یک‌شبه به کارگری غیر‌ماهر بدل شده است و می‌تواند عجالتا به دستمزد یک کارگر غیر‌ماهر امیدوار باشد، چون دیگر نیازی به تنها مهارتی که داشت، وجود ندارد. نمی‌توان و نباید جو اسمیت را فراموش کرد. او یکی از تراژدی‌های شخصی‌ای است که همان طور که خواهیم دید، تقریبا در همه پیشرفت‌های صنعتی و اقتصادی وجود داشته‌اند.

این سوال که دقیقا باید چه روندی را در ارتباط با جو اسمیت در پیش گیریم - بگذاریم خود را تغییر داده و با شرایط جدید تنظیم کند، به او اعانه بیکاری بدهیم، او را در برنامه‌های رفاهی وارد کنیم یا با هزینه دولت، برای شغلی جدید آموزش دهیم - ما را به ورای نکته‌ای خواهد برد که در این‌جا سعی در تشریح آن داریم. درس اساسی این است که باید بکوشیم همه پیامدهای مهم هر سیاست یا تغییر اقتصادی - اثرات بلافصل بر گروه‌های خاص و اثرات بلند‌مدت بر تمام گروه‌ها - را ببینیم.

اگر فضای زیادی را به این مساله اختصاص داده‌ایم، به این خاطر است که نتیجه‌هایی که درباره اثرات ماشین‌آلات، اختراعات و اکتشافات جدید بر اشتغال، رفاه و تولید می‌گیریم، بسیار حیاتی‌اند. اگر درباره این اثرات اشتباه کنیم، احتمالا مسائل زیاد دیگری در اقتصاد باقی نمی‌ماند که تصور درستی از آنها داشته باشیم.

هنری هازلیت

مترجم: محسن رنجبر، نیلوفر اورعی